|

ایستاده بر قله‌ صلح و دانایی

یادبود پروفسور فقید «جان اسکیلز ایوری» دانشمندی که به ایران و انسان و هم‌زیستی عشق می‌ورزید

ما نیاز مبرم داریم که سیستم آموزشی‌مان را تغییر دهیم؛ به‌ویژه درباره تدریس تاریخ. آنچه امروزه درس داده می‌شود، توصیف و چگونگی مبارزه و ستیز برای دستیابی به قدرت‌ها و پیروزی در جنگ‌ها است که با نگرشی جانب‌دارانه هم بیان می‌شود. ما نیاز داریم خشک‌مغزی و کوراندیشی را جایگزین دیدگاه‌ها و نگره‌های جدیدی کنیم؛

ایستاده بر قله‌ صلح و دانایی

حسن فتاحی:‌ ما نیاز مبرم داریم که سیستم آموزشی‌مان را تغییر دهیم؛ به‌ویژه درباره تدریس تاریخ. آنچه امروزه درس داده می‌شود، توصیف و چگونگی مبارزه و ستیز برای دستیابی به قدرت‌ها و پیروزی در جنگ‌ها است که با نگرشی جانب‌دارانه هم بیان می‌شود. ما نیاز داریم خشک‌مغزی و کوراندیشی را جایگزین دیدگاه‌ها و نگره‌های جدیدی کنیم؛ مانند چگونگی شکل‌گیری تمدن‌ها که طی هزاران سال پدید آمده‌اند. موسیقی، ادبیات، هنر و دانش که میان تمام تمدن‌ها مشترک است، باید به‌عنوان میراثی گران‌بها تدریس و معرفی شوند. این میراث گران‌بهاتر از آن است که نابخردانه با جنگ هسته‌ای نابود شود و این چیزی است که باید به فرزندان‌مان درس بدهیم.

پروفسور فقید، جان اسکیلز ایوری

از تلخ‌ترین روزهای زندگی‌ام خواهد ماند؛ روزی که خبر درگذشت پروفسور جان اسکیلز ایوری را شنیدم. کم پیش‌ آمده که از مرگ کسی به‌سختی اشک بریزم. آخرین بارهایی که واقعا به‌سختی و با قلبی پر از درد و رنج و اندوه جانکاه، اشک ریخته‌ام، یکی مرگ پدرم در آبان اندوه‌بار سال 98 بود که در این زمانه غدّار و پر از مکر و فریب و تهی از داد و عدالت، آن‌هم در جایی که هر روز فریادش را می‌زنند، به‌سختی گریستم و عهد کردم داد بستانم. دیگری مرگ دردناک طاها مهدی کامکار بود. رفیق نازنینم که در همین صفحه علم روزنامه «شرق» درباره‌اش نوشتم که چگونه کرونا سبب شد تا مرد دریاها به آسمان برود. حالا یک‌ بار دیگر، به سوگ مردی نشسته‌ام که برایم مانند پدر، شفیق بود و مانند استاد، رفیق. پروفسور جان اسکیلز ایوری چند روز پیش در نخستین روزهای سال نو میلادی، در بیمارستان شهر کپنهاگ چشم از جهان فروبست و چنان اندوهی بر دلم نشست که گویی کوهی که به آن تکیه داده بودم، حالا نیست. او در 91‌سالگی با دلی نگران از سرنوشت انسان در این سیاره، ما را با میراثی ماندگار از کتاب‌ها و نوشته‌ها و مقاله‌ها و نیز کارهای درخشانی که تا پیش از کهن‌سالی در نهادهای مختلف، از سازمان جهانی بهداشت تا انجمن پوگواش، به سرانجام رسانده بود، تنها گذاشت. حقیقت این است که درگذشت این مرد بزرگ برایم دور از ذهن نبود. از سویی کهن‌سال بود و از سوی دیگر بیمار. ماه می‌2023 که زادروز 91‌سالگی‌اش را شادباش گفتم، عکس جدیدی برایم فرستاد و فهمیدم که در کمتر از یک سال، چقدر شیب پیری‌اش تندتر شده است. خودش برایم چنین نوشته بود که حسن عزیزم، می‌دانم که به پایان راه نزدیک شده‌ام. فقط یک یا دو سال دیگر نیاز دارم تا چند کتاب دیگرم را تمام کنم؛ سپس از من خواسته بود که هرچه‌ زودتر بر دشواری‌هایی که بر پایم پیچیده شده، غلبه کنم و آماده پذیرش چند مسئولیت شوم. این حق استاد بود که پس از 10 سال از شاگردش بخواهد پذیرای ادامه راه او و به فرجام رساندن چند کار نیمه‌تمام باشد. همه‌ چیز اگرچه با بیم، خوب پیش می‌رفت. تا اینکه یک ماه مانده به سال نو میلادی، پروفسور ایوری، در خانه‌اش ناگهان زمین خورده بود و دچار شکستگی لگن شده بود. این رویداد تلخ، سرآغاز راه بی‌بازگشت سفر ابدی او شد. برایم دور از ذهن نبود که در بازه زمانی یکی، دو‌ساله، خود را آماده فقدان همیشگی‌اش کنم؛ اما انتظار اینکه خیلی زود باید با چشمانی اشک‌بار و قلبی مالامال اندوه، باید یادبود ایشان را بنویسم، برایم باورنکردنی است. پروفسور ایوری فقید، روزنامه «شرق» را به‌خوبی می‌شناخت و می‌دانست تاکنون بسیاری از مقاله‌های او را در صفحه علم این روزنامه چاپ کرده‌ایم. از سویی من و چند نفر از دوستانم؛ ازجمله حسن ملکی،‌ حسین ملکی، زهرا محبی، سمیه برجیان، شیرین بقایی، مینا معینی، مولود موحدی و چند دوست دیگر، در کنار هم تدریس کتاب علم و جامعه را پیش می‌بریم که با ترجمه وحدت محب‌ملکی و نویسنده این مقاله به‌زودی چاپ خواهد شد. پروفسور ایوری به دور از گزافه‌گویی، بیش از بسیاری از ایرانیان امروز که از ناکوکی چرخ روزگار ناراحت‌اند، ایران را دوست داشت. مهرش به ایران و تمدن آن به‌راستی ستودنی بود. او بیش از بسیاری از ایرانی‌ها قدرشناس این مرز پرگهر بود و چاپ کتاب خاطرات تهران و بیروت که درباره‌اش خواهم گفت، گواه این ادعاست. حالا به‌ رسم ادب و به‌ رسم گرامیداشت اندیشمندی که هم ایران را دوست داشت و هم با کمک روزنامه «شرق» صدایش و اندیشه‌اش به گوش ایرانی‌ها رسید، کمی از زندگی و دستاوردهای ایشان خواهم گفت و آرزو دارم هم تمدن بشر و هم ایران، چنین مردان بزرگی را به خود ببیند که به آن عشق می‌ورزند.

