|

«رهبری»؛ جهان به روایت کیسینجر

در دورانی زندگی می‌کنیم که رهبرانی مانند ولادیمیر پوتین، شی جین‌پینگ، نارندرا مودی، بنیامین نتانیاهو و رهبران چپ‌گرای آمریکای لاتین هر یک با شیوه‌های مختلف باعث عقبگرد کشور‌هایشان شده‌اند. در نگاه نخست این‌گونه به نظر می‌رسد که جهان معاصر دیگر نمونه‌هایی از رهبری سیاسی خردمندانه و میانه‌رو را ارائه نمی‌دهد. در چنین دورانی، هنری کیسینجر، دیپلمات باتجربه، مورخ و ناظر تحولات بین‌المللی، در تازه‌ترین کتاب خود با عنوان «رهبری»، شش مطالعه موردی درباره رهبران موفق قرن بیستم را پیش‌روی ما قرار داده است.

«رهبری»؛ جهان به روایت کیسینجر

در دورانی زندگی می‌کنیم که رهبرانی مانند ولادیمیر پوتین، شی جین‌پینگ، نارندرا مودی، بنیامین نتانیاهو و رهبران چپ‌گرای آمریکای لاتین هر یک با شیوه‌های مختلف باعث عقبگرد کشور‌هایشان شده‌اند. در نگاه نخست این‌گونه به نظر می‌رسد که جهان معاصر دیگر نمونه‌هایی از رهبری سیاسی خردمندانه و میانه‌رو را ارائه نمی‌دهد. در چنین دورانی، هنری کیسینجر، دیپلمات باتجربه، مورخ و ناظر تحولات بین‌المللی، در تازه‌ترین کتاب خود با عنوان «رهبری»، شش مطالعه موردی درباره رهبران موفق قرن بیستم را پیش‌روی ما قرار داده است.

کیسینجر در این کتاب قصد دارد توانایی رهبران بزرگ را نه‌تنها در مواجهه موفق با شرایطی که با آن روبه‌رو بوده‌اند، نشان دهد، بلکه توانایی آنان در تغییر محیط پیرامونی‌شان را نیز به نمایش بگذارد. از نگاه کیسینجر، کنراد آدنائر، ریچارد نیکسون، شارل دوگل، انور سادات، لی کوان یو و مارگارت تاچر موفق‌ترین رهبران قرن بیستم هستند.

این رهبران که کیسینجر برای بررسی انتخاب کرده است، بخش وسیعی از تاریخ نیمه دوم قرن بیستم را پوشش می‌دهند. او «کنراد آدنائر» اولین صدراعظم جمهوری فدرال آلمان را مردی متواضع نشان می‌دهد که بار اخلاقی شکست هیتلر را به دوش می‌کشد. او آدنائر را به قدری قوی می‌داند که توانست به کشور تقسیم‌شده‌اش «شجاعت شروع دوباره» این بار با دموکراسی‌ای استوار را ببخشد. او در کتابش می‌نویسد آدنائر به اندازه کافی عاقل بود که نیاز به یک اروپای فدرال را درک کند. او با علاقه به «شارل دوگل» و «لی کوان یو»، معماران فرانسه پس از جنگ و سنگاپور مدرن می‌پردازد.

فصل مربوط به «ریچارد نیکسون»، رئیس‌جمهوری اسبق ایالات متحده و تا حدی «انور سادات»، رئیس‌جمهوری اسبق مصر، عمدتا به بازگویی آنچه کیسینجر پیش‌تر بار‌ها درباره خروج ایالات متحده از ویتنام، گشایش روابط با چین و نوع مواجهه با این چالش‌ها نوشته، اختصاص یافته است. کیسینجر از جنگ ۱۹۷۳ مصر با اسرائیل و پیامد‌های دیپلماتیک آن منازعه از‌جمله پیمان کمپ‌دیوید می‌گوید و آن پیمان را بخشی از تلاش گسترده‌تر (و در نهایت شکست‌خورده) سادات برای ایجاد «نظم جدید در خاورمیانه» می‌خواند. کیسینجر در بخش پایانی کتاب خود به «مارگارت تاچر»، نخست‌وزیر اسبق بریتانیا می‌پردازد؛ سیاست‌مداری تاریخ‌ساز که از دید کیسینجر به دلیل نجات بریتانیا از مارپیچ انحطاط، شایان ستایش است.

