|

هشتمین گفت‌وگوی مکتوب مهدی رحمانیان و اسدالله بادامچیان

تراز کدام است، واقعیت چیست

مهدی رحمانیان، مدیر‌مسئول روزنامه «شرق» و اسدالله بادامچیان، دبیرکل حزب مؤتلفه، مدت زمانی می‌شود که سنت ارزنده گفت‌وگو را ارج نهاده‌اند و برای ثبت در تاریخ و همچنین ترویج ضرورت گفت‌وگو برای ایران، امروز با یکدیگر به تعامل می‌پردازند و نظرات خود را درباره مباحث مختلف در دید عموم قرار می‌دهند. امروز هشتمین گفت‌وگوی این دو در «شرق» منتشر می‌شود.

تراز کدام است، واقعیت چیست

مهدی رحمانیان، مدیر‌مسئول روزنامه «شرق» و اسدالله بادامچیان، دبیرکل حزب مؤتلفه، مدت زمانی می‌شود که سنت ارزنده گفت‌وگو را ارج نهاده‌اند و برای ثبت در تاریخ و همچنین ترویج ضرورت گفت‌وگو برای ایران، امروز با یکدیگر به تعامل می‌پردازند و نظرات خود را درباره مباحث مختلف در دید عموم قرار می‌دهند. امروز هشتمین گفت‌وگوی این دو در «شرق» منتشر می‌شود. مبانی مختلفی از تاریخ و نگاهی به تأثیرگذاران تاریخ معاصر گرفته تا ارزیابی اندیشه‌های موجود در جریان‌های سیاسی کشور، بدنه اصلی گفت‌وگوی آنها را تشکیل داده است. در این میان، فارغ از اینکه هرکدام از این دو چه نظری دارند، آنچه مهم به نظر می‌رسد، مواجهه آرا و اندیشه‌های آنان با یکدیگر است که بدون شک می‌تواند پتانسیلی برای توسعه کشور محسوب شود؛ البته اگر هر دو نفر بپذیرند که برای ایران امروز، صرفا گفت‌وگوی مولد حائز شرایطی است که می‌تواند مسیر پیشرفت را تقویت کند. گفت‌وگو مولد نیز ریشه در ترمیم اندیشه و نقطه‌نظراتی دارد که صرفا برای عرضه‌شدن ارائه نمی‌شوند. روزنامه «شرق» پذیرای گفت‌وگو است و امید دارد کارشناسان و صاحب‌نظران به دایره این گفت‌وگوها بپیوندند.

اسدالله بادامچیان: کارنامه دولت‌های اصلاح‌طلب
 مردود است و نیاز به بحث نیست

جناب آقای رحمانیان، مدیرمسئول محترم روزنامه شرق

سلام علیکم، از پاسخ شما به هفتمین نامه بنده و چاپ آن در روزنامه تشکر دارم. به نظرم پس از این 14 نامه که پیرامون جریان فکری سیاسی و تشکلی من و شما نوشته شد، بسیاری از نکات روشن شده است و جا دارد که صریح‌تر و شفاف‌تر صحبت شود. امیدوارم این شفافیت موجب رنجش شما و جریانی که شما در جزء آن محسوب می‌شوید نشود. بلکه زمینه را برای ارزیابی از تفکرات شما و همفکرانتان و اینجانب و دوستان و همفکران بنده فراهم آورد. در این نامه‌نگاری به نظرم چند نکته محوری هم به نتیجه رسیده است.

1. حذف (توهم حذف) که دیگر از آن سخنی به میان نمی‌آید

2. جایگزینی گفت‌وگوی مکتوب به‌جای تخریب یکدیگر

2. جایگزینی واژه‌های گفت‌وگویی به‌جای واژه‌های شعاری و تهاجمی به‌طور محسوس

4. احترام متقابل به‌جای متهم کردن‌ها

5. موارد دیگر

خداوند متعال را در این توفیق شکر می‌گوییم و از او مسئلت داریم که ما را به راه مستقیم خودش هدایت کامل بفرماید و قصور و تقصیر را و اسراف در امور ما را ببخشد.

در نامه ششم و در نامه هفتم درباره چهره‌هایی که شما آنها ر ا مطرح کرده‌اید و اصلاح‌طلبان نیز آنها را مطرح کرده و سعی می‌کنند که آنها را رجال سیاسی معاصر و خادم به ایران بدانند. در حالی که خائنانی شناخته‌شده و در خدمت استعمار غرب از جنبه‌های سیاسی و فرهنگی و حتی عضویت در شبکه فراماسونری بوده‌اند که توضیحاتی دادم. مانند قوام‌السطلنه –یا ابوالحسن ابتهاج یا امثال سعید نفیسی و کسروی و ... انتظار داشتم با استدلال‌ها و بیان حقایق درباره آنها، شما آن واقعیت‌ها را می‌پذیرفتید‌ و از آن خائن‌ها دیگر حمایت نمی‌کردید یا لااقل مطالبی که بنده براساس آن مطالب، آنها را خائن دانسته‌ام مستدل رد می‌کردید. یا حداقل می‌فرمودید این نظرات شما را هم در کنار نظرات برخی دیگر باید مطالعه کرد.