 زندگی‌نامه

آن‌گونه که خود پروفسور ایوری نوشته است، پیشینه خانوادگی‌اش از سوی مادری و پدری به دو پزشک می‌رسد که از طبقه فرهیخته و میانی جامعه قرن نوزدهم آمریکا بودند. در پیشینه خانوادگی‌شان دانش‌آموختگی و کسب دانش بیش از کسب ثروت اهمیت داشت. اگر بخواهم زندگی‌نامه جان اسکیلز ایوری را بگویم، باید به میشیگان برویم؛ میشیگان پیش از جنگ جهانی دوم. پدر و مادر او هر دو دانشجوی دانشگاه میشیگان بودند. پدرش که از او با نام دکتر بِنِت ایوری یاد خواهم کرد، پزشکی می‌خواند و مادرش میکروبیولوژی. پدر و مادرش، آن‌گونه که هم از خاطرات خود پروفسور نمایان است و هم آن‌گونه که از نوشته‌های مادرش، مارگارت، در دوره دانشجویی و جوانی‌شان، نه‌تنها بسیار در پی درس و دانش بودند؛ بلکه بسیار پرشور بودند و کوشایی اجتماعی زیادی داشتند. دوره دانشجویی‌شان بسیار پربار بود. از استادان خوب تا ژیرایی (فعالیت) اجتماعی. بنت فرانکلین و مارگارت ازدواج می‌کنند و زندگی مشترک را می‌آغازند. بخش هیجان‌انگیز بعدی زندگی‌شان، در بیروت رقم می‌خورد؛ بیروتی که پروفسور ایوری از آن چنان به نیکی و زیبایی یاد می‌کند که شاید خود لبنانی‌ها امروزه، با وجود کوهی از گرفتاری و مشکلات، از آن آن‌گونه یاد نکنند. در بخش بعدی این نوشته اشاره خواهم کرد که چرا بیروت مهم بوده است؛ اما در اینجا باید به این نکته اشاره کنم که وقتی مارگارت و بنت ایوری در بیروت بودند، هر دو فرزندشان به دنیا آمد. پسر نخست، گوردون نام گرفت و دومی، دانشمند قصه ما، جان نامیده شد. گوردون در سال 1930 به دنیا آمد و جان در سال 1933. اگرچه این مقاله یادبود جان اسکیلز ایوری است؛ اما سزاوار است از برادر فقید او هم یادی کنم که تیرماه سال پیش در آمریکا چشم از جهان فروبست. گوردون ایوری پزشک بود و یکی از نامورترین پزشکان متخصص نوزادان کمتر از 40روزه. او نخستین کتاب درسی دراین‌باره را در دنیای پزشکی نوشت و خدمات شایانی به نوزادان جهان کرد. و باز شایسته است به این نکته اشاره کنم که این خانواده چهارنفره، برای باشندگان (ساکنان) سیاره زمین، از ایران عزیزمان گرفته تا روستاهای آفریقا، بسیار مفید بودند. چه خوشبخت بودند مارگارت و بنت ایوری که توانستند دو فرزند برومند به جامعه بشری تقدیم کنند. چند سال پیش بود که پروفسور ایوری از من پرسید تو و همسرت نمی‌خواهید فرزند داشته باشید؟ رابطه‌مان آن‌چنان پدرانه و صمیمانه و دوستانه بود که گاهی پرسش‌هایی پدرانه از من می‌پرسید. در پاسخ گفتم درحال‌حاضر انگیزه‌ای ندارم. چگونه فرزندی به دنیا بیاورم که در این دوره‌ای که تا مغز استخوانم با بی‌عدالتی سوزانیده شده، او را راهی مدرسه‌‌هایی کنم که از وضع آموزشی‌شان سخت بیمناکم. دراین‌باره گفت‌وگوهایی کردیم. در نهایت به او گفتم اگر صاحب دختری شوم، دوست دارم نامش را ایراندخت بگذارم. پروفسور برایم نوشت: بیش از نام زیبایی که برگزیده‌ای، در تربیت انسانی‌اش کوشا باش. این مسئله ستون فقرات اندیشه مادرش بود. خانواده چهارنفره پروفسور ایوری چند سالی را در ایران به سر بردند که در بخش بعدی بیشتر درباره‌اش خواهم گفت؛ اما اینجا به کوتاهی می‌خواهم به نوشته‌ای از جغرافی‌دان نامور ایرانی، استاد محمدحسین پاپلی، اشاره کنم. خاطرات دوره نوجوانی پروفسور ایوری از سویی سبب سربلندی ما ایرانیان است که او بسیار به نیکی از ایران یاد کرده و با کوله‌باری از خاطرات خوش ایران را ترک گفته، از سوی دیگر نشان از عقب‌ماندگی ایران دارد و البته عزمی که برای ساختن بود. میهمان‌نوازی ایرانیان که در جای‌جای خاطرات ایشان به آن اشاره شده، عامل خوبی است که همواره راه تعامل با جهان خارج را برای ما فراهم می‌کند. جان اسکیلز ایوری پس از چند سال زندگی در ایران و سفر به برخی شهرهای این سرزمین کهن، به زادگاه مادری‌اش آمریکا بازمی‌گردد. نخست در یک کالج دوره پیش از دانشگاه را سپری می‌کند. سپس به سال 1954م. از دانشگاه ام‌آی‌تی کارشناسی فیزیک می‌گیرد، یک سال بعد از دانشگاه شیکاگو کارشناسی ارشد فیزیک نظری می‌گیرد و در نهایت به سال 1965م. از دانشگاه خوش‌نام و معروف امپریال کالج (کالج سلطنتی) لندن، دکترای شیمی نظری با گرایش کوانتوم را دریافت می‌کند. بد نیست کمی از خاطراتش را بازگو کنم. پروفسور ایوری تعریف می‌کرد که وقتی می‌خواست وارد دانشگاه شود، دوست داشت فلسفه بخواند؛ اما پدرش به او گفته بود در صورتی شهریه دانشگاه را پرداخت می‌کند که او وارد رشته‌های دانشی مانند فیزیک و شیمی بشود. اگرچه ذوق ایوری به فلسفه و دانش‌های انسانی هرگز خاموش نشد و تا واپسین روزهای زندگی‌اش با فلسفه و ادبیات و دیگر دانش‌های این‌چنینی، زلف به هم گره‌ زده بود. از خاطرات خوش دوره دانشجویی‌اش چند مورد را همیشه نام می‌برد. یکی اینکه به‌شدت از رویکردهای جنگ‌طلبانه گریزان بود. دیگری اینکه با برخی از برجسته‌ترین دانشمندان زمان خودش همنشین بوده است. یکی از آنها پُل دیراک بود که از بزرگان نظریه کوانتومی است و دیگری انریکو فرمی و ماریا مایر. او همچنین با اخترفیزیک‌دان بلندآوازه چاندراسخار درس گذرانده است. در خاطراتش یادآور می‌شود که چاندراسخار او را ترغیب کرده بود تا اخترفیزیک‌دان شود. دوره پژوهشی پروفسور فقید هم نکته‌های جالبی دارد. او مدتی را در آزمایشگاه معروف کَوِندیش که در ایران به کاوندیش معروف است، با استاد راهنمایش کارهای مهمی را به انجام رسانده است. در همین زمان‌ها بود که با پل دیراک هم‌کلام بوده است. از نقاط عطف زندگی ایوری همکاری پژوهشی با دانشمند نامور و برنده جایزه نوبل، آلبرت سنت جورجیای است که در برخی گویش‌ها گورجِی هم می‌گویند. او دانشمند معروفی بود که ایوری جوان به او معرفی شد تا در پرینستون با او روی نگره کوانتومی به پدیده‌های زیست‌شناختی کار کند. این همکاری چنان بود که تا چند دهه به جان ایوری سمت‌وسوی پژوهشی داد. نوشتن از کارهای پژوهشی ایوری کار آسانی نیست و من همین‌جا تمام می‌کنم تا کمی به کارهای اجرائی‌اش بپردازم. او سال‌های طولانی در سازمان جهانی بهداشت مشاور فنی عالی‌رتبه بوده است. همچنین رئیس کمیته آکادمی صلح دانمارک در سازمان ملل بوده است. در دانشگاه کپنهاگ هم علاوه بر استادی در جایگاه مشاور و نیز تدریس‌کننده درس علم و جامعه به بسیاری از گروه‌های آموزشی آنجا بوده است. ایوری چندین دهه را در دانمارک به سر برد. همسر ایشان، برث ایوری که پزشک متخصص است، اهل دانمارک است. ایوری همواره می‌گفت دلیل مهاجرتش به دانمارک خانوادگی بوده است، تا اینکه یک‌ بار که با او درباره مشکلی شخصی مشورت می‌کردم، از مهاجرتش به دانمارک گفت و چنین نتیجه گرفت: حسن عزیز، زندگی خانوادگی چنان ارزشمند است که اگر لازم باشد، به خاطراتش باید تا دوردست‌ها سفر کنی تا به قول ما ایرانی‌ها، چراغ خانه‌ات روشن بماند. اگر بخواهم به کوتاهی بگویم که سال‌های پیری پروفسور ایوری در دانمارک چگونه گذشت، به کوتاهی باید بگویم این مرد بزرگ با وجودی که سا‌ل‌های درازی را برای دانش و برای زمینِ انسان‌ها کوشیده بود؛ اما 15 سال پایان عمر را سخت مشغول نوشتن بود و آگاهی‌افزایی. شگفت‌انگیز است که مردی با بیماری‌های سخت، با داشتن یک چشم بینا، روزانه تا 10 ساعت کار نوشتن را انجام دهد و فراتر از آن پاسخ‌گوی دانشجویان دور و نزدیکش باشد و فراتر از این،‌ حتی نوشته‌های شاگردی مانند من را هم تصحیح کند. او در تمام سال‌هایی که به آن بازنشستگی می‌گویند، از نوشتن بازنایستاد و برای چندین جا کتاب و مقاله نوشت. این در حالی است که از نوشتن هیچ‌گونه درآمد مالی هم نداشت و حتی هزینه کپی‌رایت کتابش را که به فارسی ترجمه کرده‌ایم، خودش سخاوتمندانه پرداخت کرده بود.

