|

ماه رمضان؛ شهر ما و شهر آنها

حال خوش خودخواسته

تعطیلات نوروز، چند روزی به یکی از شهرهای شرق ترکیه سفر کرده بودم؛ شهری زیبا، قدیمی و دوست‌داشتنی با مردمانی ساده‌دل و مهربان. ماه رمضان که شروع شد، همه شهر حال و هوای معنوی گرفت. مثل قدیم‌های ایران خودمان، اهالی با یک نشاط و شادمانی، در تکاپوی سور و سات افطار و سحر، در کوچه‌ها و بازارچه‌ها در جنب‌و‌جوش بودند.

تعطیلات نوروز، چند روزی به یکی از شهرهای شرق ترکیه سفر کرده بودم؛ شهری زیبا، قدیمی و دوست‌داشتنی با مردمانی ساده‌دل و مهربان. ماه رمضان که شروع شد، همه شهر حال و هوای معنوی گرفت. مثل قدیم‌های ایران خودمان، اهالی با یک نشاط و شادمانی، در تکاپوی سور و سات افطار و سحر، در کوچه‌ها و بازارچه‌ها در جنب‌و‌جوش بودند. موقع غروب، وقت افطار، همین که صدای اذان مغرب در شهر می‌پیچید، تقریبا همه مغازه‌ها می‌بستند و به یک‌باره همه‌جا عجیب خلوت می‌شد. دولت و پلیس و مساجد، دخالتی در رعایت شرایط ماه رمضان نداشتند و مردم، داوطلبانه و بر اساس کنترل اجتماعی، خوب رعایت می‌کردند. همه شهر انگار روزه بود و این را می‌شد از چهره مردم و حال خوش خودخواسته آنها، در کوچه و خیابان مشاهده کرد. در بیشتر فروشگاه‌ها، بسته‌های خرما و دیگر اقلام ویژه ماه رمضان چیده بودند و در بازارچه‌ها، جلوی غذاخوری‌ها، میز گذاشته و یک پیش‌غذای محلی به اسم «کوفته خام» chi coofta عرضه می‌کردند که مخصوص ماه رمضان است. در مساجد، جای سوزن‌انداختن نبود. آوای دلنشین اذان، پنج وعده از بلندگو در همه جای شهر شنیده می‌شد و تا آستانه و بعضا محوطه مساجد، مردم برای نماز صف می‌بستند. ترکیب نمازگزاران، عموما میانسال بودند و جوان و نوجوان، به نسبت کمتر بود. هر روز، یک ربع قبل از اذان صبح، صدای حزین مناجات، در فضای ساکت شهر، گوش‌ها را نوازش می‌داد. در هیچ مسجدی، صندلی نماز سالمندان ندیدم؛ نمی‌دانم ممنوع است یا افرادی که نتوانند بایستند، در مسجد نماز نمی‌خوانند. نصف نمازگزاران در مسجد محل ما در تهران، روی صندلی نماز می‌خوانند و هر سال این تعداد بیشتر می‌شود. در نانوایی‌ها، یک نوع نان مخصوص به نام «پیده رمضان» پخت می‌شد و ساعاتی قبل از افطار، مردم برای خریدن پیده صف می‌بستند. در سفره افطاری مردم این شهر، زیتون، پنیر، خرما، شیربرنج و سوپ دیده می‌شد. مردم اعتقاد داشتند که به هنگام افطار، همه روزه‌داران باید سر سفره افطار حاضر باشند و هیچ روزه‌داری نباید از این نعمت محروم شود. چند روز را در کوچه و خیابان شهر پرسه می‌زدم؛ از صبح تا غروب، حتی یک مورد تظاهر به روزه‌خواری ندیدم. هیچ اجباری به بستن رستوران و کافه و اینها نبود، اما غالبا میز و صندلی را جمع کرده و غذای بیرون‌بر می‌دادند. فقط در خیابان اصلی که توریست‌ها بودند، چندتایی، شیشه‌های خود را با روزنامه پوشانده بودند که از بیرون دید نداشته باشند. با مردی دوست شدم که در کنار اقامتگاه ما مغازه داشت. مؤمن و دوست‌داشتنی بود. از اینکه می‌دید من می‌توانم قرآن را از حفظ بخوانم، به وجد آمده بود و صاحب مغازه کناری را صدا کرد تا ببیند. می‌گفت که در اطرافیان خود، کسی را سراغ ندارد که روزه نگیرد. می‌پرسید چرا زنانی که از ایران به این شهر می‌آیند، غالبا حجاب ندارند و آرایش مثل مراسم عروسی می‌کنند. دوست داشت ایران را از نزدیک ببیند.

