|

گشتاسب پذیراى آیین بهى

سرانجام گشتاسب به آرزوى خویش دست یافت و بر اورنگ شهریارى پشت داد. گرچه بازگشت گشتاسب به ایران‌زمین و کناره‌گیرى لهراسب از پادشاهى پایان کشمکش‌هاى درونى بود، افسوس که کشمکش‌هاى بیرونى در کمین نشسته بود و این کشمکش آن‌گاه آغازیدن گرفت که گشتاسب آیین زرتشت را پذیرا شد که بر بنیاد مزدایى پدید آمده بود.

گشتاسب پذیراى آیین بهى

سرانجام گشتاسب به آرزوى خویش دست یافت و بر اورنگ شهریارى پشت داد. گرچه بازگشت گشتاسب به ایران‌زمین و کناره‌گیرى لهراسب از پادشاهى پایان کشمکش‌هاى درونى بود، افسوس که کشمکش‌هاى بیرونى در کمین نشسته بود و این کشمکش آن‌گاه آغازیدن گرفت که گشتاسب آیین زرتشت را پذیرا شد که بر بنیاد مزدایى پدید آمده بود. با پذیرش آیین زرتشت در برابر ایوان گشتاسب درختى گشن و بسیار شاخ به گونه خودروى برآمد که همه برگ‌هاى آن پند و همه بارش خرد بود و به‌راستى کسى که خرد پرورد، کى مرگ او را در آغوش کشد. زرتشت، گشتاسب را گفت که پیامبر است و او را به خردورزى فراخواند و جهان‌آفرین، گشتاسب را گفت: «این آیین را بپذیر و ببین چگونه درخت بى‌خاک و آب پرورده شده است و اکنون که دانى من این درخت را بى‌خاک و آب پرورده‌ام، مرا جهان‌آفرین خواند و از گوینده سخنى را بپذیر و به او روى آور و راه و آیین او را پى گیر و زین پس خرد برگزین و آنچه او رهنمون شود، پذیرا شو و آیینى الهى را بپذیر که بى‌دین ماندن مهان و بزرگان نیکو نباشد».

گشتاسب چون این سخن بشنید، آیین بهى را پذیرا شد و برادر خویش، زریر را نیز که ژنده‌پیل در برابرش تاب نمى‌آورد، به آیین بهى فراخواند و لهراسب پیر با پذیرش این آیین، توان و جوانى دیگر یافت و زرتشت پیامبر، گشتاسب را گفت که پذیرش آیین بهى از سوى او نباید در نهفت بماند، پس گشتاسب آزاده بر تخت شهریارى نشست و به هر سو سپاه فرستاد براى آنکه پیام زرتشت را به همه جا رساند و بر همه آتشکده‌ها گنبدى نهادند. نخستین گنبد بر آذرمهربرزین در کشمیر جاى گرفت و به فرمان گشتاسب سرو آزاده‌اى را که از بهشت بود، در برابر آذربرزین بنهاد و دیرى نپایید که آن سرو، آنچنان گشن و تنومند شد که یک کمند نمى‌توانست دور آن را در بر گیرد و بر آن آزاد سرو نبشتند که گشتاسب دین بهى را پذیرا شد. گشتاسب فرمان داد پیرامون آن سرو کاخى زیبا بنا کنند که چهل ارش بالا و پهناى آن بود و در آن کاخ به فرمان گشتاسب چهره جمشید را در کنار ماه و خورشید و چهره فریدون را با گرز گاوسار و دیگر مهتران نگاریدند و چون آن کاخ شکوهى دیگر گرفت و بر دیوارهاى آن زر و گوهر نشاندند و در پیرامون آن باره‌اى آهنین ساخت و خود در آن کاخ جاى گرفت و به سراسر کشور پیام فرستاد که خداوند از مینو این سرو را فرستاد و اکنون هر که این پند بشنود، پیاده سوى سرو کشمیر آید و از این پس پند زرتشت را بپذیرد و بر بت چین پشت کند و در پى اندرز شاه ایران بسیار بزرگان و مهان به آیین بهى روى آوردند و شال هفتادودو رشته گستی بر کمر بربستند.