اما متأسفانه به‌جای رد مستدل واقعیت‌های تاریخی دوباره به نوعی فضاسازی سیاسی اقدام کرده‌اید و نوشته‌اید: که (مشکل در دیدگاه شما نسبت به این چهره‌های تاریخی است – قضاوت شما به‌نوعی سیاه و توأم با بدگمانی است) (رویکرد خیر و شری که شخصیت‌های تاریخی را از منظر خدمت و خیانت بررسی می‌کند نگاهی ساده‌انگارانه به مفهوم تاریخی است که تاریخ را فاقد پویایی و تحرک و دینامیسم درونی می‌پندارد. این نگاه صلب و سخت به تاریخ دیگر پذیرفتنی نیست) گفته‌اید (تلاش می‌کنیم... آنچه را مورخان و صاحبنظران مستقل بدون غرض، خطاهای تاریخی و ضعف‌های شخصیتی آنان دانسته‌اند همانگونه به مخاطبان خود منتقل کنیم) آیا این نوشته‌های شما در برابر تذکر دوستانه من قابل‌قبول است؟ که نیست. من نوشته بودم قوام‌السلطنه (احمد قوام- حضرت اشرف!!) کسی است که در نهضت ملی‌شدن نفت به‌جای دکتر مصدق نخست‌وزیری شاه را پذیرفته و در روز قیام سی‌ام تیر 1331 دستور کشتار مردم را داده است. من خود کشتار مردم بیگانه به‌پاخاسته برای دفاع از ملی‌شدن نفت را به ویژه در چهارراه سرچشمه و جلوی مجلس که خانه پدر من آنجا بود به چشم دیده‌ام. او از رجال دربار قاجاریه و دوران رضاخان و محمدرضا شاه است‌ و کلاه‌گذاشتن او بر سر استالین در جهت سیاست انگلیس و آمریکا در برابر سلطه‌خواهی استالین بر ایران بوده است که غرب و انگلستان آن را مغایر با منافع استعماری خود در ایران می‌دانسته‌اند. شما می‌توانستید پاسخ بدهید و اثبات کنید که قوام برای حمایت از نهضت ملی‌شدن نفت نخست‌وزیری را پذیرفت!! بگویید او در خدمت به ملت بود و اینکه تعدادی در سی‌ام تیر کشته شدند تقصیر خودشان بود که در برابر این شخصیت تاریخی ایران!!؟ قیام کرده بودند آن‌هم با دست خالی و مجلس شورای ملی که رأی به خیانت قوام داد و روز سی‌ام تیر 1331 را روز قیام ملی اعلام کرد خیلی اشتباه کرده است‌ و بدتر که تصویب کرد اموال قوام به خاطر این خیانت و کشتار مردم بی‌گناه مصادره شود! اما شما به‌جای پاسخ استدلالی به پاسخ جدالی رو آورده‌اید و جالب که خودتان نوشته‌‌اید قوام خدمات و خطاهایی داشته است. اینکه همان رویکرد خیر و شر است که در بالا آن را ساده‌انگارانه دانسته‌اید. شما می‌توانستید مستدل ثابت کنید که ابوالحسن ابتهاج آدمی پاک و وارسته و مدافع ایران بوده و اصلا کاری با آمریکا و سیاست‌های اقتصادی و استعماری و سلطه‌خواهانه آمریکا در ایران نداشته بلکه در برابر آمریکا کودتای 28 مرداد 32 را در ایران انجام داده مقاومت کرده است!!؟ اما شما نمی‌توانید چنین مطالبی را بنویسید زیرا واقعیت‌های مسلم تاریخ معاصر ایران خلاف این مطالب را درباره ابتهاج و قوام نشان می‌دهد. امیدوارم شما از این پس اگر توجه حاصل شد که امثال قوام خائن هستند ولو خدماتی هم داشته باشند از این عناصر حمایت نفرمایید و واقعیت‌های تاریخی را بیان کنید.

پنج میلیون شغل جدید!!

نکته بعدی نوع برخورد و پاسخ شما به پاسخ من به ادعای شما برای پنج میلیون شغل جدید در دولت دوم خردادی است! که من بی‌‌پایه بودن این ادعا را محترمانه مطرح کرده‌ام. در دولت آقای خاتمی‌ از این نوع ادعاها باز هم هستند. مثلا آقای خاتمی در انتخابات دوم خرداد گفتند در دوران 4‌ساله اول مسئولیت ایشان هر 9 روز با یک بحران توسط مخالفان داخلی روبه‌رو بوده‌اند. و این را برای توجیه عدم کارایی دولت خودشان مطرح کردند. اگر 4 سال را در سالی 365 روز ضرب کنیم می‌شود 1460 روز. آن را تقسیم بر 9 بکنیم سرجمع می‌شود 162 بحران!! ایشان نتوانست 9 عدد از این 162 بحران روزانه را هم بشمارد و این آمار دلیل کافی برای عدم صحت آمار ارائه‌شده و سند ناکارآمدی دولت ایشان است. اگر پنج میلیون شغل صحیح باشد، قطعا دولت ایشان را نزد مردم موفق نشان می‌داد و حداقل مسئولان طرفدار او در آن زمان آن را مطرح می‌کردند در‌حالی‌که براساس خاطرات مرحوم هاشمی‌رفسنجانی در 1379 همه از جمله عبدالله نوری هم به ناکارآمدی دولت خاتمی و مشکلات عدیده مردم اشاره دارند. آنگاه شما دولت اصلاح‌طلبانی دوم‌خردادی را موفق‌ترین می‌دانید که کسی باور نمی‌کند. درباره دولت محبوب رجایی و باهنر یکبار دیگر مطالب من و خودتان را مرور کنید، رجایی و باهنر محبوبیتشان به علت دولت مردمی آنها و نه‌تنها شخص آنهاست. تعریف جریان اصلاحات: به نظرم توضیحات بالا کافی است وارد بخش دیگری می‌شوم. و آن جریانی است که «شرق» و امثال‌ آن در آن قرار دارند. یعنی جریان اصلاح‌طلبی –اصلاحات- جامعه مدنی و امثال‌ آن. این جریان را تعریف کنید و بگویید که در نظام جمهوری اسلامی چه کرده‌اند! چه اهدافی دارند؟ چه عناصر و چهره‌های شناخته‌شده و مشهور در آن هستند. من نظرم را می‌نویسم شما هرکدام را قبول ندارید نظرتان را بگویید.

