بایستگی تناسب علمی برای مطالعات منتقدانه تاریخی و باستانشناختی
نقدی کوتاه بر نوشته «هخامنشیان و ساختارهای ناپیدای اندیشهورزی» از عبدالرضا ناصرمقدسی
نوشتهای را با عنوان اصلی آمده در بالا در تاریخ پانزدهم تیرماه سال جاری در تارنمای روزنامه «شرق» خواندم که عبارت «اردشیر اول زیر ذرهبین نگاه تفکر علمی در متون کهن» نیز عنوان فرعی آن بود. نویسنده متن چنان که خود را معرفی کرده، پزشک است و تخصص ایشان در زمینه مغز و اعصاب است که بهراستی دستیابی به آن از سختترین راههای زندگی تحصیلی است و کار هر کسی هم نیست.
سورنا فیروزی -دکتری باستانشناسی دوره تاریخی ایران: نوشتهای را با عنوان اصلی آمده در بالا در تاریخ پانزدهم تیرماه سال جاری در تارنمای روزنامه «شرق» خواندم که عبارت «اردشیر اول زیر ذرهبین نگاه تفکر علمی در متون کهن» نیز عنوان فرعی آن بود. نویسنده متن چنان که خود را معرفی کرده، پزشک است و تخصص ایشان در زمینه مغز و اعصاب است که بهراستی دستیابی به آن از سختترین راههای زندگی تحصیلی است و کار هر کسی هم نیست. نکته نخست نیز در همینجاست! در روزگار امروزین، نباید وارد حیطهای شد که درباره آن تحصیلات دانشگاهی نداریم و با روشهای پژوهشی آن بستر مطالعاتی، چگونگی طرح فرضیات و منابع مورد نیاز برای دستیافتن به پاسخ پرسشها آشنا نیستیم. حقیقت آن که هر آنچه در قالب پرسش از سوی نویسنده محترم مطرح شد، بسیار خوب و شایسته بود و نشان از اشتیاق و علاقهمندی بسیار ایشان به یک موضوع مهم تاریخی داشت. فراتر از آن، طرح یک چالش فرهنگی و مرتبط با «وضعیت خوی ایرانیان نسبت به نگارش و شناخت علوم در روزگار باستانی ایران» در نوشته ایشان سوژه مناسبی برای بحث و بررسی ایجاد کرده است، اما ایراد کار آنجاست که نویسنده بیآنکه تخصصی در شناخت و از آن مهمتر ارزیابی محتوای مستندات تاریخی و مکتوبات بهدستآمده از کاوشهای باستانشناسی داشته باشد، خود کوشیده است تا برای آن پرسشها و چالشها پاسخی ارائه دهد که در نتیجه، کلیت کار سر از بیراهه درآورده است. برای ساماندهی به موضوع، کوتاهشدن سخن و رساندن هرچه بهینهتر مقصود، نکاتی را با شمارهگذاری یادآور میشوم:
یک) هر حوزه فرهنگی را باید در بستر شرایط حاکم در آن سنجید. اینکه با یک چشم به وضعیت نگارش و تألیف آثار فکری در جهان یونانیزبانان نگاه کرد و با چشم دیگر، انتظار رؤیت مستنداتی نزدیک یا سراسر همسان با آن وضعیت را در حوزه فرهنگی ایرانی (آن هم در همه ادوار باستانی آن و نه متمرکز بر یک دوره خاص) داشت، یک رفتار تخصصی برای ارزیابی مستندات و قضاوت براساس آن نیست. چه بسیار میدانیم که پژوهشگران امروزین، آثار بسیاری در زمینه دانش پزشکی یا کیهانشناخت میانرودانیان نوشتهاند و بیآنکه از محققان باستانی آشوری و بابلی انتظار «همچون یونانی بودن» سبک کاری و الگوی نگارشی داشته باشند، به دستاوردهای فرهنگ نوشتاری آنها، عنوانهایی چون دانش، شناخت، جهان شناخت و گاه حتی فلسفه شرقی دادهاند (برای نمونه بنگرید به شیوه تحلیل دادهها در Ancient Mesopotamia Medicine از J. Scurlock یا Mesopotamian Cosmology به قلم F. Rochberg که هر دو در کتاب A Companion to the Ancient Near East به ویرایش D. C. Snell در دسترس هستند و بسیاری نمونههای مشابه دیگر). چکیده آنکه اگر در جهان یونانیان یک متن اصطلاحا بنیادی چون سرودهای از هومر وجود داشته و در گستره فرهنگی و سیاسی ایرانیتباران روزگار هومر یا روزگار هخامنشی چنین اثر مشابهی دیده نمیشود، نمیتوان مطابق نظر نویسنده محترم به این سادگی مدعی شد که ایرانیتباران الزاما دارای ضعف در نگارش یا تدوین یک نظام فکری بودهاند. آیا براساس همین نگرش نادرست، این درست است که از این سو نیز یک منتقد چنین بنویسد که چرا در زمانی که در بایگانی دربار پارس هزاران لوح مرتبط با ضبط و ثبت حساب و کتاب امور اداری و گزارشهای مدیریتی وجود داشته است، دولتشهرهای یونانی آن دوره با آن توانگری در نگارش، یارای ارائه مستنداتی مشابه آن الواح را نداشتهاند؟ پاسخ یک خیر راسخ است، زیرا شرایط حاکم بر وضعیت سیاسی و اقتصادی آن دولتشهرهای کوچک و وضعیت ساماندهی به داراییهای برآمده از مالیاتهای سالانه دربار فرامنطقهای هخامنشی امکان همسنجی با یکدیگر را ندارند که موضوع بود و نبود یک مؤلفه ناهمگون، شرط قضاوت امروزین شود، بلکه موضوع اصلی، القای حس نیاز و مسیر برآوردن آن خواسته بر اساس شیوه ممکن بود و منطقی است که تصور کنیم یک دولتشهر کوچک یونانی، آمار حساب و کتاب خود را به روشی غیر از نگارش گلنبشته ثبت میکرده است.
