در رثای درگذشت استاد بهرام مقدادی
اندوه در غربت
وقتی ناگزیر دور از میهن هستی و غم وطن سخت میآزاردت، هر چیز تلخی، هزار برابر تلختر میشود و در بامدادان غربت روز دهم اردیبهشت که نیمروز میهنم بود، خبر تلخی از سایت آرتهپدیا، «تاریخ شفاهی فرهنگ و هنر و ادب معاصر ایران» ارسال شد: «دکتر بهرام مقدادی درگذشت.» به همین کوتاهی و آنوقت یکی چنگ انداخت به سینهام و سپس گلویم را فشرد، شاید پنجه بغض بود.
وقتی ناگزیر دور از میهن هستی و غم وطن سخت میآزاردت، هر چیز تلخی، هزار برابر تلختر میشود و در بامدادان غربت روز دهم اردیبهشت که نیمروز میهنم بود، خبر تلخی از سایت آرتهپدیا، «تاریخ شفاهی فرهنگ و هنر و ادب معاصر ایران» ارسال شد: «دکتر بهرام مقدادی درگذشت.» به همین کوتاهی و آنوقت یکی چنگ انداخت به سینهام و سپس گلویم را فشرد، شاید پنجه بغض بود. لحظاتی به صفحه تلفن همراهم ماتزده نگاه کردم و وقتی صفحه نمایش تلفن تار شد، دانستم پرده اشک آن صفحه را مهآلود کرده است و بیاختیار گرفتار هجوم پرآشوب یادها شدم. از نخستین دیدارمان بگویم، اگرچه یادهایم از او به فریاد میگویند نخست از من بگو و میکوشم مرعوب فریادها نشوم.
از دکتر مقدادی، پیش از آنکه دیداری با او داشته باشم، یکی، دو مقاله در باب نقد ادبی خوانده بودم. باور دارم که قلم هرکس بهنوعی بیانگر شخصیت اوست و در آن قلم، نوعی فروتنی و تواضع در عین پروپیمانی دیدم و واژههای مناسب را در نقد ادبی برای ترجمه مقالهای انتقادی در بحث هرمونتیک یافته بودم که یاریبخش من در ترجمه آن متن به فارسی شده، نام او را در خاطرم به شیرینی ثبت کرده بود. در سال 1366 که مدیریت دفتر مطالعات ادبیات داستانی را در وزارت ارشاد داشتم، جلسات هفتگی مستمری با آقای احمد مسجدجامعی، معاون فرهنگی وقت و سپس وزیر ارشاد داشتیم که در این جلسات از استادان ادب فارسی و مترجمان برجسته میهنمان دعوت میکردیم تا در باب مبحث اخلاق در رمان گفتوگو کنیم و معیارهایی را برای انتشار رمان تعیین کنیم تا آثار ارزشمند داستانی جهان امکان ترجمه و نشر یابند. نیک به یاد دارم در این جلسات از استادان بزرگواری چون رضا سیدحسینی، علیمحمد حقشناس که هر دو روی در نقاب خاک کشیدهاند، استاد عزتالله فولادوند، بهاءالدین خرمشاهی، کامران فانی و البته بهرام مقدادی دعوت میکردیم تا دیدگاههای خود را عرضه دارند و چه بهرهها که از این جلسات هفتگی نگرفتم، اگرچه با نگاه خاص مدیران بعدی همه معائیر تعیینشده -که فارغ از تسامح نبود- نادیده گرفته شد و این قلم با دکتر مقدادی برای نخستبار دیدار داشت. او را مردی آراسته و اندکی وسواسی در شیکپوشی و دستمالی در گردن دیدم که برای آن روزها کلی به چشم میآمد و وقتی شروع به اظهارنظر در موضوعی کرد، همان تواضع و فروتنی را که در قلمش دیده بودم در گفتار و رفتارش نیز به مشاهده دیدم و بعد از آن بارها و بارها این دیدارها تکرار شد و دانستم در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در مقطع فوقلیسانس و دکترا تدریس میکند؛ دکترای خود را از دانشگاه کلمبیا در آمریکا گرفته و هرچند گاه برای ایراد سخنرانی و تدریس به آمریکا دعوت میشود و نیز دانستم نخستین کافکاشناس ایران است و با ترجمه «دفتر یادداشتهای روزانه فرانتس کافکا»، این نویسنده غمگین را که با طبیعت مترجمش بیگانه نبود، به ایران معرفی کرده است. ترجمه او از «شرق بهشت» اشتینبک را خواندم که قلم روان نویسنده را به زیبایی و شیوایی به فارسی گردانیده بود و بعدها «تحلیل و گزیده شعر سهراب سپهری» را منتشر کرد که خواهران سپهری برای انتشار این اثر او را سخت آزردند. کیمیای سخنش را خود او به من هدیه کرد و شاخصترین اثر او «فرهنگ اصطلاحات نقد ادبی» زینتبخش کتابخانهام است. جدایی از ادبیات داستانی، بین ما فاصلهای به درازنای بیست سالی افکند و زمانی که مدیرعامل آرتهپدیا از من خواست به سابقه و سائقه دوستی با او بر غنای سایت آرتهپدیا بیفزاید و مصاحبه حضوری با دکتر مقدادی داشته باشد، تقاضای مرا با خوشرویی پذیرفت. با گروه فیلمبرداری به خانهاش رفتیم و پس از دقایقی که با تأخیر به ما پیوست، آن مرد راستقامت را پشت دوتا کرده دیدم که دشوار جامه برای پذیرش میهمان به تن کرده بود و طبعا پیش از آنکه وارد مبحث اصلی گفتوگوها شویم، از اندوههایش گفت و از بیمهری و بیاعتنایی ناشی از رشکورزی همانهایی که در محضرش آموختهاند و او را به انزوا راندهاند و برایم گفت که آرزو دارد به دیدار فرزندش به آلمان برود ولی توان آن را ندارد و کسی نیز او را همراهی نمیکند. وقتی نخستین جلسه مصاحبه پایان یافت و همراه تیم فیلمبرداری بازمیگشتیم، همه دلی پراندوه داشتیم که رشکورزان در عرصه ادب نیز حضوری فعال دارند و چه قربانیها که نمیگیرد رشکورزی. و دیگر ندیدمش تا آن خبر تلخ را دریافت کردم.