‌ خاطرات  تهران  و  بیروت

تابستان سال 99 بود که کتاب خاطرات تهران و بیروت چاپ شد، به همت انتشارات پارسه با طرح جلدی زیبا که برای نویسنده کتاب، پروفسور ایوری خاطره‌انگیز بود، جالب اینکه کتاب درست روزی روانه بازار نشر شد که در بیروت انفجاری بزرگ با تلفات چشمگیر رخ داد. دکتر بنت فرانکلین ایوری در جایگاه استاد تمام آناتومی به دانشگاه آمریکایی بیروت می‌رود. این نکته را فراموش نکنیم که هرکسی را به چنین مأموریتی در آن زمانه پرآشوب جنگ جهانی دوم نمی‌فرستادند. مارگارت و بنت به بیروت می‌روند و در آنجا زندگی خوبی داشتند. بخش عمده خاطراتی که در کتاب از بیروت آمده است، خاطرات مارگارت است و چقدر هم زیبا نوشته شده است. مارگارت و بنت در بیروت آن زمان که در دل خود جامعه‌ای دانش‌آموخته را جای داده بود، به توسعه آن دانشگاه کمک شایانی کردند. ایرانی‌های بسیاری هم در آنجا درس‌ خوانده‌اند؛ ازجمله امیرعباس هویدا و علی‌اکبر صالحی، رئیس پیشین سازمان انرژی اتمی ایران. این دانشگاه هنوز هم وزن و اعتبار بالایی دارد. پدر پروفسور ایوری دو بار به ایران آمده است. یک‌ بار با تعدادی دانشجو، خودروهایی را که دولت ایران خریده بود از راه بیابان‌های عراق به ایران آوردند و روایت‌های خواندنی از آن دارند. یک‌ بار هم در جایگاه معاون سرپرست وزارت بهداشت ایران. دکتر بنت فرانکلین ایوری در ایران تلاش وافری کرد تا وزارت بهداشت پا بگیرد. او همچنین بسیار تلاش کرد تا برخی بیماری‌ها در ایران ریشه‌کن شود. خانه‌های بهداشت امروزی درواقع یادگاری از طرحی است که ایرانی‌های دانش‌فهم و میهن‌دوست با همراهی دکتر بنت ایوری و چند آمریکایی دیگر، برای ریشه‌کن ساختن و پایش و مهار بیماری در ایران ساختند. وضعیت آن روزهای ایران در کتاب خواندنی است. تهران که پایتخت بود، آب لوله‌کشی نداشت. وضعیت بهداشت فردی پایین بود و بسیاری مشکلات دیگر. اما اراده‌ای بود برای توسعه، آن‌چنان‌که در خاطرات ایوری چنین آمده است که وقتی پدرش با نفر اول کشور افتخار ملاقات پیدا می‌کند، از او می‌شنود که دغدغه‌اش توسعه ایران است. نقطه عطف دیگر خاطرات ایوری از ایران، میهمان‌نوازی ایرانی‌هاست. آنها آشپزی با نام میرزا داشتند که از او به نیکی یاد شده است. مادرش نقل می‌کند، در خانه ایرانی‌ها چند بار گفته بود فلان چیز چقدر زیباست و صاحبخانه ایرانی، یکی از همان گلدان یا تابلو یا هر چیز دیگر را به مارگارت هدیه داده بود. ایوری نوجوان و برادرش گوردون در ایران و در تهران به مدرسه‌ای می‌رفتند که «کامیونیتی اسکول» یا مدرسه کامیونیتی نام داشت. شرح این مدرسه و چگونگی آموزش در آن را پیش‌تر در صفحه علم روزنامه «شرق»، شیرین بقایی و سحر سرگلزایی نوشته‌اند. اما گفتن این نکته ضروری است که در آن مدرسه از ملیت‌های گوناگون و دین‌های مختلف کنار هم درس می‌خواندند. مادر خانواده، مارگارت که حالا زنی دانا و توانا و با تجربه زیسته یکتایی بود، پس از ملاقاتی با زنان عالی‌رتبه کشور که نام‌شان در کتاب آمده، دوره‌هایی از کارآفرینی را برای دختران ایرانی آغاز می‌کند و چنان با این دختران الفت می‌گیرد که پروفسور به نقل از مادرش می‌گفت، حتی در پیری مارگارت هم نام آن دختران در یادش بوده است. مارگارت به سال 2003 در 102 سالگی چشم از جهان فروبست. بخش خاطرات تهرانِ کتاب را استاد پاپلی به‌خوبی واکاوی کرده است و جان کلام اینکه کشور در وضعیت خوبی نبود؛ اما اندیشه توسعه در میان ایرانی‌ها جوانه زده بود.