آن مرد با تعجب از من پرسید، آیا این واقعیت دارد که در ایران، هر زنی که حجاب خود را بردارد، شلاق می‌زنند و به زندان می‌برند! از رسانه‌ها شنیده بود که در ایران هر کارمند دولت که نماز نخواند، از اداره اخراج می‌شود. برایم از منطق قرآن می‌گفت که نمی‌شود از روش‌های تحمیلی و اجباری برای دیندارکردن مردم استفاده کرد. از پیش‌نماز مسجدشان نقل قول کرد که خدا به پیغمبر (ص) می‌فرماید، ای پیامبر تو تنها وظیفه ابلاغ و ارشاد و رساندن پیام را داری و وظیفه تو بیش از این نیست. تو تنها وظیفه داری مردم را هدایت کنی، اگر پذیرفتند که خیر دنیا و آخرت را می‌بینند و اگر نپذیرفتند، وظیفه‌ای جز رساندن پیام نداری.

برایش دروغ‌بودن تبلیغات سوء رسانه‌ها را توضیح دادم اما برایم حال خوش داوطلبانه مردم آن شهر جالب بود. آنها اجباری به رعایت حجاب نداشتند، اما بخش بزرگی از زنان حجاب داشتند و چون خودشان انتخاب کرده بودند، واقعا حجاب‌شان اسلامی بود؛ همان که حدود آن در شرع مشخص شده است، نه مثل شهر ما که فقط حجاب اقلیتی از زنان، حجاب است. مرد می‌گفت که در تمام عمرش، لب به الکل نزده است، در حالی که فروش و مصرف مشروب در آنجا ممنوعیتی ندارد . آنجا هر کسی سبک زندگی خود را شخصا تعیین می‌کرد، بنابراین به آن پایبند بود. زیست مؤمنانه برای آنها یک انتخاب بود، بنابراین هرکس که چنین زیستی را برمی‌گزید، با جان و دل لوازم آن را هم رعایت می‌کرد. آن مرد آرزو داشت که کاش در مدرسه به فرزندش خواندن قرآن را بیاموزند. گفتم چنین آرزویی نکن؛ اگر چنین کاری از سر اجبار باشد، نتیجه عکس می‌دهد. وضعیت اسفبار نسل جدید در کشور ما که در همه مقاطع تحصیلی، دین و معارف و بینش اسلامی را به تفصیل تمام آموزش می‌دهند، مؤید آن است. وقتی از سفر بازمی‌گشتم، به حال مردم آن شهر و یکرنگی و صفا و سادگی و دینداری بی‌شائبه آنها غبطه می‌خوردم. دلم را در آنجا جا گذاشتم. در آن شهر، فکر می‌کردم به قدیم برگشته‌ام. آن زمان که ماه رمضان برای همه مردم جشن بندگی و عبادت بود. خانه‌ای نبود که چراغ سحری در آن روشن نشود. سفره‌های ساده افطار که گوش تا گوش می‌نشستیم و روزه‌مان را کنار هم افطار می‌کردیم. صحنه‌های غریبی که هر سال می‌گذرد، تصویرش دیگر در ذهن‌مان محو و محوتر می‌شود. با دیدن مردم آن شهر، چقدر دلم برای صفا و صمیمیت گذشته تنگ شد. کاش می‌شد، آن خوشی‌های معنوی وصف‌ناشدنی را برای فرزندانمان هم تکرار می‌کردیم. خوشی‌هایی که خود با میل و رغبت انتخاب کرده بودیم.