1. جریان اصلاحات یک جریان وارداتی است که غرب با همین واژه وارد صحنه سیاسی ایران شده و در دوران قاجار و سپس در نهضت مشروطه و بعد در سلطه رضاخان و بعد در دوران محمدرضا شاه برای مقاصد غرب این واژه مورد استفاده آنها بوده مانند اصلاحات ملکم‌خان –رضاخان و اصلاحات 19 ماده‌ای محمدرضا شاه!

2. در مبارزه دوران انقلاب اسلامی قبلا از 22 بهمن 57 بحثی از (اصلاحات) نبود. در خط مبارزه خط امام خمینی و خط روحانیت اصیل و مبارز اسلام بود و در سال‌های 56-57 ملت یکپارچه شعار می‌داد حزب فقط حزب‌الله رهبر فقط روح‌الله، نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی.

3. پس از تأسیس نظام جمهوری اسلامی، جریان‌های گوناگون شکل گرفتند که در دو طیف خلاصه می‌شدند. طرفدار انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه بیش و دیگرانی که جمهوری دموکراتیک و دموکراسی غربی و ملی‌گرایی را می‌خواستند.

ملت با اکثریت قاطع خط جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی را پذیرفت و طیف دیگر مانند منافقین، کمونیست‌ها و از جمله حزب توده و گروه‌های خلقی و لیبرال‌ها و جبهه ملی چهره‌شان آشکار شد. چهره‌های شاخص آنها را در اروپا و آمریکا می‌توان دید. جالب است که از زمان ورود واژه اصلاحات تا حالا یک تعریف کافی از این جریان اصلاحات در دسترس نیست. در دوران آقای خاتمی بارها پرسیده شد که اصلاحات یعنی چی؟ و چه تعریفی از اصلاحات دارید؟ جواب ندادند. حالا شما بفرمایید جریان اصلاحات چه جریانی است؟ باورها و اعتقادات و نگرش و راهبردهای آن کدام‌اند؟ و چه تفاوتی با انقلاب اسلامی و جریان خط امام خمینی دارد؟ شهید آیت‌الله بهشتی در نامه اسفند 59 خود به امام این دو طیف را دو بینش مطرح فرموده است و بینش دوم را موجب مشکلات و آسیب‌ها دانسته‌اند. شما چه نظری دارید؟ درباره جامعه مدنی هم پرسیده شد که منظور شما از جامعه مدنی چیست؟ آقای خاتمی گفت منظور جامعه مدنی سرچشمه گرفته از مدینه‌النبی است. در کتابی که نشر قطره منتشر کرده، عناصر اصلاحات به‌شدت به آقای خاتمی حمله کرده‌اند که چرا چنین گفته است. حال شما یک تعریف جامع از جامعه مدنی ارائه دهید‌ و نسبت خود را با آنها که در جریان اصلاحات بوده و به غرب رفته‌اند بیان کنید و بفرمایید چرا آنها واژه اصلاحات را به‌جای (جامعه اسلامی) وی (اصلاحات اسلامی) به کار برده‌اند.

حالا وارد بخش دیگری می‌شوم. مقصود من از این نامه‌ها انجام وظیفه بود برای خیراندیشی برای آن دسته از فعالان سیاسی که حضرت‌عالی هم جزء آنها هستید و مشهور به طیف اصلاح‌طلب هستند در جهت تذکر که سیری را که طی می‌کنند به بن‌بست سیاسی و اجتماعی می‌رسد یا رسیده است‌ و مسیری است که آنان که در انقلاب اسلامی این مسیر را رفته‌اند عاقبت به خیر نشدند. ادامه نامه‌ها در پاسخ‌های حضرت‌عالی موجب گفت‌وگوهایی شد که در این 14 نامه به یادگار مانده است و قطعا پژوهشگران و تاریخ‌نگاران در آینده از آنها استفاده خواهند کرد. قصد ورود به مسائل تاریخ را نداشتم. اما حالا که شما در این موضوع ورود کرده‌اید، نظراتم را می‌گویم. برای آنکه نسل جوان ما و نسل فعلی و هر کسی که مایل است دیدگاه‌های گوناگون را بررسی کرده و خود انتخابگری براساس آگاهی باشد استفاده نماید و شما هم اگر خواستید نظرات خود را ارائه دهید. در تاریخ ایران از دوران نفوذ استعماری و آرام غرب به ایران از دوران فتحعلیشاه قاجار جریانی غربگرا در صحنه سیاست و فرهنگ ایران ورود کرد. به دو شکل 