کیسینجر در کتاب خود می‌نویسد شش رهبری که برای بررسی انتخاب کرده «معماران نظم بین‌المللی» دوران پس از جنگ بوده‌اند.

آمریکایی‌ها احتمالا شارل دوگل را به‌عنوان متحد متکبر خود در جنگ جهانی دوم قلمداد می‌کنند. با این وجود، کیسینجر در توصیف دوگل، مردی کاملا متفاوت را به ما نشان می‌دهد که دارای بینش نظامی درخشان و مواهب سیاسی فوق‌العاده‌ای بوده است. در ژوئن ۱۹۴۰ دوگل جوان‌ترین ژنرال فرانسه بود. او پس از نزدیک‌شدن نیرو‌های آلمانی به پاریس، به لندن پرواز کرد و تنها از طریق یونیفورم نظامی و صدایش خود را به‌عنوان رهبر فرانسه آزاد معرفی کرد. او «وینستون چرچیل»، نخست‌وزیر بریتانیا را متقاعد کرد که وی را به‌عنوان «رهبر فرانسویان آزاد» به رسمیت بشناسد و به نیرو‌های دوگل این اختیار را بدهد که به‌عنوان واحد‌های خودمختار عمل کنند. کیسینجر می‌گوید آنچه درباره دوگل دیده می‌شود، به عمل در آوردن این جمله است: «سیاست هنر ممکن نبود بلکه هنر اراده بود».

اصطکاک و تنش در روابط دوگل با متحدان دوران جنگش ناشی از اهداف متفاوتی بود؛ ایالات متحده و بریتانیا به دنبال شکست آلمان بودند، در حالی که دوگل روی از بین بردن دولت ویشی و «بازگرداندن ایمان فرانسه به خود» متمرکز شده بود. در اواخر سال ۱۹۴۴، در حالی که جنگ هنوز پیروز نشده بود، دوگل به این نتیجه رسید که فرانسه باید به‌عنوان یک بازیگر مستقل وارد صحنه دیپلماسی شود و متعهد شد با «ژوزف استالین»، رهبر وقت شوروی، ملاقات کند. همان‌طور که کیسینجر نقل می‌کند، دوگل که نمی‌توانست به‌طور مستقیم با هواپیمای فرانسوی ایمن به مسکو برسد، مسیری را طی کرد که «از طریق قاهره و تهران به باکو در دریای خزر و به دنبال آن یک سفر پنج‌روزه با قطار ویژه» به روسیه می‌رسید و موفق شد اولین رهبر متفقین باشد که درباره‌ حل‌وفصل مسائل مرتبط با دوره پس از جنگ با رهبر شوروی گفت‌وگو کند.

کیسینجر مانور‌های پیچیده‌ای را دنبال می‌کند که دوگل از طریق آن به قدرت بازگشت و ریاست‌جمهوری قدرتمند جمهوری پنجم را تأسیس کرد. کیسینجر تأکید می‌کند که بیش از نیم‌قرن پس از مرگ دوگل، سیاست خارجی فرانسه هنوز می‌تواند گولیستی نامیده شود. او در طول تاریخ به‌عنوان یک شخصیت منزوی قدم می‌زند؛ گوشه‌گیر، عمیق، شجاع، منضبط، الهام‌بخش و کاملا متعهد به ارزش‌ها و دیدگاه خود.