‌ در   مسیر   صلح   جهانی

جان اسکیلز ایوری به روایت تاریخ و آنچه از نوشته‌هایش در دست داریم، 70 سال در مسیر صلح جهانی کوشیده است، به زبان ساده از زمانی که وارد دانشگاه شد تا روزی که زنده بود. اگر بخواهم چکیده‌ای از ژیرندگی ناایستای پروفسور ایوری را در راه صلح جهانی نام ببرم، باید به چند مورد مهم اشاره کنم. ایوری به‌شدت با سازمان ملل همکاری داشت و از اساس این سازمان را اگرچه برای زندگی انسان امروز ناکافی یا اختیار محدود می‌دانست، وجودش را ضروری می‌دید. خوب است به این نکته اشاره کنم که در کتاب خاطرات تهران و بیروت به چگونگی گشایش سازمان ملل اشاره کرده است و اینکه چگونه برخی دوستان خانوادگی‌شان در تهیه پیش‌نویس منشور سازمان ملل نقش داشتند. در کنار سازمان ملل، سازمان جهانی بهداشت جایی بود که ایوری چندین سال در آنجا تلاش کرد. یک‌ بار برایم تعریف کرد که خطاب به یکی از معاونان رئیس‌جمهور یکی از کشورهای اروپایی گفته بود تا زمانی که جنگ‌افزار می‌سازید، اگر بگویید پول ندارید برای حل معضل جهانی آب و بهداشت، دروغ می‌گویید. انجمن پوگواش دیگر جایی بود که او در آن بسیار کوشا بود و از مغزهای متفکر آن به شمار می‌رفت. پوگواش انجمنی شکل‌گرفته از برخی اندیشمندان بزرگ و کنشگران نامور صلح جهانی است که در زمینه‌های گوناگونی، از جمله گفت‌وگوهای صلح میان کشورها، تغییر قانون‌های جنگ‌ساز و نیز پایش و مهار جنگ‌افزارهای نامتعارف و هسته‌ای تلاش وافر دارد. یکی دیگر از نهادهایی که ایوری فقید در آن بسیار قلم‌فرسایی می‌کرد، بنیاد اقبال احمد است که به دست باکفایت فیزیک‌دان بلندآوازه پاکستانی، پرویز ئودبهائی (نام ایشان را در مقاله‌ای در همین روزنامه «شرق» با تلفظ اشتباه، هودبوی نوشته‌ایم) راه‌اندازی شده و افراد شناخته‌شده‌ای از دانشگاه پرینستون گرفته تا دانشگاه کپنهاگ، در آن عضویت دارند. این بنیاد یک انتشارات هم دارد که برخی از کتاب‌های ایوری را به زبان فارسیِ دری ترجمه کرده است. مقاله‌های زیادی از ایوری در این بنیاد چاپ شده است. مرکز خبررسانی هیومن‌ رانگ، کانتر کارنت و چند جای دیگر، از جمله خبرگزاری‌های مستقلی هستند که پروفسور ایوری در آنها بسیار نوشته است. یکی از جاهایی که او در آنجا بسیار تلاش کرد نمایندگی آکادمی صلح دانمارک بود. زمانی که ایوری رئیس آن بود، این آکادمی گام‌هایی بلند را برای راه‌‌اندازی نشست‌ها و گفت‌وگوهای بین‌المللی درباره صلح به جریان انداخت. اجازه دهید این بخش را با خاطره‌ای کوتاه از او به پایان ببرم. سال‌ها پیش، پیشنهاد شغلی دلفریب و اغواگرانه‌ای شده بود. آن روزها گمانم این بود که پای‌نهادن در چنان راهی، بی‌شک کاری ارزنده و میهنی است. موضوع را به پروفسور ایوری گفتم. او در پاسخِ نامه‌ بسیار کلی و چندخطی من، 17 صفحه نامه نوشته بود. این نامه برای زندگی من حکم چراغ راه را پیدا کرد. نامه‌ای که برای همیشه برخی چراغ‌ها را خاموش و برخی را روشن کرد. درواقع این رویداد خجسته، برای من نقطه عطفی شد که ادامه‌دهنده راه او در صلح جهانی باشم. کمی بعدتر، به‌ویژه پس از توفان بی‌عدالتی در زندگی خانوادگی‌ام، بیش‌ازپیش قدردان آن 17 صفحه بودم. روزی، شاید به هنگام پیری، کل این ماجرا را برای نسل‌های بعد با جزئیات بنویسم. درهرصورت پروفسور ایوری، طی 70 سال صلح‌اندیشی‌اش و تکاپوی بی‌وقفه برای باشندگان روی این سیاره، درسی مهم به تمام کسانی داد که پای در راه دانش نهاده‌اند؛ نخست اینکه مسئولیت اجتماعی را که به‌عنوان دانشمند و مهندس و پزشک دارید، بر عهده بگیرید و برایش تلاش کنید. دیگر اینکه هرگز خودتان را یک سلول یا چرخ‌دنده از ماشین نابودگر این سیاره نکنید.

‌ کتاب‌ها و مقاله‌ها

جان اسکیلز ایوری، نویسنده‌ای توانا و پرکار بود. او نوشتن را بسیار دوست داشت و گستره‌ دانشش به‌راستی حیرت‌انگیز بود. از زبان یونان باستان و اندکی زبان فارسی گرفته تا فیزیک نظری و شیمی کوانتومی و زیست‌ سلولی-مولکولی را می‌دانست. در ظاهر چنین چیزی دور از ذهن است، اما او به قول ماکس پلانک فیزیک‌دان، اقتصاددان سخت‌گیر وقت خودش بود و همواره آن جمله داروین را به من گوشزد می‌کرد: کسی که ارزش یک ساعت زمان را نداند، ارزشمندی حیات را نفهمیده است. به‌واقع برای من و دوستانم همیشه جای پرسش بود که این مرد با آن تن بیمار چطور این‌قدر پشت میز می‌نشیند و می‌نویسد. به قول رئیس انجمن خلع سلاح هسته‌ای،‌ جان اسکیلز ایوری وقت تلف‌کردن بلد نبود. نوشتن فهرست کتاب‌ها و مقاله‌هایش ناممکن است. او از سال 1966 نوشتن کتاب را آغازیده و آخرین کتاب چاپ‌شده‌اش در مرداد 2023م. چاپ شد و البته یک کتاب مهم و چند مقاله‌اش نیمه‌تمام ماند. نخست می‌خواهم برخی از مهم‌ترین کتاب‌هایش را معرفی کنم که به‌طور کامل در صفحه علم روزنامه «شرق» هم معرفی شده‌اند.