1- شبکه مخفی فراماسونری مثل میرزا صالح و ملکم خان و آدمیت و به‌تدریج ناصرالملک و ذکاءالملک فروغی (پدر و پسر) مشیرالدوله پیرنیا – امین‌السطان، قوام‌السلطنه، میرزا آقا خان نوری، و سایر سیاسیونی که در دربار قاجار و دو پهلوی کار کردند. مانند تقی‌زاده و علی‌اصغر حکمت و هویدا و شریف امامی‌ (استاد اعظم لژ فراماسونری) و حسنعلی منصور و اسدالله علم و امثال آنها.

2- شبکه علنی مروج غرب و فرهنگ غربی مانند کسروی، شجاع‌الدین شفا و صادق هدایت و امثال او. در کنار این دو بخش افراد فریب‌خورده ساده‌لوح ناآگاه و غافل فراوان بودند. روشنگرانی هم بوده‌اند که همچون سیدجمال‌الدین اسدآبادی، آیت‌الله شهید فضل‌الله نوری و آیت‌الله شهید سیدعبدالله بهبهانی و مرحوم نائینی و سیدمحمد طباطبایی و... که در برابر تهاجم همه‌جانبه غرب و غربگرایی با بیداری و تدبیر استقامت کرده و زندان و زجر و تهمت غربگرایان و غربزدگان را به جان خریده‌اند و مراجع و روحانیت مبارزی که برای پایداری از اسلام و استقلال و آزادی و ارزش‌های الهی و ملی و ایرانی و انسانی همه نوع فداکاری کرده‌اند. ملت قهرمان ایران نیز در طول این دو قرن مقاوم و مقتدرانه مقاومت کرده و ایرانیت و اسلامیت را حفظ کرده است و بالاخره در انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی بر همه استعمارگران پیروز شد و امروز با رهبری امام خامنه‌ای ایران مستقل و توانمند در همه صحنه‌ها پیش می‌رود. برای بررسی و شناخت تاریخ ایران در دو قرن معاصر، شناخت واقعیات بالا ضروری است.

در این دوران نسبتا طولانی سه نویسنده هم داریم.

1. آنها که در همین جریان اصلاحات و غربزده هستند. آنگاه با نگاه غربزده و غربگرایی تحقیقات خود را نوشته‌اند و تحلیل کرده‌اند. در نوشته‌های آنان پایه و اساس نگاه غربی است و نوشته‌های غربی‌ها اعم از راست و چپ فکری و چپ مانند ویل دورانت و برای چپ‌ها پطروشفسکی مرجع اصلی هستند، اینان استقلال فکری ندارند.

2. فراماسونرها، مثلا تاریخ ایران باستان را سه فراماسونر غربگرا نوشته‌اند، تقی‌زاده – مشیرالدوله پیرنیا- عباس اقبال‌آشتیانی و تصریح کرده‌اند که منابع آنها غربی‌ها و غربگرایان هستند. غرب هم از یونان و روم تا پس از رنسانس، دشمنان ایران و ایرانی بوده و هستند. آیا هیچ عاقل و دانشمندی تاریخ ملت و کشور خود را از بیان دشمنان خود می‌نویسد و این تاریخ دشمن‌نگار را مبنای قضاوت و نگرش خود قرار می‌دهد؟ تاریخ مشروطه را اگر فراماسونری چون کسروی بنویسد، معلوم است که تاریخ واقعی نیست؟ و او که از امثال قوام‌السلطنه‌ها –که بد نمی‌گوید.

3. نویسندگانی که تحت تأثیر آن غربزده‌ها و فراماسونرها واقع شده و گاه بدون اطلاع از عمق ماجرا نظرات آنها را تکرار کرده‌اند، اتفاقا همان‌طور که نوشته‌اید جامعه ایران بر آن است تا به بازخوانی صحیح و دقیق و مستقل، تاریخ و چهره‌های گذشته بپردازد و ان‌شاءالله با نگاه مستقل و مستند حقایق تاریخی را به نسل تشنه حقایق ارائه دهد.