دو) اینکه مدعی شویم در نگاه ایرانیان قدیم (کل دوره باستانی؟) کتابت تنها در روزگار داریوش بزرگ ارجمند شد و پس از او و بهویژه در روزگار اردشیر یکم، دربار پارسی از این موضوع غفلت کرد، یک تفسیر نادرست از مستندات موجود است. بله میتوان گفت که در قیاس با آنچه از میانرودانیان برجای مانده است (بهویژه یادگارهای نوشتاری دربار آشور نو)، شاهان هخامنشی «نبشتههای شاهانه» (Royal inscriptions) بسیار کمتری از خود به یادگار گذاشتند، به طوری که مشابه آنچه فرمانروایانی چون شلمانسر سوم، تیگلت-پیلسر سوم یا سارگن دوم در چارچوب سالنامه (annals) نوشتند، حتی یک همتای پارسی نوشته نشده یا به دست نیامده است، اما این الزاما بهمثابه ضعف کلی فرهنگ کتابت نزد دربار هخامنشی و غفلت از نوشتن نیست، زیرا همانطورکه پیشتر نیز بیان شد، الواح بایگانیشده (Hallock, 1969) و مهرهای دارای کتیبه (Garrison & Cool Root, 2001) بسیاری از همین دربار (به زبانها و خطوط مختلف و بیشتر به ایلامی هخامنشی) برجای مانده است که گروه الواح، جزئی از «نبشتههای درباری غیرشاهانه و بایگانیشده» (Non-royal state archives) شناخته میشوند، آنچه در بحث تقسیمبندی مستندات نوشتاری دربار آشور نیز از سوی پژوهشگران امروزین رعایت شده است (بنگرید به مجموعههای SAA, SAAB & SAAC)، اما میتوان پذیرفت که در موضوع نبشتههای شاهانه، فرمانروایان هخامنشی میتوانستند آثار بیشتری از خود به میراث بگذارند. نکته بعدی اینکه در روزگار امپراتوری پارسیان، سنتِ بر پوست نبشتن به زبان و خط آرامی رواج زیادی یافت و خوب میدانیم که با وجود برجایماندن نمونههایی از آنها (برای نمونه بنگرید به Bowman, 1970)، این مستندات مکتوب نسبت به سنگنبشته و گلنبشته عمر چندانی ندارند و اینگونه احتمال محرومشدن طبع علاقهمندان امروزین از یک میراث مکتوب غنیتر از روزگار هخامنشی بسیار قوی است.
سه) بله! در فرهنگ پارسی روزگار هخامنشی، اثری چون آنچه پیشتر هومر خلق کرده بود دیده نمیشود، ولی پیرو آنچه به نقل از کتسیاس از سوی دیودور سیسیلی (Diodorus, II: 32) و فوتیوس (Photius Excerpt: Pr.) آمده است، دربار پارس در بایگانی خود، رخدادنگاری داشته (احتمالا بر مبنای الگوی رخدادنگاری آشوری-بابلی) و اتفاقا انجام این کار، یک قانون شاهی خوانده شده است. با توجه به این موضوع که مشابه همین مستندات رؤیتشده از سوی کتسیاس، سدهها بعد از سوی یک کاتب آشوریتبار به نام مارآپاس کاتیا (Mar Apas Katina) در بایگانی عصر اشکانی نیز دیده شده است (بنگرید به خورنی، 1380: 75-74) میتوان دریافت که دستکم فرهنگ درباری ایرانیان پارسی در روزگار هخامنشی با ثبت رخدادها (و ایجاد یک متن بنیادی از دید نویسنده) آشنایی داشته است. همچنین درباره راستیآزمایی ادعای کتسیاس میتوان به محتوای مقالهای که سال پیش در نشریه «پژوهشهای علوم تاریخی» دانشگاه تهران و با عنوان «هویت کوروش بزرگ در تاریخنگاری ساسانیان؛ شخصیتهایی با این نام در مرزهای ایرانشهر» منتشر شده است، رجوع کرد.
