مسمومیت و هراس اجتماعی
مسمومیت گسترده دختران در هفتههای اخیر، نحوه انعکاس و برخورد با آن نیازمند واکاوی دقیق و علمی است.
مسمومیت گسترده دختران در هفتههای اخیر، نحوه انعکاس و برخورد با آن نیازمند واکاوی دقیق و علمی است.
هسته رخدادهای اخیر هم از نظر علت آن و هم از نظر شیوه برخورد با آن مسئلهای مربوط به سلامت و طبیعتا در ارتباط با سازمانها و نهادهای پزشکی است. مسمومیت فیذاته یک تخصص پزشکی است، نحوه گسترش آن یک تخصص دیگر به نام اپیدمیولوژی است و تأثیرات آن بر سیستم اعصاب و ریه مربوط به تخصصهای مغز و اعصاب و ریه است. حتی اگر همه رخداد نوعی هیستری اجتماعی نباشد، هم انعکاس گسترده آن بدون محابا و بدون اشراف اطمینانبخش دولت، به هیستری گسترده اجتماعی خواهد انجامید که فیذاته به تخصص روانپزشکی و روانشناسی مربوط میشود. آیا هیستری اجتماعی با این گستردگی نشانه بدتری است از سیستمی که در آن زندگی میکنیم یا حضور نیرویی منسجم که میتواند در صدها مدرسه دختران را همزمان مسموم کند و دم به تله ندهد؟ البته پاسخ آسانی ندارد اما موضوع این یادداشت هم نیست. تنها باید اضافه کرد اینکه کدام نشانه بدتری است، مهم نیست، قطعا حقیقت از همه نظر مفیدتر است. تعبیر اول نشانه هوای خوفآور خارج از تصوری است که در هر نفسی که فرو میبریم و در همهجا حضور دارد و یکباره نه یک فرد که همه پاکترین جانهای یک کشور را در حمله پانیک فرو میبرد. زمینههای عینی چنین فضایی در کشور همانطورکه برای یک فرد وجود دارد، بهمراتب بالاتر برای جامعه هم وجود داشته است. وجود چنین فضای سنگینی که آستانه تحمل و سرسام را بهشدت پایین آورده و سرسامهایی با شدت بیشتر و به دلایل دیگر در آینده را هشدار میدهد، مسئولیت بزرگ سیستم است. پیشبینی چنین اوضاعی گرفتن نبض جامعه و گوشدادن به صدای نفسهایی که با هر تلاطمی بالا و پایین میشوند، وظیفه خطیر دولت مدرن است. تعبیر دوم حاکی از لشکر منسجم اهریمنان است که از دیوار بلند فرود آمده، زندگان را بهسوی خود میکشند. این هم مسئولیت بزرگ سیستمی است که باید از دیوار حفاظت میکرد. درهرحال کل قضیه کیس جدید یک مورنینگریپورت پزشکی هم هست که همه بخشها به آن دعوت شدهاند اما برخی باید جلوتر بنشینند. نقطه شروع رؤیت و توصیف واقعهای است که در پیش چشم رخ میدهد. بدون اظهارنظر تخصصی کلیت جامعه پزشکی در علت و راهکارهای درمانی هیچ بحثی راه به جایی نمیبرد.
اینکه چنین جلسهای برگزار نمیشود، شواهد موجود و شواهدی که خود پزشکان باید دربیاورند، در دسترس قرار نمیگیرد و به فرض انعقاد جلسه تضمینی هم برای اجرای تصمیمات آن وجود ندارد، همه و همه به این معناست که سازمانهای پزشکی استقلال و هویت مستقل و اقتدار لازم را بهتدریج و بهطورکامل از دست دادهاند. در امور کاری خود و ترتیبات سلامت هم کمترین صلاحیت ایشان به رسمیت شناخته نمیشود تا چه برسد به مصالح کلیتر سلامت در جامعه! طبیعتا همه اینها اخلاقیات خاص عرصههای خاص هم تعریف نمیشود.
پزشکی تنها شغلی است که اتحادیه صنفی ندارد. خلبانانی هستند که حق پروازنکردن با هواپیمای معیوب، محملی که تنها آنان معایب واقعی آن را میشناسند، از ایشان سلب شده است. غافل از اینکه آنها تنها قشری هستند که مسئولیت اجتماعی بخشی از سوگند حرفهای ایشان است. برای رعایت حال بیماران! اختیار صنفی آنها به سازمانی نیمهدولتی سپرده شده است. حال آنکه استقلال کامل ایشان ضامن بهتری برای سیستم سلامت و پروازنکردن با هواپیمای معیوب بود. حال این گروه مصلوبالاختیار حق دارند حداقل اگر نه حقوق صنفی خود بلکه پیگیر مسئولیتهای اجتماعیشان باشند؛ اگرچه این دو از هم تفکیکناپذیرند. باید بپرسند سازمان نظام پزشکی درحالیکه عمق ریه و جان جانانمان، این فرشتههای محصور، میسوزد کجای کار ایستاده است، چه میداند و چه کرده است؟
اگر عبور شبانه از جنگلی دور بدون راهنما و چراغ، هراسانگیز است، زندگی در جامعهای مدرن با مختصاتی پیچیده و دشوار بدون حضور دولت مدرن با خصوصیات پیشگفته، متکی بر نهادهای خودسامان، پزشکی و غیرپزشکی، خود مصداق هراس اجتماعی است.