ایرانی‌ها متوجه هستند که عناصر خودفروخته و جاهل مثل رضاشاه را انگلیسی‌ها به مسئولیت فروغی، فراماسونر عنوان رضاشاه کبیر داده‌اند و این (استعمارساخته) را در کتاب (مردان خودساخته) همراه امثال فروغی خودساخته دانسته‌اند. امروز محققان استقلال‌خواه دروغ غرب در اینکه یونان مهد و ابداع‌کننده دموکراسی است را دانسته‌اند. و چهره واقعی اسکندر مقدونی که جنایتکاری دیکتاتور است برای‌ آنها آشکار شده است. این پژوهشگران فهمیده‌اند که سقراط و افلاطون و ارسطو (دموکراسی) را حکومتی باطل می‌دانند که پدیدآورنده دیکتاتوری است. و جمهوری سقراط و افلاطونی چه جامعه آلوده و منحطی است. هر پژوهشگر بی‌طرفی متوجه است که قوام سکان‌دار ایران نبوده است. وقتی شاه ایران را انگلیس و آمریکا بر سر کار می‌آورند قوام که سکان‌دار نیست او را انگلیسی‌ها سر کار آوردند تا با استفاده از سیاست‌مداری و زیرکی سیاسی او توطئه‌های شوروی را خنثی کنند و منافع آمریکا و انگلیس را در ایران حفظ کند. در نهضت ملی‌شدن نفت وقتی رزم‌آرا را آوردند و او که می‌خواست با قدرت نظامی نهضت را سرکوب کند، کشته شد. این بار قوام را آوردند تا با زیرکی سیاسی نهضت ملت ایران را نابود سازد. ملت هم او را از کار برکنار کرد و مصدق را با حکم و رهبری آیت‌الله کاشانی به نخست‌وزیری برگرداند. پژوهشگر جوان امروز در تحقیقات تاریخی خود در نگاه استقلالی متوجه می‌شود که در پی کودتای آمریکایی انگلیسی 28 مرداد 32 و سلطه عناصر‌ آمریکایی و انگلیسی کودتا مثل شاه و زاهدی و رشیدیان و در پی خیانت دکتر امینی در قرارداد ننگین کنسرسیوم که نفت ایران را به غارت آمریکا و انگلیس و فرانسه و... داد. ابوالحسن ابتهاج مهره آمریکا که تسلط بر مسائل برنامه و بودجه غرب داشت. سازمان برنامه و بودجه را طبق مدل و منافع آمریکا شکل داد تا دزدان ثروت ملی ایران گزیده‌تر غارت کنند و نتیجه این نوع سازمان همان گفته دکتر مصدق در خاطرات تألمات است که می‌گوید با تأسیس برنامه و بودجه از غرب ایران را در بودجه هر سال دچار کسر بودجه کرده‌اند تا اقتصاد سامان نگیرد. البته اقتصاددان‌های لیبرال، سوسیالیت‌ها و امثال آنها طبیعی است که چون غربزده هستند. ابتهاج را برنامه‌ریز اقتصاد بدانند و نگویند که او که با برنامه برای قدرت کودتایی آمریکایی، ابهامات درآمد غارت‌زده نفتی را سامان مطلوب داده است اما مطلوب غارتگران غربی کنسرسیوم والا ملت ایران فقط شاهدی بی‌توان در برابر غارت نفت خودش بود. شما اگر این موضوع را قبول ندارید مستدل نظرتان را بگویید اما حضرت‌عالی به‌جای استدلال و ارائه مستندات، غیر خودتان را متهم می‌کنید که بنای تفکرات آنها را حرف‌های شفاهی و رسانه‌های سوگیرانه تشکیل داده‌اند و انگیزه‌های غیرتاریخی دارند!! و بعد خودتان و ما را متهم ‌کنید که به عنان کنشگران سیاسی–اجتماعی– فرهنگی به بیان آرزوها خود را مسئول در برابر اندوخته‌های مادی و معنوی ایران عزیز نمی‌دانیم و فهم جناحی و... داریم!! البته شما می‌توانید درباره خودتان هر قضاوتی بخواهید داشته باشید که اقرار علی انفس محسوب می‌شود ولی اگر خواستید دیگران را قضاوت کنید یا متهم نمایید باید مستندات و مدارک ارائه دهید. شما درباره دستاوردهای اقتصادی دولت آقای خاتمی هم باز متهم می‌کنید که منفی دانستن آن ناشی از حس شکی است که در بطن همفکران سیاسی من نسبت به آن دوران وجود دارد. این دورانی است که همه طرفداران خاتمی و غیرطرفداران او طبق نقل مرحوم آقای هاشمی‌رفسنجانی آن را منفی و مصیبت‌بار می‌دانند و مرحوم آقای هاشمی در خاطرات 1379 نظرات آنها را با نام آن افراد آورده که بعضی از آنها دوران خاتمی را فاجعه می‌دانند ولی شما بدون مدرک مستدل آن را به‌طور تبلیغی دوران طلایی می‌‌دانید؟! و بعد به حمله سیاسی و جناحی اقدام می‌کنید و شاید چاره‌ای جز این نوع تهاجمات ندارید چون استدلال ندارید. جالب‌تر اینکه شما رفتارهای جناحی و سیاسی را دامی می‌دانید که نسل آینده باید تاوان آن را بپردازند! در‌حالی‌که جریان اصلاح‌طلبان سخت‌ترین رفتار جناحی و سیاسی را از دوم خرداد تا اصلاح‌طلبان اعتدالی و در مجلس سوم و ششم داشته‌اند. بعد هم در رابطه با همین نگاه جناحی و سیاسی خودباورانه وارد مسائل قیمت‌ها شده‌اید که کارنامه دولت‌های اصلاح‌طلب در این زمینه کاملا مردودی است و نیاز به بحث طولانی با شما نیست. مقایسه هم با دولت‌های دیگر ارتباطی با نامه‌های بنده ندارد. عملکرد رجال سیاسی و تاریخی زندگانی آنها مشخص‌کننده خدمت یا خیانت آنهاست. اگر در برهه‌ای از زمان تحت فضاسازی‌های تبلیغی و سیاسی برای آنها سیاه‌نمایی شده باشد، تاریخ نشان داده که خورشید زیر ابر نمی‌ماند. امیرکبیر و آیت‌الله شهید فضل‌الله نوری چهره‌های درخشان تاریخی هستند و ناصرالدین شاه با عنوان‌دهی درباریان متملق به او که شاه شهیدش نامیدند آبرومند نمی‌شود. به‌هر‌حال این‌جانب این نامه را برای مسائل جناحی و سیاسی ننوشته‌ام. امیدوارم برای آنها که این نامه را مطالعه می‌کنند، مفید افتد.