1- بحران تمدن: این کتاب درخشان درباره بحران‌ها و به قول نویسنده مجموعه‌ای درهم‌تنیده از مشکلات امروز کره زمین و جوامع انسانی است. این اثر که در انتشارات ورلد ساینتیفیک چاپ شده، با ترجمه ضحی نصر و نویسنده این مقاله، آماده چاپ است و ناشری برایش پیدا نشده.

2- نظریه اطلاعات و فرگشت: درباره این کتاب هم در صفحه علم کامل نوشته‌ایم. همین بس که در این کتاب ایوری، چهارمین نگاه بنیادی و نوین به نظریه داروین، پس از خودش، ارائه شده است. خبر خوش اینکه ترجمه این کتاب هم در دست اتمام است و اگر تارهای نامرئی گرفتاری‌ها نبود، چه‌بسا هم‌اکنون تمام هم شده بود. مترجمان این اثر، مترجمان کتاب یادشده در بالا هستند.

3- علم و جامعه: اثری بس درخشان و خواندنی. ایوری این کتاب را برای تدریس درس تاریخ علم، برای دانشجویان دانش‌های زاستاری (طبیعی) همچون فیزیک و شیمی و ریاضی نوشت. اما به پیشنهاد رئیس دانشگاه کپنهاگ در بسیاری از گروه‌ها تدریس کرد و سپس در دانشگاه‌های دیگر دنیا هم جای خود را باز کرد. کتابی 20فصلی که از دمدمه‌های انسان هوشمند یا نیمه‌هوشمند در آفریقا آغاز می‌شود و تا هوش مصنوعی و ژنتیک پیش می‌رود. کتاب بسیار خوش‌خوان و روایت‌گونه است؛ اما باید دقیق خواند چون پر است از داده‌های دانشی. نویسنده این یادبود و تنی چند از دوستان، این افتخار را داریم که در یک کلاس برخط،‌ این اثر را می‌خوانیم. ترجمه این کتاب تمام شده و سال 1403 انتشارات گوتنبرگ این اثر را چاپ خواهد کرد. افسوس که پروفسور ایوری زنده نماند تا نسخه فارسی کتابش را ببیند. خیلی وقت‌ها پرسش‌های بی‌پاسخ خودمان را درباره کتاب از ایشان می‌پرسیدیم و عکسی از کلاس‌مان برایش می‌فرستادیم. از اینکه می‌دید کتابش در ایران تدریس می‌شود و بناست جای خودش را در دانشگاه‌ها باز کند، بسیار خوشحال و شادمان می‌شد.

4- دانش عصر فضا و سیاست عصر پارینه‌سنگی: شالوده این کتاب معروف ناهم‌ترازی پیشرفت‌های دانشی و فنی با پیشرفت‌های اجتماعی و اخلاق و سیاست است. او در این کتاب نشان می‌دهد چگونه این ناهم‌ترازی سبب شده گونه انسان گرفتار شوربختی و دُشامدهایی همچون بمب هسته‌ای شود.

5- پیشرفت، فقر و جمعیت: ایوری به‌شدت بر این باور بود که افزایش بی‌رویه جمعیت و اشتهای سیری‌ناپذیر برای پیشرفت، فقری بزرگ را پدید آورده و زیست‌بوم را به نابودی خواهد کشاند.

6- خاطرات تهران و بیروت: بالاتر درباره‌اش توضیح داده شد.

7- انرژی، تغییر اقلیم امنیت غذایی

8- حسابگان و معادلات دیفرانسیل

9- نیازمندی به سامانه اقتصادی جدید

10- نیازمند صدایشان هستم: کتابی که نگاهی دارد به زندگی و زمانه و آثار و گفته‌های بزرگان اندیشه در جهان و یافتن راه‌حل بحران‌های کنونی در دل سخنان آنها.

11- از کجا آمده‌ایم؟ چه هستیم؟ به کجا خواهیم رفت: کتابی شگفت‌انگیز که با روایت داستان پولین گنون آغاز می‌شود. کتابی با بیش از 700 صفحه که روایت پیدایش انسان را از دریچه‌های گوناگونی بررسی می‌کند. در این کتاب خاستگاه زیست‌شیمیایی انسان و چگونگی درگشت جوامع انسانی به‌خوبی گفته شده است. ایوری در نوشتن این کتاب 

سنگ تمام گذاشته و برای نمونه فقط فصل نهم آن بیش از 650 منبع و مرجع دارد.

12- موضوع‌های ویژه در کوانتوم

13- جنگ‌افزارهای هسته‌ای و سازوکار ویرانگرانه

14- فدرالیسم جهانی

15- ایران، گذشته و امروز

16- بازسازی سازمان ملل

17- فروش جنگ‌افزار و فروش جنگ

18- انسان خردمند؟

19- گزینه‌های آینده

20- پول و سیاست

افسوس که امکان توضیح دیگر کتاب‌ها وجود ندارد و فقط از دو مجموعه کتاب‌هایش نام می‌برم. یکی مجموعه هفت‌جلدی که دربرگیرنده مقالاتش در بیش از 50 سال گذشته و شامل موضوعات بسیاری است. دیگری مجموعه‌ای است که به گفته خودش برای جوانان نوشته است تا گنجینه‌ای از معرفت بشری را داشته باشند. این مجموعه با عنوان «زندگی با...» است و شامل این موارد است: صلح، اقتصاد، فیزیک، شیمی، ریاضی، اکولوژی، پزشکی، اخترشناسی، مهندسی، نقاشی، شعر، آموزش، کشف‌های انسان، زیست‌شناسی، قرن 18، قرن 19، جهان باستان، قرن 17، قرن 20، رنسانس یا نوزایی، سده‌های میانه، پیشاتاریخ، نمایش‌نامه‌نویسان برجسته، زیست‌شناسی مولکولی، فیلم‌سازان برجسته، فیلسوفان برجسته، آهنگ‌سازان کلاسیک، کنشگری، آموزگاران برجسته اخلاق. نام‌بردن از کتاب‌ها را در اینجا به پایان می‌رسانم و چندخطی درباره کلیات مقاله‌‌های ایوری می‌گویم. اگر مقاله‌های تخصصی در شیمی‌فیزیک و کوانتوم و شیمی محاسباتی را کنار بگذاریم، بخش زیادی از نوشته‌های ایوری درباره محیط‌ زیست و خطراتی که آینده بقا و اقلیم زمین را تهدید می‌کند، است. بخش دیگری از مقاله‌ها درباره سازوکار عیان و نهان جنگ و جنگ‌افروزی است؛ همچنین درباره اقتصاد ناسالم جهان و خطرات تمام‌نشدنی جنگ‌افزارهای نامتعارف. درباره این موضوع‌ها هم در صفحه علم، طی چند سال گذشته بارها مطالبی بلند را چاپ کرده‌ایم.

