در باب «انقلاب دائمیِ» میرزاده عشقی در سالمرگ او
وقتی سوزن گرامافون کُند شد
چندین خصوصیت شخصی و تاریخی، میرزاده عشقی را از دیگر کسانی که در رَده او بودند و به سرنوشتی کموبیش شبیه او گرفتار آمدند متمایز میکند. نخست اینکه عشقی جوان مُرد که جنبه جوانمرگی و شهادت را در تصویر او پررنگتر میکند. دیگر آنکه عشقیِ ستیزهگر که به هیچ سازشی تَن نداد، زندگی کوتاه اما پربار و توفانی داشت و به قول محمد قائد در کتابِ «عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست»* آشتیناپذیر هم مُرد.
شیما بهرهمند: چندین خصوصیت شخصی و تاریخی، میرزاده عشقی را از دیگر کسانی که در رَده او بودند و به سرنوشتی کموبیش شبیه او گرفتار آمدند متمایز میکند. نخست اینکه عشقی جوان مُرد که جنبه جوانمرگی و شهادت را در تصویر او پررنگتر میکند. دیگر آنکه عشقیِ ستیزهگر که به هیچ سازشی تَن نداد، زندگی کوتاه اما پربار و توفانی داشت و به قول محمد قائد در کتابِ «عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست»* آشتیناپذیر هم مُرد. قائد همان ابتدای سرگذشتنامۀ عشقی، آب پاکی را روی دستِ خواننده میریزد که زندگینامۀ مدون و دقیقی از عشقی در کار نبوده و نیست، و از ولادیمیر ناباکف نقل قولی میآورد که «بهترین زندگینامۀ نویسنده، نه داستان ماجراهایی که بر او گذشت، بلکه شرح تحول سبک کار اوست». حدود ده سطر مطلبِ نادقیق دربارۀ سی سال عمر میرزاده عشقی تقریباً در تمام «عشقینامهها» تکرار شده است و به روایت قائد «منبع آن ده سطر هم یکی از دوستداران عشقی است که سال 1311، احتمالاً در نخستین شرح زندگی او، از جمله نوشت که در روزنامه قرن بیستم بیش از هفده شماره منتشر نشد». بنابراین، ما که دستکم بیستودو شماره از آن روزنامه را در دسترس داریم، مشکل میتوانیم به روایات دوستان درباره میرزاده عشقی اعتماد کنیم. «شاید غور در سبک کار عشقی، و سنجش دگرگونیهای آن در گذشت زمان، فقدان وقایعنامهای مفصل درباره زندگی کوتاهش را تا حدی جبران کند». قائد پس از آنکه از مشرب فلسفی میرزاده عشقی و شاعری او و ادبیات خاص سیاسیاش که در نثر و در نظم عامهگرا بود، سخن به میان میآورد مینویسد: «اگر همه اینها برای ماندنیشدن او در عرصه ادبیات سیاسی ایران کافی نباشد، قرارگرفتنش در سرحلقۀ قربانیان خشونت سیاسی در عهد آخرین دودمان پادشاهی ایران تمایز بیچندوچون اوست. اگر محمدتقیخان پسیان را که بهعنوان یک نظامی در نتیجه تمرد در برابر قدرت مرکزی به خاک افتاد و سیدمحمد خیابانی را که در کشمکش برای کسب قدرت سیاسی جان باخت، در رده مناسب خود بگذاریم، عشقی نخستین فردی بود که پس از کودتای 1299 علناً بهعنوان فردی بیدفاع ترور شد؛ شهیدی که برخلاف بسیاری دیگر از قربانیان قبلی و بعدی، تنها با قلم و بهعنوان شاعر و روزنامهنگار و نویسنده به میدان آمده بود و بیرون از این حیطه، انگیزه و سابقهای مربوط به کسب قدرت سیاسی و اداری و مالی و شائبه ارتباط با قدرتهای خارجی در کارنامهاش وجود نداشت».