با تشکر و احترام
دکتر اسدالله بادام‌چیان، دبیرکل

 

مهدی رحمانیان:‌ خسته نمی‌شوید
 از این همه تخریب و تهمت؟

‌جناب آقای بادامچیان،  دبیر کل محترم حزب مؤتلفه اسلامی

با سلام و آرزوی طول عمر و سلامت برای شما و اعلام مسرت از اینکه همچنان به این گفت‌وگو ادامه می‌دهید تا خوانندگان این سطور بتوانند به منطق دو سوی این مباحث در نگاه به موضوعات آگاه شوند و خود قضاوت کنند عیار هر سخن چیست. برای جلوگیری از اطاله کلام از مقدمه و تعارف کم می‌کنم و به اصل موضوع می‌پردازم.

1- شما در ابتدای نامه اخیرتان به چهار نکته اشاره کرده‌اید که خلاصه آن تأکید بر احترام و پرهیز از تخریب و شعار و رفتارهای تهاجمی است. خواندن چنین سخنی از سوی شما بسیار مایه خشنودی است؛ چراکه این امید را برمی‌انگیزد که قرار است این گفت‌وگو در مسیری مثبت و محترمانه پیش برود‌ ولی درست چهار سطر بعد مانند نامه‌های پیشین و عادت مألوف،‌ دوباره از عباراتی استفاده کرده‌اید که گمان می‌رفت با آن چهار نکته‌ای که در ابتدای نامه اشاره کردید، دیگر قرار نیست شاهد به‌کاربردن چنین الفاظی از سوی شما باشیم، ولی این خوش‌بینی چندان دوامی نداشت و باز به سیاق سابق بازگشتید و همچون امری بدیهی که لزومی در ارائه مستندات آن نمی‌بینید، گفته‌اید «خائنانی شناخته‌شده». جناب بادامچیان عزیز، اول اینکه مگر قرار نبود طبق همان چهار نکته‌ای که خودتان اشاره کردید، از واژه‌های شعاری و تهاجمی پرهیز کنیم و دست از اتهام برداریم؟ مگر اینکه بر این اعتقاد باشید که متهم‌کردن درگذشتگانی که دستشان از دنیا کوتاه است و نمی‌توانند از خود دفاع کنند، بلااشکال است. ثانیا سابقه نامه‌ها نشان می‌دهد کسی که برخی اسامی را در متن گفت‌وگو داخل کرده شما بودید نه این‌جانب و من فقط اشاره کردم که به‌جای متهم‌کردن آنهایی که دستشان از دنیا کوتاه است و توانایی دفاع در مقابل اتهاماتی بی‌دریغ و یک‌نفس را ندارند، به اصل گفت‌وگو بپردازیم و آنچه خود داریم در دایره بریزیم. اما گویا این تلاش تا اینجا بی‌ثمر بوده و همچنان اصرار دارید که درگذشتگان را بنوازید؛ هرچند گویا برای شما دست‌برداشتن از این عادت بسیار سخت و حتی نشدنی است و کوشش من برای محک داشته‌هایمان همچنان بی‌نتیجه مانده و شما این کوشش را که مدام تأکید می‌کنم به‌جای خائن‌دانستن این و آن بر نقد بیفزاییم، بی‌اثر کرده‌اید و این سخنِ مرا به معنای دفاع از خائنانی که خیانتشان از نظر شما حتمی و قطعی است، دانسته‌اید و اصرار دارید آنچه را خود و بدون ارائه دلیل گفته‌اید «واقعیت‌های تاریخی» بدانید. به هر روی، این بخش را حمل بر عادات شما می‌گیرم که احتمالا متهم‌کردن مردگان، برایتان کرداری برای رسیدن به تمرکز ذهنی است؛ تا سخنتان را با ایراد چند اتهام به درگذشتگان شروع نکنید، بر آنچه می‌خواهید بنویسید تمرکز ندارید. در هر صورت، از این عادت خائن‌دانستن این و آن که ربطی به گفت‌وگوی ما ندارد، می‌گذرم و امیدوارم اگر در این بخش سخنی مستدل و مستند دارید، با کارشناسان زبده و شناخته‌شده به بحث بگذارید، چون بنده جدا از اعتقادات شخصی، از جمله نقش مرحوم قوام در بازگرداندن دو استان کشور به خاک ایران و بیرون‌کشیدن آن دو استان از چنگال استالین، نه ادعایی در تاریخ دارم و نه خود را در جایگاهی می‌بینم که در هر موضوعی، بدون دانش کافی اظهارنظر کنم.