چون چندى برآمد و دختر شهریار ایران درخششى دیگر گرفت، زرتشت پیر، گشتاسب را گفت، دریغ است که ایرانى باورمند به دین بهى به سالار چین که پرستش بت کند باژ دهد، چنان‌که در روزگار باستان نیاکان ما هرگز به ترکان باژ و ساو نداده‌اند و گشتاسب اندرز زرتشت را پذیرا شد و در این میانه نره‌دیوى از اندیشه گشتاسب آگاه شده، به نزد شاه چین رفته، به او گفت: «اى شهریار جهان که همه هستى در پیش پاى تو به فرمانبرى هستند و کسى را توان آن نیست ز پیمان تو سر بتابد، اکنون پور لهراسب شیوه دشمنى در پیش گرفته، به دین بهى روى آورده و در اندیشه آن است که دیگر تو را باژ ندهد». چون ارجاسب سخن آن دیو خبرچین را بشنید، خشم سراپایش را فراگرفت، بزرگان و فرماندهان لشکر خویش را فراخواند و آنچه را از آن دیوسرت شنیده بود، بازگفت و با خشم یادآور شد: «بدانید از ایران‌زمین فره و دانش و دین برخاسته است. یکى جادویى مرد به نزد گشتاسب به پیامبرى رفته و به دروغ مى‌گوید از نزد خدا آمده، در آسمان خداوند را دیده و این زند و اوستا آوایى از سوى خداوند است. آن پیر فریبکار مى‌گوید در دوزخ، اهریمن را دیده و گشتاسب دین او را پذیرفته و برادر خویش را نیز برانگیخته تا آن آیین را بپذیرد و دیگران از آنان پیروى کرده‌اند. برآنم نامه‌اى براى او بنویسم و اندرزش دهم که از این راه زشت بازگردد. از خداى بهشت نپرسد و آن پیر ناپاک را از خود دور گرداند. اگر سخن مرا بپذیرد و همان شیوه کهن را در پیش گیرد و همچنان باژ بگزارد و ساو دهد، آن‌دوستى دیرینه پابرجا خواهد ماند، وگرنه به ایران شوم و او را با آزار و رنج از آیین خود بازگردانم». ترکان چون سخن خاقان چین بشنیدند، او را درود فرستادند به این نامه‌نگارى. در میان ترکان دو مرد فریبکار و زیرک و سراسر گربزى بودند که یکى بیدرفش و دیگرى نامخواست نامیده مى‌شدند، ارجاسب آن دو را فراخواند و فرمان داد نامه‌اى درخور براى گشتاسب نویسند. آن دو، نامه بدین گونه نوشتند: «این نامه را از سوى ارجاسب سالار گردان چین، سوار جهاندیده براى پور لهراسب شاه به سخن بیغوى مى‌نویسم؛ نخست اینکه ‌اى نامور شهریار ایران و فروزنده تاج شاهنشاهان، آرزو مى‌کنم هماره سرت سبز و تاج و تختت فروزنده باشد، شنیده‌ام راه تباه در پیش گرفته‌اى و روز روشن را تاریک گردانده‌اى، گویا پیر فریبنده‌اى دل تو را پر از بیم و امید کرده است، از دوزخ و بهشت با تو سخن گفته و شادى از دل تو بزدوده و چه اندوهى است مرا که دین و آیین او راپذیرا گشته‌اى و آیین پدران خویش را رها کرده‌اى، آیینى که کیش پهلوانى خوانده مى‌شد. تو فرزند کسى هستى که شاه فرخنده از میان همگان تو را برگزیده و در گیتى خدا تو را برتر دانسته و همه مهان در پیش پایت به پاى مى‌افتند، دریغا نکردى خدا را سپاس و از آن گاه که خدا تو را به شهریارى برگزید، جادوگر پیرى تو را گمراه گردانده. من این نامه را دوست‌وار نوشتم و از تو مى‌خواهم چون این نامه بخوانى، سر و تن بشویى و آن فریبکار را از خود برانى و آن بند را که گستی مى‌خوانى، از میان باز کنى و شادمانه مى روشن بنوشى و اگر این گونه که مى‌گویم رفتار کنى، از ترکان تو را گریزى نخواهد رسید و آن گاه سراسر کشانى و ترکان چین تو را خوش‌آمد مى‌گویند و تو را گنج‌ها مى‌بخشم با اسبان بسیار و با سیم و زر و به درگاه تو غلامان و نگاران با موهاى آراسته مى‌فرستم و اگر نپذیرى، این پند من ببینى گران آهنین بند من.

چو نامه بخوانى سر و تن بشوى فریبنده را نیز منماى روى / مر آن بند را از میان باز کن / به شادى مى روشن آغاز کن / زمین کشانى و ترکان چنین / تو را باشد این همچو ایران‌زمین / ور ایدونک نپذیرى این پند من / ببینى گران آهنین بند من.