بیراه نیست که نام میرزاده عشقی در تاریخ آزادیخواهی یگانه و ماندگار شده است: چراکه نخستین قتل و حذف تمامعیاری که در نامه اعمال نظامیان کودتای سوم اسفند و در کارنامه خاندان پهلوی ثبت شد، قتل عشقی بود و بیدلیل نیست که ملکالشعرای بهار او را «اولین مقتول ما» لقب داد و منظورش اولین مقتول در راه مبارزه علیه رضاخان و تغییر سلطنت بود. «در نگاه به گذشته، عشقی نخستین قربانی -یا دستکم نخستین قربانی روشنفکر و مشهور- سلطنت پنجاهوسهساله آخرین خاندان شاهی ایران هم هست». البته چنانکه اشاره میشود کسان دیگری هم پیش از میرزاده عشقی به سبب نوشتهها و تفکراتشان به بند کشیده شده و به قتل رسیده بودند، برای مثال پیش از عشقی، جهانگیرخان صوراسرافیل در جوانی مُرد و نویسنده هم بود. با این اوصاف، این عشقی است که لقب «شهید اول راه قلم» را از آنِ خود کرده؛ چراکه «مطبوعات ایران در سالهای بین پایان جنگ جهانی اول و آغاز سلطنت رضاشاه خواننده و مخاطبان گستردهتری یافت و عصر روزنامۀ چاپ سنگی پر از نصیحت و انشانویسی را پشت سر گذاشت». بعد از مرگ عشقی، خاکسپاری باشکوهش نیز یکی دیگر از دلایلی است که او را در اذهان عموم و تاریخ روشنفکری برجسته میکند. و البته این حقیقتی است که دربار قاجار کوشید تا ماجرای قتل عشقی را به نفع خود مصادره کند و از اینرو به هرچه مفصلتر و مردمیتر برگزارشدن مراسم مشایعت او کمک کرد. «طرفداران عشقی در دربار حادثه قتل شاعر را وسیله تظاهر بر ضد سردارسپه قرار دادند. حرکت جماعت پشت تابوت او یکی از نکات مهمی بود که از همان فردای ترور عشقی تصویری بسیار پررنگ از شهرت، محبوبیت، مظلومیت و شهادت بر ذهن جامعه حک کرد، تصویری نورانی که با گفتار هتاکانۀ یک قلندر بددهن همخوانی نداشت». عده تشییعکنندگان را بیست، سی هزار نفر میگفتند. «از شاهآباد تا چهارراه سیروس و برق را مردم گرفته بودند و قریب سی هزار نفر از مسجد مرحوم سپهسالار، خیابان شاهآباد، لالهزار، ناصریه، بازار تا دم دروازۀ حضرت عبدالعظیم با مراثی و ذکر مصائب اجداد آن سید مرحوم جنازه را مشایعت... و دو ساعت بعد از ظهر جمعه با حضور عده کثیری در ابنبابویه مراسم تدفین به عمل آمد». این است که در وقایعنگاری کودتای سوم اسفند و نیز تاریخنگاری مشروطه و روشنفکران این دوره، همواره نام میرزاده عشقی بهمثابه یک اسطوره آمده است. درباره اسطوره عشقی جدلی نیست اما در «سیمای نجیب یک آنارشیست» از عشقیِ دوم هم سخن به میان میآید، عشقیِ روزنامهنگار، نویسنده و شاعر و انقلابی نظریهپرداز که این دو البته از یکدیگر تفکیکناپذیرند. در اینجا میتوان به تفکرات میرزاده درباره یکی از مهمترین مقاطع تاریخ معاصر ایران یعنی دوره مشروطه اشاره کرد و البته قائد، تفکرات عشقی درباره مشروطه را در بستر نظریۀ «شکست مشروطیت» میخواند که برخی انقلابیون و بسیاری از ضد انقلابیون آن روزگار به آن باور داشتند. اینکه مخالفان مشروطیت از همان اوانِ انقلاب مشروطه کوشیدند تا بیهودگی افکار و اعمال مشروطهخواهان را ثابت کنند دور از ذهن نیست، اما واقعیت امر این است که برخی از انقلابیون دوآتشه هم از جایی به بعد، انقلاب مشروطه را ازدسترفته دیدند و به این باور تلخ رسیدند که مشروطه شکست خورده است. از دید قائد، جوهر بحث مخالفان مشروطیت را میتوان در توسل آنان به عقل سلیم خلاصه کرد: عقلی عام، بیزمان و مکان و معتبر در همه ادوار که مبتنی بر خرد و تجربۀ باستانی است و خود را خدشهناپذیر جا میزند. اما سرخوردگی طرفداران مشروطیت دلایل دیگری داشت: انتظارهای دور و دراز آنان از حرکتی که تازه آغاز شده بود از دید قائد، به شتابزدگی میدان داد و موجب شد مشروطیت را درمانی عاجل بدانند که در کوتاهمدت افاقه نکرده است. عشقی نیز در شمار کسانی بود که یک دهه پس از استقرار مشروطیت، نهضت را ازدسترفته میدیدند و به این باور رسیدند که کار مشروطه تمامشده است. البته عشقی موضعی انتقادی و «ویرانگری سازنده» دارد و چارۀ کار را انقلاب دائمی میداند و معتقد است ازنفسافتادهها و عناصر «خسته»، «مرتجع» و «قدیمی» باید کنار بروند تا «یک عده آدمهای تازۀ تندرو بیایند و آزادی و مراتب تکامل را احیا نمایند». عشقی در سه مقاله با عنوان «آدمهای تازهکار، یا کار برای آدمهای تازه» تأملات خود را درباره انقلاب دائمی مینویسد. او با این بحث آغاز میکند که «سوزن گرامافون، صفحۀ اول خوب کار میکند و آواز گرامافون را خوب استخراج مینماید. ولی در صفحۀ دوم کند میشود و صفحۀ سوم را خراب میکند». او رجال دوره اول انقلاب را کسانی میخواند که انقلاب را خوب بهجا آوردند اما دوره دوم «غیرکاری و کُند» میشوند و دوره سوم را خراب میکنند. «دیروز دانستنِ زندهباد مشروطه و مُردهباد استبداد ضرورت داشت اما امروز، افزون بر شجاعت، دانستن امراض اجتماعی، شناخت طرق استفاده عمومی از مواقع و پیشامدهای دنیا، دانستن چگونگی مقدمات انقلاب اجتماعی و تکاملی و توانستن تهیۀ آن ضرورت دارد». میرزاده بیش از هر چیز بر انقلاب دائمی تأکید دارد و منظور او، همان سپردن کار یا تفویض امور انقلاب به تازهنفسها است؛ چراکه از دید عشقی، «فردای انقلاب به اندازه روز انقلاب مهم است و وقت آن رسیده که یک دستهای که برای عملیات فردای انقلاب کاملا معلومات دارند، جلو بیایند: آنها همان آدمهای تازه هستند».
* «عشقی: سیمای نجیب یک آنارشیست»، محمد قائد، نشر ماهی