‌ دیدگاه‌ها

اگر بخواهم درباره اندیشه‌های جان اسکیلز ایوری فقید که حالا جسمش در خواب ابدی است و اندیشه‌اش پرنده‌ای در آسمان این سیاره نیلگون سخن بگویم، در دو واژه می‌توان کوتاه کرد؛ مردی ایستاده بر قله «صلح» و «دانایی». اگر بخواهم واژه صلح را بیشتر توضیح دهم، باید بگویم او دانشمندی نیکوخواه بود و پشتیبان همزیستی انسان‌ها. واژه دانایی را به‌ کار برده‌ام تا نشان دهم داشتن دانش کافی نیست. در کنار دانش، بینش‌مندی هم نیاز است تا فرد صاحب دانش، دانا هم باشد. کم نیستند کسانی که دانش دارند، اما درون‌شان دیوی هفت‌سر و ضحاکی ماردوش نهفته است و بلای جان مردمان هستند. در این بخش تلاشم بر این است که به کوتاهی سرخط اندیشه‌های ایوری را نام ببرم:

1- همزیستی جای رقابت: ایوری بر این باور بود که رقابت ناسالمی در تمام زمینه‌های زندگی انسان سایه افکنده، سبب افزایش انتروپی زندگی اجتماعی انسان به‌عنوان یک سامانه می‌شود و در نهایت اشتهای سیری‌ناپذیری را به بار می‌آورد که نتیجه آن نابودی تمدن بشر است.

2- جنگ‌افزارهای هسته‌ای: از جنگ‌افزارهای هسته‌ای و انبارش آن در چندین نقطه زمین، به‌عنوان مصیبت بزرگ یاد می‌کرد. در کتابش با نام «جنگ‌افزار هسته‌ای: سازوکاری اهریمنی» با کنار هم گذاشتن فاجعه‌های انسانی و زیست‌محیطی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی چرخه تولید و انبارش و استفاده و آزمایش این جنگ‌افزارها نشان می‌دهد که چگونه این جنگ‌افزارها سبب برآمدن بحران‌های جدید شده است.

3- مسئولیت اجتماعی دانشمندان: ایوری می‌گفت افسوس‌مندانه سیاست‌مداران به‌عمد یا به سهو، در جهان کنونی از دوراندیشی کافی برخوردار نیستند. بنابراین باید دانشمندان و مهندسان خودشان مسئولیت اجتماعی را بر عهده گیرند و نگذارند عوام‌گرایی سیاسی در کشورهایشان حاکم شود. او می‌نویسد: اگر دانشمندان و مهندسان و پزشکان امروز جلوی تندروی‌های سیاست‌مداران را نگیرند، فردا بیش از دیگران هزینه‌اش را پرداخت خواهند کرد.

4- فدرالیسم جهانی: ایوری بیش از مرزهای کشورها به فرهنگ و تمدن قلمروها باور داشت. او می‌گفت اگر کل زمین را یک کشور فرض کنیم و هر کشور را استانی از آن کشور بزرگ، آن‌وقت سیاست‌گذاری‌هایمان فرق خواهد کرد. این اندیشه ریشه در تفکر کسانی همچون اینشتین و راسل دارد. راه‌حل بسیاری از مشکلات زمین، از انرژی گرفته تا آب را در نهایت در اندیشه فدرالیسم جهانی می‌دید.

5- تغییر ساختار آموزشی در جهان: بخشی از اندیشه او را درباره ساختار آموزشی جهان به شکل نقل‌قول آورده‌ام، اما نیاز است چند نکته را هم بگویم. نخست اینکه می‌گفت گسترش آموزش گسترش صلح جهانی است. دیگر اینکه با محتوای درسی کتاب‌ها موافق نبود. مثال ساده‌ای داشت و می‌گفت: همه هیتلر را می‌شناسند، اما دانش‌آموزان بسیاری هستند که نامورترین نویسندگان تاریخ را نمی‌شناسند و نمی‌دانند روی این سیاره چه مغزهای بزرگی زیسته‌اند.

6- زیست‌بوم: وضعیت زیست‌بوم و تغییر اقلیم را یکی از سه فاجعه بزرگ پیش‌روی انسان می‌دانست و با نمودار و جدول و عدد و رقم نشان می‌داد فاجعه‌های زیست‌بومی که بخش زیادی از آن برگرفته از رقابت و اقتصاد سیری‌ناپذیر است، چگونه به بیماری، مرگ، جنگ و بسیاری فاجعه‌های دیگر خواهد انجامید.

7- افزایش جمعیت: در بسیاری از کتاب‌هایش که درباره مسائل انسانی و اجتماعی بود، نمودار افزایش جمعیت را از هزار سال پیش تاکنون قرار می‌داد. آن نمودار گویای همه‌چیز بود. افزایش بی‌رویه جمعیت، به‌ویژه در قرن‌های بیستم و بیست‌ویک، تنشی را بر زمین وارد می‌کند که خارج از توان زیست‌بوم، خارج از توان انسان برای پایش بحران‌هایی همچون آب و انرژی و غذا و آموزش و جز آن است.

8- نابرابری: ایوری نابرابری در جهان امروز را به‌مراتب خطرناک‌تر از تروریسم می‌دانست. او حتی تولید گازهای گلخانه‌ای و آلوده‌سازی زمین را هم از تروریسم خطرناک‌تر برمی‌شمرد. ایوری بر این باور بود که نابرابری تولیدکننده جنگ و سوق‌دادن اقتصاد به سمت رقابت است و نیز نابرابری است که خشونت تولید می‌کند. می‌گفت اگر نابرابری را کم کنیم، درواقع به بقای خودمان کمک کرده‌ایم.

9- بنگاه جنگ: ایوری از جنگ همیشه با عنوان «بنگاه جنگ» نام می‌برد. او همواره روی این موضوع تأکید می‌کرد که جنگ به‌شدت با سازوکار اقتصاد امروز جهان گره‌ خورده است و مثل هر فعالیت اقتصادی ناسالم دیگر، منجر به نابودی انسان‌ها می‌شود. جنگ‌ها را جدای از چرخه اقتصاد نمی‌دید و برای همین همیشه می‌گفت باید بحران ساخته شود، راه‌حل بحران جنگ باشد، برای جنگ، جنگ‌افزار فروخته شود و درنهایت خون‌ها بر زمین ریخته و پول‌ها به جیب اندک گروه‌ها و افراد سرازیر شود.

10- ملی‌گرایی افراطی: ملی‌گرایی افراطی را یکی از آفات بشر می‌دانست و بر این باور بود که افراد باید بیش از ملیت بر فرهنگ و تمدن تکیه کنند. اساسا فرهنگ و تمدن بشری را هم امری ورای مرزها می‌دانست و می‌گفت: تمدن یونان و ایران، میراثی برای تمام جهان است.

