اسفندیار در آوردگاه
در نبرد میان ایرانیان و چینیان که به بهانه زرتشتىشدن ایرانیان و با اندیشه گرفتن باج و گزیت از گشتاسب به ایران تاختن گرفته بودند، بسیارى از چینیان کشته شدند و از پهلوانان و شاهزادگان ایرانى نیز چند تن چون زریر، برادر شاه و اردشیر و شیدسب، فرزندان شاه و گرامى، فرزند ارجاسب از اسب فروغلتیده به خاک و خون کشیده شدند و سرانجام اسفندیار، فرزند رویینتن گشتاسب پاى به آوردگاه گذاشت.
در نبرد میان ایرانیان و چینیان که به بهانه زرتشتىشدن ایرانیان و با اندیشه گرفتن باج و گزیت از گشتاسب به ایران تاختن گرفته بودند، بسیارى از چینیان کشته شدند و از پهلوانان و شاهزادگان ایرانى نیز چند تن چون زریر، برادر شاه و اردشیر و شیدسب، فرزندان شاه و گرامى، فرزند ارجاسب از اسب فروغلتیده به خاک و خون کشیده شدند و سرانجام اسفندیار، فرزند رویینتن گشتاسب پاى به آوردگاه گذاشت. در آغاز، سپاه کیانى را سه گروه کرد یکى را به بستور، دومى را به برادر خویش، فرشیدورد سپرد و سومى را خود فرماندهى کرد. سه فرمانده همپیمان شدند اگر شمشیر دشمن زمین را نیز بدرد، هیچیک از آنان در این نبرد به دشمن پشت نکند و از این بدکرداران چنگ باز ندارد.
همیدون بستند پیمان برین/ که گر تیغ دشمن بدرد زمین/ نگردیم یک تن از جنگ باز/ نداریم زین بدکنان چنگ باز
سرداران سه سپاه یکدل و یکزبان سوى کارزار شتاب گرفتند و جوانان و پهلوانان سپاه نیز چون دلیرى سرداران خود بدیدند، دلاورانه بر دشمن تاختن گرفتند و از چینیان بسیار بکشتند، بهگونهاى که جاى آوردگاه براى گذر اسبان و سواران تنگ شد و چنان خونى در کوه و دشت روانه شد که از آن مىشد آسیابها را به جنبش آورد. ارجاسب چون دید جان خودش پرگزند گشته و دور نباشد هر دم نیزهاى بر سینهاش بنشیند، اندیشه گریز در وى پاى گرفت و روى به بیابان و پشت به آوردگاه کرد و ایرانیان، تیغ بر آن سپاه بىشمار چینیان گذاردند و بسیار بکشتند.
سرداران سپاه چین چون دانستند ارجاسب آنان را به خود وانهاده و از هر سوى بر سرشان تیغ مىبارد، از اسبان خود فرود آمده، به نزد اسفندیار به پوزشخواهى آمدند. کمانهاى چاچى بینداختند و زره از تن برگرفتند و به زارى گفتند آنان را به جان زینهار دهد و آنان خود پذیراى دین بهى خواهند شد. اسفندیار چون آواى زارى آنان بشنید، فرمان داد: «زینهارشان دهید. اکنون زخمیان سپاه ایران را برگیرید و آنان را درمان کنید». سپاه ایران چون آواز اسفندیار بشنیدند، در جستوجوى خستگان و زخمیان از اسبان خود فرود آمدند. سپس شادمانه بر کوسهاى پیروزى کوبیدند و همه شب را از شادمانى نخفتند. آنگاه گشتاسب با سران سپاه به آوردگاه آمد و کشتگان را بدید و با دیدن هر چهره آشنایى زار بگریست و سرانجام پیکر بىجان برادرش، زریر را دید که در آوردگاه، خوار افتاده بود. گشتاسب چون برادر خویش را اینگونه زار و کشته دید، جامه خسروانى بر تن درید، از اسب فرود آمده، از اندوه به ریش خود چنگ زد. چون کشتگان ایرانی شمارش شدند، دانستند از ایرانیان سى هزار تن کشته شدهاند که از آن میان هفت تن در شمار نامداران و سرکشان بودند و هزاروچهل نامور نیز زخمى شده، خوشبختانه توانسته بودند از زیر پاى پیلان برجهند. به فرمان گشتاسب همه زخمیان را به پزشکان سپردند. چون گشتاسب به بارگاه خود بازگشت، بستور، فرزند زریر را فراخواند و ده هزار سپاهى به او سپرده، او را گفت: «در پى شاه توران بتاز و در ایناش و خلخ هرکجا سپاهى بدیدى، همه را به خونخواهى پدر بکش». بستور در پى سپاه چینیان شتاب گرفت.
آنگاه گشتاسب بر اورنگ شهریارى تکیه زده، فرماندهان سپاه را به نزد خود فراخواند و در گنجها بگشود و آنان را بسیار بخشید و از ایشان خواست این همه خواسته را میان سپاه خود پریشان کنند و همه کسان را بسیار بخشید بهگونهاى که کسى نماند خواستهاى نگرفته باشد و پس از آن، هرکس را اندر خورد کارشان بخشید و همه را روانه خانههایشان کرد. آنگاه فرمود آتش افروختند و عود و عنبر بسوختند.
به فرمان گشتاسب کاخ را بازسازى کردند و آن را خانه گشتاسبیان نامید و جاماسب را پایگاه موبدى بخشید و براى نامداران نامه نوشت که پیروزى از آن ایرانیان گشته است و چون مردم از پیروزى ایرانیان آگاه شدند، به آتشکدهها رفته، یزدان پاک را نیایش کردند. روز دگر گشتاسب در بارگاه خود بنشست و بزرگان لشکر را بار داد. در پیشاپیش آنان اسفندیار گرزه گاوسار در دست، کلاه کیانى بر سر و چهرهاى که چون ماه مىدرخشید، به بارگاه گام نهاد. شاه او را بسیار ستود و اسفندیار را گفت آیا باز هم آرزوى کارزار دارد. آن شمشیرزن توانا در پاسخ گفت فرمان، فرمان شاه است. آنگاه گشتاسب تاج زرینى به او بخشید و در گنجها را به رویش گشود و همه کارهاى ایران را به او سپرد و گفت: «هنوز گاه سپردن تاج و تخت به تو فرا نرسیده، بر زین بنشین و همه کشورت را به دین بهى فراخوان». اسفندیار با آزردگى به سراسر کشور رفت و همه مردمان را به دین بهى خواند، سپس به روم و هندوستان رفت. در پى فراخواندن اسفندیار، جهانیان را به دین بهى، شاهان روم، هندوستان و یمن براى گشتاسب نامه نوشتند و گزارش آیین بهى را خواستار شدند. اسفندیار براى آنان از دین بهى و آرمانهاى آن بگفت و چون آنان این دین را نکو دیدند، به دین بهى روى آوردند و بتهاى خود را بسوختند و به جاى بت، آذر افروختند.
گزارش همى کرد اسفندیار/ به فرمان یزدان همى بست کار/ چو آگه شدند از نکو دین اوى/ گرفتند آن راه و آیین اوى/ بتان از سر کوه مىسوختند/ بهجاى بت آذر برافروختند