کیسینجر به‌طور مشابه «لی کوان یو» بنیان‌گذار سنگاپور مدرن را نیز مورد تحسین قرار می‌دهد. مانند دوگل، لی نیز یک خواسته داشت: یک کشور موفق و باثبات. لی کوان یو در مدت سه دهه زمامداری‌اش یک جزیره کوچک و فقیر و خانه جمعیت متلاشی‌شده چینی، هندی و مالایی بدون تاریخ، زبان یا فرهنگ مشترک را به یک کشور منسجم با بالاترین درآمد سرانه در آسیا تبدیل کرد. او موفق شد تا حدی این کار را از طریق سرکوب سریع مخالفان سیاسی و سپس زمامداری‌ای بدون چالش انجام دهد. او در سیاست‌گذاری اقتصادی و اجتماعی خود و همچنین در ایجاد روحیه ملی «موفقیت مشترک» نوآوری خارق‌العاده‌ای داشت و چهار زبان رسمی مالایی، ماندارین، تامیل و انگلیسی را به رسمیت شناخت.

او با فساد مبارزه کرد، آلودگی را کاهش داد، درخت کاشت و گزارشی هفتگی در مورد تمیزی سرویس‌های بهداشتی در فرودگاه‌های سنگاپور را دریافت می‌کرد؛ جایی که ممکن است اولین تصورات سرمایه‌گذاران خارجی از یک کشور شکل گیرد. کیسینجر می‌گوید لی تواناترین نیرو‌های مسلح را در آسیای جنوب شرقی ایجاد کرد.

کیسینجر با احتیاط به این نتیجه می‌رسد که رشد اقتصادی ممکن است برای حفظ انسجام اجتماعی سنگاپور کافی نباشد. سیاست خارجی لی نیز ماهرانه بود. او کشور‌های همسایه یعنی مالزی و اندونزی را کنار گذاشت و در مواجهه با تهدید قدرت‌های بزرگ از سنگاپور به‌عنوان «موش» در میان «فیل‌ها» یاد کرد و سپس به مطالعه دقیق عادات فیل‌ها پرداخت. در نهایت او به مشاور محترم پکن و واشنگتن تبدیل شد.

او به ایالات متحده توصیه کرد «از ابتدا با چین به‌عنوان یک دشمن رفتار نکند» تا مبادا پکن را به «توسعه یک استراتژی متقابل برای نابودی نفوذ ایالات متحده در آسیا - اقیانوسیه» سوق دهد. او همچنین به حاکمان چین هشدار داد که بسیار حیاتی است که چینی‌های جوان «از اشتباهاتی که چین در نتیجه غرور و افراط در ایدئولوژی‌گرایی مرتکب شده بود، آگاه شوند» و یاد بگیرند «با فروتنی و مسئولیت‌پذیری با آینده روبه‌رو شوند». «لی» پیش از بسیاری از افراد دیگر معضلاتی را که رشد چین به‌ویژه برای واشنگتن ایجاد می‌کرد، درک کرده بود و از رهبران دو سوی اقیانوس آرام خواست تا از تبدیل این رقابت اجتناب‌ناپذیر به جنگ جلوگیری کنند.

کیسینجر در فصلی از کتاب درباره نیکسون رویکرد دفاع از او را اتخاذ کرده است. آنچه در کتاب اخیر او تازه به نظر می‌رسد، بحث طولانی درباره بحران ۱۹۷۱ در مناطقی است که در آن زمان بخش‌های جدا‌شده شرق و غرب پاکستان بودند. در آن سال نیرو‌های مسلح غرب پاکستان تحت حمایت ایالات متحده حدود 300 هزار تا 500 هزار نفر را در شرق پاکستان قتل‌عام کردند و حدود 10 میلیون پناهنده را به هند راندند. بحران زمانی به وجود آمد که رأی‌دهندگان در شرق پاکستان، رهبری را انتخاب کردند که خواستار خودمختاری منطقه از پاکستان بود.