چهار) این موضوعی بدیهی و پرآوازه است که ریشه شاهنامه فردوسی، شاهنامه ثعالبی و حتی آن گروه از دادههای اساطیری-تاریخی کتابهایی چون تاریخ طبری و مانند آن، به برجایماندههای متون مختلف پهلوی از جمله خداینامه میرسد، کتابی که حمزه اصفهانی آن را دیده بود (1346: 61) و صورت اخیر متن آن، دستکم به روزگار انوشیروان و اواخر ساسانی (یک متن بنیادی در نگرش شما براساس قدمت) باز میگشت. صدالبته درست است که همین نسخه پهلویِ انوشیروانی نیز نسبت به مستندات یونانی، متأخرتر بوده است، اما باز هم یک مدرک نوشتاری از روزگار باستانی تاریخ ایران (در اصطلاح علمی، دوره تاریخی ایران) به شمار میآید، دورهای که نقد نویسنده محترم بر فرهنگ نگارش و بنیاد علمی آن وارد شده است.
پنج) نویسنده محترم به خوبی از اشارات مرتبط با داستان اثرگذاری اُستانس، آن مغ پارسی بر دموکریتوس نوشتند که البته در این راستا، موضوع اثرپذیری یک یونانی دیگر به نام امپدوکلس از مغ یادشده را جا انداختهاند. بله! این درست است که ما نمیدانیم که دموکریتوس کدام اندیشه را از استاد شرقی خود آموخته و حاصل آن، کدامیک از نظرات و دستاوردهای او شده و کدام نظر را نیز خود به تنهایی و مستقل از آن آموزهها ارائه کرده است، اما کلیت ماجرا این است که در یکی از فرهنگهای آن روزگار ایرانیتباران، شخصی برای طرح مطلب و جذب مخاطب یونانی وجود داشته است. افزون بر ماجرای استانس، زمانی که این مهم را در کنار یک داده برجایمانده از دیوژنز لائرتیوس قرار دهیم، میتوان بهتر دریافت که موضوع مغ پارسی و تأثیرگذاری مستند او بر دستکم دو اندیشمند یونانی، یگانه نمونه موجود نبوده است، آنجا که دیوژنز از سه مغ دیگر بهویژه شخصی به نام پازاتاس و تألیفاتی مرتبط یاد میکند (Diogenes Laetrius, Lives of Eminent philosophers)، میتوان امیدوار بود که در نظام درباری امپراتوری هخامنشی، جایی برای ظهور اندیشمندان مختلف و از جمله ایرانیتباران وجود داشته است، هرچند دستاوردها و شمارشان بههیچوجه قابل مقایسه با میراث پرشمار یونانیان در این زمینه نبود. فراموش نکنیم که گزنفون نیز به موضوع وجود یک آموزشگاه کهن در جامعه پارس روزگار پیش از امپراتوری با نام یونانیشده «الئوثرا» اشاره کرده است (Cyropedia, I: C.2) که هرچند روایتی داستانی را در اختیار ما قرار داده، اما نمایی از بنیاد و میل به آموزش نزد پارسیان آن دوره را نشان میدهد.
بررسی باقی نوشته نویسنده به علت عدم انسجام با کلیت موضوعی که طرح کرده بود، بیثمر است، زیرا در دل مطالب بالا به آنها پاسخ داده شد، برای نمونه اینکه چرا در دوره طولانیمدت حکومت اردشیر یکم، مستندات مکتوب از او کم است، پاسخی بر این اساس خواهد داشت که منظور نبشتههای شاهانه است یا به طور کلی مکتوبات؟ در پایان اینکه خوب یا بد و اینکه کم یا زیاد، اما هرچه از میراث باستانی ایرانیان بر جای مانده است، آرزوی بسیاری است و نباید با انجام همسنجیهای نادرست، غیرمرتبط و به شیوههای غیرعلمی، آن برجایماندهها را به چالش کشید. به سخن دیگر، همانگونه که خرج تعصب برای غلو داشتهها نکوهیده است، بهچالشکشاندن آنها بهدور از آگاهیهای علمی نیز پسندیده و روا نیست. در مجموع طرح پرسشها در مطلب مورد بحث بسیار خوب و درخور ستایش بود، اما برای پاسخدهی کار را باید به کاردانها سپرد، هرچند قبول دارم که در این عرصه، امروزه در مضیقه هستیم، اما بهتر است وضعیت را ناپایدارتر نکنیم تا همین سنگهای لغزنده نیز روی هم بند بمانند.