2- اما بعد از آنکه حدود یک‌ششم از نامه‌تان را به موضوع خائن‌شناسی، که من مدعی‌اش نیستم، گذراندید و البته احتمالا شما خود را در آن متخصص می‌دانید و امیدوارم روزی گفت‌وگوی مستند و مستدل شما را با صاحب‌نظران این حوزه شاهد باشم تا بلکه بر مستندات شما برای این همه خائن نامیدن این و آن وقوف یابم، به موضوع گفت‌وگو وارد شدید و این مایه خشنودی است. شما در ابتدای این بخش نوشته‌اید «به ادعای شما پنج میلیون شغل جدید». برای بار چندم عرض می‌کنم جناب بادامچیان عزیز، این ادعای من نیست، این گزارش مرکز آمار کشور است و در دو نامه قبل هم گفتم که استنادم به گزارش این مرکز است و از آنجا که اطمینان دارم شما گزارش‌های این مرکز را مطالعه می‌کنید، شما را به آن ارجاع دادم؛ چراکه فردی باسابقه مثل شما، از مطالعه این گزارش‌ها پرهیز نمی‌کند؛. بنابراین فقط می‌توان گفت که شما این گزارش‌ها را خوانده‌اید ولی قبولشان ندارید. عیبی هم ندارد که قبول نداشته باشید. ولی بالاخره در این زمینه‌ها باید به گزارش آماری منبعی استناد کرد. شما کجا را قبول دارید؟ مجددا درخواست می‌کنم کافی است بگویید گزارش‌ مرکز آمار کدام کشور درمورد ایران را قبول دارید تا ما هم آن را بخوانیم و بدانیم که آنچه مورد قبول شماست چیست و کجاست؟ بعد به گفته جناب خاتمی تعریض داشته‌اید و نوشته‌اید «عدم کارایی دولت خودشان» بدون اینکه اثبات کنید چگونه می‌شود به اینکه یک دولت تورم را پایین بیاورد و پنج میلیون شغل ایجاد کند بگوییم عدم کارایی! البته امکان دارد منبعی که به آن متکی هستید و از آن رونمایی نمی‌کنید، کاستن از تورم را کار نمی‌داند. بعد اشاره کرده‌اید آقای خاتمی گفته در دوران ریاست‌جمهوری‌اش در هر 9 روز یک بحران پدید آورده‌اند. البته شما به این حرف‌ها باور ندارید. جناب بادامچیان عزیز، آیا به‌راستی قتل‌های زنجیره‌ای را بحران نمی‌دانید، محفلی هم که در وزارت اطلاعات بود و قتل‌ها را مرتکب شد هم شاید منبع بحران نمی‌دانید، ترور سعید حجاریان را همین‌طور و آزادشدن فرد تروریست را و کوی دانشگاه را و حمله به وزرای دولت در نماز جمعه و خیلی‌های دیگر. البته حق دارید که اینها را بحران ندانید و شاید این‌همه را نه بحران که عین سعادت و تلاش برای حل مشکلات بدانید اما حل مشکلات چه کسی؟ من نمی‌دانم.

3- اما بعد تعریضی داشته‌اید به اصلاح‌طلبی و اصلاحات و همان اول، راه را بر گفت‌وگو بسته‌اید و می‌گویید: «جریان اصلاحات یک جریان وارداتی است که غرب با همین واژه وارد صحنه سیاسی ایران شد» و از آنجایی که روزنامه «شرق» را اصلاح‌طلب می‌دانید، من مانده‌ام که اصلا چرا دارید با ما که به اعتقاد شما راه ورود غرب هستیم، گفت‌وگو می‌کنید؟ یادتان هست در ابتدای همین نامه‌تان نوشته بودید جایگزینی گفت‌وگوی مکتوب به‌جای تخریب یکدیگر و همچنین بلافاصله بعدش نوشته‌اید جایگزینی واژه‌های گفت‌وگویی به‌جای واژه‌های شعاری و تهاجمی؟ عجیب است چه زود گفته‌های خود را فراموش می‌کنید. دست‌کم به آنچه نوشته‌اید پایبند باشید. واقعا اینکه ما را اصلاح‌طلب بدانید (که هستیم) و بعد بگویید غرب توسط اصلاح‌طلبی به ایران وارد شد، ناقض این گفته شماست: «احترام متقابل به‌جای متهم‌کردن‌ها؟». شما، هم چهره‌های تاریخی را که در قید حیات نیستند بدون سند و مدرک خائن می‌دانید و هم تهمت‌هایی از جنس دیگر را بی‌دریغ نثار ما می‌کنید. شما که نه گزارش‌های مرکز آمار ایران را قبول دارید، نه منابع گزارش‌های مورد قبول خود را اعلام می‌کنید و نه از اتهام‌زدن و تخریب دست برمی‌دارید، اصلا چرا گفت‌وگو می‌کنید؟ مگر اینکه بگویید اینها برای آن است که طبق نکته اول به حذف مبادرت نشود. واقعا؟