‌ از نگاه دیگران

پرویز ئودبهائی، پروفسور نامور فیزیک هسته‌ای در پاکستان: جان اسکیلز ایوری برای من هم دوست بود و هم استاد. به مدت چیزی در حدود 40 سال با هم در تماس بودیم. او به همه ما انسان‌گرایی همراه با عقلانیت و دانش را آموخت. در 20 سال گذشته، بارها این افتخار را داد تا برای دانشجویان من سخنرانی کند. همچنین درباره «علم و جامعه» برای ما در انجمن‌های دانشی لاهور و اسلام‌آباد سخنرانی کرد. او از حامیان انتشارات مشعل بود و کتاب‌هایش را در اختیار ما گذاشت تا ترجمه شوند. او از اعضای اصلی بنیاد اقبال بود و طی 20 سال گذشته گنجینه‌ای از نوشته‌هایش را در اختیار این بنیاد قرار داد. ایوری جدا از کارهای بدیع خود در شیمی ریاضی، شیمی کوانتومی و شیمی محاسباتی، کتاب‌هایش در زمینه تاریخ دانش و تأثیر آن بر فناوری و اثربخشی آن بر زندگی بشر و نیروهای سازنده تمدن انسانی، بسیار روشنگرانه بود. سال‌های پایانی زندگی‌اش را وقف نوشتن کتاب برای نسل آینده کرد. او مدت‌ها پیش از بیدارشدن جامعه جهانی، از تغییر اقلیم سخن گفت. چند دهه زودتر از او شنیدم که بحران‌های سده بیست‌ویک کدام‌اند. زمانی که هنوز بلوک شرق و غرب بود، او از بیم فروپاشی گفت و خطر جنگ‌افزارهای ذخیره‌شده و بسیاری چیزهای دیگر. من سوگوار او هستم و جهان نیز اندیشمندی بزرگ را از دست داد. خوشحالم که در ایران، کسی مانند حسن فتاحی گسترش‌دهنده اندیشه‌های او برای نسل‌های جوان ایران است.

دیوید کرایگر، بنیادگذار و رئیس فقید بنیاد صلح عصر هسته‌ای: دیوید کرایگر از دوستان قدیمی و همفکران پروفسور ایوری بود. او هم چند هفته پیش در 81سالگی چشم از جهان فروبست. او درباره دوست و همکار قدیمی‌اش ایوری جمله‌ای کوتاه دارد که نقل می‌کنم: «جان اسکیلز ایوری برای کره زمین پدری مهربان و اندیشمند است که خوب می‌داند چه چیزهایی برای خانواده‌اش خطرآفرین است».

بینو متیو، رئیس مؤسسه کانتر کارنت: جان اسکیلز ایوری، از برندگان جایزه نوبل صلح 1995م. و از کوشاترین دانشمندان در راه صلح جهانی و خلع سلاح هسته‌ای، شیمی‌دان نظری و رئیس آکادمی صلح دانمارک، در 91سالگی چشم از جهان فروبست و زمین با نبودن او فقیرتر شد. با تمام بیماری و رنجوری که داشت، سال‌های پایانی عمرش را بی‌وقفه نوشت و من خوشبخت بودم که او را در خانه‌اش در کپنهاگ ملاقات کردم. سبب دوستی من با حسن فتاحی هم ایوری فقید بود و مصاحبه طولانی من با او، با کمک دوستان ایرانی‌اش حسن و ضحی، در روزنامه «شرق» در ایران چاپ شد.

محمدحسین پاپلی، استادتمام جغرافیا در دانشگاه مشهد و تربیت‌مدرس: پروفسور ایوری در سن هشتادوچند سالگی، چنان خواندنی خاطرات خودش و پدر و مادرش را از ایران بیان می‌کند که نه‌تنها تصویری روشن از ایران آن زمان به دست می‌دهد، بلکه نشان می‌دهد او چقدر ایران را دوست داشت و ایرانی‌ها با تمام سختی‌های آن زمان چقدر میهمان‌نواز بودند.

حسن ملکی، استاد ریاضی دانشگاه ملایر: پروفسور ایوری، دانشمندی بود که «ایران» را دوست داشت. بعضی انسان‌ها، بی‌دریغ سبب صلح و دوستی و اعتلای جامعه بشری می‌شوند. مجدانه تلاش می‌کنند جهان جایی بهتری برای زیستن نوع بشر شود. فارغ از ملیت‌ها و کشورها ارتباط برقرار می‌کنند و پدرانه به جوانان جویای دانش، راه رشد و پیشرفت را نشان می‌دهند. «پروفسور جان اسکیلز ایوری» را می‌توان نمونه بارزی از این دست دانست. دانشمندی که جدای از رسالت علمی و تحقیقاتی، مسئولیت اجتماعی و جهانی بزرگی نیز برای خود قائل بود و تا آخرین لحظه هم در راه آن گام برداشت. ماجرای آشنایی نگارنده با پروفسور ایوری به‌‌واسطه دوست خوبم حسن فتاحی اتفاق افتاد. حسن، مترجم و نویسنده پرکار صفحه علم روزنامه «شرق» و از مروجان دیرینه علم در کشور است. گروه ما جلساتی دارد که نام آن را از یکی از کتاب‌های پروفسور ایوری وام گرفته‌ایم. نام این کتاب «علم و جامعه» است که حسن و دوستش، وحدت محب‌ملکی، آن را به فارسی ترجمه کرده‌اند و در شرف چاپ و انتشار قرار دارد. حسن به خاطر آشنایی و ارتباط عمیقی که با پروفسور ایوری دارد، در جلسات هرجا که فرصتی دست می‌داد، از پروفسور ایوری و کارهایش صحبت می‌کرد. می‌گفت آنچه در کتاب‌ها، مقالات و گفته‌های پروفسور ایوری می‌توان به‌روشنی دید، علاقه و باوری است که او به فرهنگ و تمدن ایران دارد، بدان حد که باعث می‌شود پروفسور ایوری ازجمله انگشت‌شمار دانشمندانی شود که با صراحت و شفافیت در قبال تحریم‌های ایران سخن بگوید و درباره آن مقاله بنویسد. دغدغه‌ای که پروفسور ایوری برای حفظ و پاسداشت فرهنگ و تمدن ایران داشت، می‌تواند برای هر ایرانی، آموزنده و الهام‌بخش باشد. او ایران را به‌عنوان یکی از چند تمدن و فرهنگ باستانی جهان، غنی و ارزشمند و درخور ستایش و توجه ویژه می‌دانست که در کوران حوادث و فجایع تاریخی می‌تواند برای نوع بشر، پناهگاه مستحکمی شود. او راه‌های رشد و توسعه را خوب می‌شناخت و از اینکه ایران از قافله توسعه عقب‌مانده است، سخت ناراحت بود و دوست داشت ایران نیز هر‌چه سریع‌تر در این راه به موفقیت برسد. برای همین، برای رشد علمی، هر‌چه از دستش برمی‌آمد از جوانان ایرانی دریغ نمی‌‎کرد. حسن می‌گفت او و کتاب‌هایش برای دانش‌آموزان می‌تواند حکم چراغی باشد که هم راه دانش و علم را نشان دهد و هم راه ایران‌دوستی و پیشرفت ایران را. جالب اینکه خواندن کتاب «علم و جامعه» پروفسور ایوری در گروه کاری ما رو به پایان است و او دیگر در قید حیات نیست. همه ما از شنیدن خبر درگذشت او به‌شدت ناراحت شدیم. ما به‌نوعی خود را شاگرد او می‌دانیم. حسن فتاحی چندی قبل عکسی از جلسات برخط‌مان برای او فرستاده بود و او بی‌نهایت خوشحال شده بود از اینکه دیده بود زحماتش به ثمر نشسته است.