ژنرال «یحیی خان»، دیکتاتور نظامی وقت آن کشور، به ارتش پاکستان دستور داد تا دولت منطقه‌ای تازه‌منتخب را سرکوب کنند. ایالات متحده به‌طور علنی یا خصوصی با این اقدام مخالفتی نکرد و نیکسون و کیسینجر به ارائه مخفیانه تسلیحات به پاکستان ازجمله جت‌های جنگنده اف -۱۰۴ و مهمات و قطعات یدکی آن ادامه دادند. این در حالی است که حقوق‌دانان وزارت خارجه آمریکا، پنتاگون و کارکنان کاخ سفید درباره غیر‌قانونی‌بودن این تصمیم هشدار دادند. سرانجام، «ایندیرا گاندی»، نخست‌وزیر هند، تصمیم گرفت تنها راه برای جلوگیری از سیل پناه‌جویان پایان‌دادن به کشتار است. هند به شرق پاکستان حمله کرد و ارتش پاکستان را در هم شکست؛ اقدامی که در نهایت منجر به تأسیس بنگلادش مستقل شد. با این وجود، هند علی‌رغم موضع عدم تعهد خود در آن زمان، به‌تازگی یک پیمان دوستی و کمک نظامی با اتحاد جماهیر شوروی منعقد کرده بود.

کیسینجر می‌گوید این پیمان مناقشه را «از یک چالش منطقه‌ای و بشردوستانه به یک بحران با ابعاد استراتژیک جهانی تبدیل کرد». در واقع، نیکسون در طول تهاجم کشتی‌هایی را از ناوگان هفتم ایالات متحده به خلیج بنگال فرستاد و از چین خواست تا هند را با انتقال نیرو‌ها به مرز مشترک دو کشور تهدید کند. کیسینجر می‌نویسد پاکستان «از پیش به‌شدت مسلح بود» و مخالفت ایالات متحده با این واقعیت نتیجه‌ای جز «کاهش اهرم نفوذ آمریکا» به همراه نداشت.

در این میان، احساسات شرورانه و ضد هندی نیز در کار بوده است. کیسینجر می‌گوید نیکسون در گفت‌وگوهایش با او گفته بود آنچه هند واقعا به آن نیاز دارد، یک «قحطی گسترده» است و او نمی‌تواند درک کند که «چرا در آن کشور لعنتی (هند) کسی تولید‌مثل می‌کند». آن دو در گفت‌وگو‌های خود از ایندیرا گاندی به‌عنوان «عوضی پیر» یا «جادوگر» یاد کرده بودند. کیسینجر در بخش دیگری از کتاب می‌نویسد که ایالات متحده نمی‌توانست اجازه دهد تبانی هند و شوروی باعث تجاوز آن دو کشور به یکی از دوستان و متحدان آمریکا شود.

کیسینجر در فصل پایانی کتاب خود اشاره می‌کند که سوژه‌های مورد مطالعه او در دورانی طلایی زندگی می‌کردند؛ در زمانی که نظام اشرافی نسل پیشین رهبرانی را به وجود آورده بود که در حال ادغام با شایسته‌سالاری جدید و طبقه متوسط بودند. رهبری شایسته‌سالار که پس از جنگ جهانی اول به وجود آمد، هوش، آموزش و تلاش را مسیر موفقیت قرار داد. با این وجود، به نظر کیسینجر اکنون شایسته‌سالاری در حال تزلزل است.

ادعای کیسینجر مبنی بر اینکه «دانشگاه‌های اندکی آموزش دولتی را ارائه می‌دهند»، گسترش قابل توجه مدارس سیاست‌گذاری عمومی در دهه‌های اخیر را که دقیقا به ارائه آن اختصاص داده شده‌اند، نادیده می‌گیرد. علاوه بر این، او ابراز تأسف می‌کند که نخبگان امروزی «کمتر از تعهدات صحبت می‌کنند تا از ابراز وجود یا پیشرفت خود». به نظر می‌رسد این فرض مبتنی بر این ایده است که تعهد اجتماعی تنها در خدمات دولتی قابل بیان است. کیسینجر در این نگاه فعالیت سازمان‌های غیردولتی و مؤسسات خیریه را نادیده می‌گیرد. ترجمه فارسی این کتاب مهم هنری کیسینجر به‌تازگی از سوی نشر همان با ترجمه امیرحسین مهدی‌زاده روانه بازار نشر شده است.