4- نوشته‌اید «در دوران انقلاب اسلامی قبل از 22 بهمن 57 بحثی از اصلاحات نبود». ما که جوانیم و چیز زیادی از انقلاب یادمان نیست ولی شما که ریش‌سفیدان این کشورید، آیا همه آن چیزهایی که در دوران مبارزه بود اکنون هم همان است؟ در دوران انقلاب و سال‌های ابتدای انقلاب نظارت استصوابی هم نبود، حتی صحبتش هم نبود و الان هست. یادتان هست در دوران انقلاب صحبت از این بود که همه آزادند حتی کمونیست‌ها؟ این را حضرت امام (ره) گفته بودند، یادتان که نرفته؟ پس نگویید در دوران مبارزه بحثی از اصلاحات نبود که اگر این‌طور باشد و شما به این گفته خود معتقدید، اول از همه، شما به‌عنوان پیر این کشور باید با خیلی چیزها مخالفت کنید و وجود بسیاری از رفتارها را که در دوران انقلاب نبود و حالا هست به پرسش بگیرید. داستان یک بام و دو هوا را که می‌دانید؟ نمی‌شود یک طرف را بگیرید و یک طرف دیگر را رها کنید. اگر به حرف خود باور دارید، به آن عمل کنید، اگر هم عمل نمی‌کنید، که دیگر گفتن اینکه در دوران انقلاب چه بود و چه نبود محلی از اعراب ندارد.

5- پرسیده‌اید که جریان اصلاحات چه جریانی است؟ جوابش طولانی است اما همین را بگویم که جریان اصلاحات یعنی اینکه وقتی می‌گوییم تهمت نزنیم، واقعا تهمت نزنیم و وقتی می‌گوییم فلان چیز در دوران انقلاب نبود پس اصالت ندارد، چیزهای دیگری را هم که در دوران انقلاب نبود و حالا هست و بر مقدرات مردم حاکم شده نیز بگوییم؛ اینها هم در دوران انقلاب نبود و یک بام و دو هوا نکنیم. این‌قدر خائن خائن نگوییم و تهمت نزنیم و به آمارها احترام بگذاریم و مستند حرف بزنیم و خود را مرکز ثقل جهان ندانیم.

6- و اما در ادامه و در صفحات چهار و پنج باز هم برخلاف پیشنهاد خودتان، مقدار معتنابهی تهمت زده‌اید و نوشته‌اید «در این دوران نسبتا طولانی سه نویسنده (احتمالا منظورتان سه دسته نویسنده است) داریم» و بعد اینها را «جریان اصلاحات و غرب‌زده»، «فراماسون‌ها» و «نویسندگانی که تحت تأثیر آن غرب‌زده‌ها و فراماسون‌ها واقع شده‌اند» دانسته‌اید. جناب دبیر‌کل عزیز، یک سؤال داشتم؛ آیا تا حالا شده که یک لحظه را بدون تهمت‌زدن به این و آن سپری کنید؟ واقعا در ذهن شما گفت‌وگوکردن این‌گونه است؟ اگر یک نفر پیدا شود و به همین شیوه، یک‌صدم این تهمت‌ها را به خود شما و جریان همفکرتان بزند، نمی‌گویید این دیگر چه نوع گفت‌وگوکردن است؟ به‌راستی این چه روش گفت‌وگو است که اول می‌گویید تخریب نکنیم و تهمت نزنیم و بعد چنین بی‌محابا تهمت می‌زنید؟ واقعا خسته نمی‌شوید از این همه تخریب و تهمت؟

7- درباره دستاوردهای دوران هشت‌ساله اصلاحات هم که در اواخر نامه اشاره کردید، باز شما را ارجاع می‌دهم به مطالعه گزارش‌های مرکز آمار ایران که امیدوارم یک بار دیگر این گزارش‌ها را بخوانید، چون شک ندارم که یک فعال سیاسی باسابقه حتما این گزارش‌ها را می‌خواند، پس قطعا شما هم این گزارش‌ها را خوانده‌اید، هرچند حتی یک بار نگفتید که این گزارش‌ها را خوانده‌اید و نگفته‌اید که اشکال این گزارش‌ها چیست که به آنها استناد نمی‌کنید، ولی گیرم که گزارش‌ها را قبول ندارید، ازاین‌رو باز هم درخواست می‌کنم بگویید برای ادامه بحث، معیار و مبنای گفت‌وگو چه باشد که آن را مبنای بحث قرار دهیم تا بتوانیم مبتنی بر مرجعی موثق و پذیرش طرفین به آن رجوع کنیم. در اینجا فقط به موضوع قیمت‌ها که خود گفته‌اید، اشاره می‌کنم که نوشته‌اید «کارنامه دولت اصلاحات در این زمینه کاملا مردود است». واقعا چنین نظری دارید؟ یعنی فقط در یک قلم، گوشت چهار هزار تومانی از نظر شما مردود است؟ بعد هم می‌گویید «مقایسه با دولت‌های دیگر ارتباطی با نامه بنده ندارد». بسیار خب ربطی به نامه شما ندارد، ولی یادمان باشد الان ما در ذیل دولتی هستیم که مقبول شماست پس منطق پذیرش گوشت 600 هزار تومانی در دولت مقبول و محبوب شما چیست؟

هیچ‌یک از اتفاقاتی که در دولت اصلاحات رخ داد و رئیس‌جمهور آن دوران آنها را بحران می‌نامید و شما اصلا آنها را به حساب نمی‌آورید، در این دولت رخ نداد. بهتر است بگوییم کل سیستم به کمک آمده تا دولت وقت، دولت‌داری کند.

مهدی رحمانیان، مدیرمسئول «شرق»