‌ مرد نکونام نمیرد هرگز

روزی که پروفسور ایوری چشم از جهان فروبست، با یکی از دوستان بسیار گران‌قدرم که باهم روزگار سخت و شیرین سپری کرده‌ایم و برایم بسان پاره‌ تن است، گفت‌وگو می‌کردیم. او به‌واسطه من با پروفسور ایوری آشنا شده بود و جالب آنکه بخش‌هایی از روحیه‌اش، بسیار به ایوری شباهت دارد. زهرا و ضحی از‌جمله دوستانم هستند که بخش‌هایی از وجودشان بسیار به منش ایوری شبیه است و به همین دلیل هم هر دو دست در ترجمه کتاب‌هایش دارند. با خودم می‌اندیشیدم چه کسانی در دور‌و‌بر من هستند که مانند پروفسور فقید شادروان ایوری باشند و دیدم ما چه خوشبختیم که در اطراف‌مان کسانی را داریم که هریک بخش‌هایی از او را داراست. این همان گوهر اصیلی است که در نهاد مردمان این سرزمین نهفته است. امروز به زهرا گفتم می‌بینی، درگذشت پروفسور ایوری را بی‌بی‌سی و سی‌ان‌ان گزارش نکردند اما آدم‌حسابی‌ها درباره‌اش چقدر نوشتند. زهرا گفت نام می‌بری؟ پاسخم این بود، البته. بعد برایش مثال زدم. کسانی که به‌واسطه من می‌شناسد. سیدحسن موسوی کتاب‌فروشی دارد و هر سال بی‌دریغ به فرزندان این کشور کتاب رایگان می‌بخشد. مردی سخاوتمند که اگرچه دانشمند نیست و کسی جز دوستانش او را نمی‌شناسند، اما کمک کرده تا خیلی‌ها درس بخوانند. مستوره فتحی از دوستان نازنین من است و استاد جامعه‌شناسی. او قلبی بزرگ و تپنده برای فرزندان ایران دارد و مانند ایوری از آنچه دارد به فرزندان ایران می‌بخشد و می‌آموزد. ابوالفضل اردیبهشت، مدیر مدرسه‌ای است که عمر گران‌بهایش را صرف تربیت فرزندان این کشور کرده است و نیک می‌دانم چه انسان فرزانه‌ای است. منیر همایونی با قامتی خمیده، چراغ کتابخانه‌های روستایی و عشایری ایران را روشن نگه داشته و مانند چراغ روشنی‌بخش است. حیدر فتاحی مردی بود که هرگز کسی به خاطر نداشتن پول از داروخانه‌اش بدون دارو خارج نشد. محسن رنانی مردی است که نماد کامل کسی است که مسئولیت اجتماعی را بر عهده‌ گرفته است و بی‌دریغ افق‌گشایی می‌کند. کاوه کاشی‌چی، کارفرمایی بافرهنگ در زمینه فرهنگی است که در سخت‌ترین روزهای کاری کارمندانش را تعدیل نکرد و همواره کمک‌حال آنان در شادی و غم‌شان است. عبدالحسن بصیره و لطیف کاشیگر فیزیکدانان پیرمرد ایرانی هستند که با داشتن ۸۰ و ۹۰ سال، هنوز می‌نویسند و با بی‌مهری کنار آمده‌اند. یونس کرامتی در گروه تاریخ علم دانشگاه تهران همان استادی است که ایوری ۳۰ سال پیش بود و دوردستی را می‌بیند که دیگران نمی‌بینند. سعید تهرانی‌نسب همان فیزیکدانی است که خوب می‌داند فیزیک بدون اخلاق چه پیامدی دارد. حمیده رستمی پژوهشگری است که از یاری‌رسانی به فرزندان سرزمین مادری‌اش هرگز دریغ نکرده است. ماندانا فرهادیان مترجمی کاربلد و با پشتکار است که برای فرزندان ایران‌زمین کتاب‌های بسیار خوبی ترجمه کرده است. زهرا محبی، سوگل سوهانگیر و عبدالرضا مقدسی سپیدجامه‌گانی هستند که دغدغه سلامت فرزندان ایران را دارند و از کمک دریغ ندارند. می‌توانم به این فهرست نام‌های بسیاری بیفزایم؛ اما هدفم این است که دو نکته را بگویم. نخست اینکه ایران را با کاسبان تحریم و اختلاسگران و دلواپسان دروغین و اصلاح‌گویان ناراست نشناسیم؛ کسانی که نه دل در گرو توسعه ایران دارند و نه مهر این فرهنگ این سرزمین کهن دارند. ایران همواره خاستگاه مردمان با اصالت بوده است؛ مردمانی که شاید نه در مقیاس جان اسکیلز ایوری، در مقیاس‌هایی کوچک، بسیار برای جامعه انسانی‌شان مفید هستند. این مفید‌بودن و انسانی‌بودن و کرامت‌مند زیستن همان چیزی است که ایوری برای همه آرزو داشت. حال که استاد گرامی‌ام، مردی که سال‌ها کوهی بود که به او تکیه داده بودم، سفر بلند همیشگی‌اش را آغاز کرده، لازم می‌دانم این جمله را بگویم که تمدن ایران یکی از فرزندانش را از دست داد. روزی و روزگاری در خاطراتم خواهم گفت که او چگونه در سخت‌ترین روزهای زندگی‌ام نگذاشت بابت جفایی که به ما رفت، تصمیم به دور از خردمندی بگیرم. او بود که به من آموخت آن که به ما ستم کرده و آن که داد نمی‌ستاند، حسابش جداست و از مسئولیت و وظیفه و رازداری‌مان در قبال ایران نمی‌کاهد. وقتی از او می‌خواستم در کتاب‌هایش از فلان دانشمند ایرانی نام ببرد و درباره‌اش بنویسد، مهرورزانه می‌گفت ابوالوفای بوزجانی و غیاث‌الدین جمشید کاشانی و بسیاری مفاخر ایران، چشم‌انتظار خودت هستند. در پایان می‌خواهم بگویم همان‌گونه که سعدی به شیوایی گفته است، مرد نکونام نمیرد هرگز. جان اسکیلز ایوری، برای من و برای تمام کسانی که خوانندگان آثارش هستند، در کلاس‌های درس او نشسته‌اند و از او آموخته‌اند، زنده است. زمین در کنار تمام دشواری‌هایی که به روی خود دیده، هرگز خالی از زنان و مردانی نبوده است که بزرگ و بلند اندیشیده‌اند. او شاید برای بسیاری ناشناخته باشد، اما ردپای او در زمین انسانی پررنگ است و ماندگار. یاد او را در صفحه علم روزنامه «شرق»، جایی که بیشترین نوشته‌هایش به فارسی چاپ شد، گرامی می‌داریم. نامش بلند باد در این سیاره که دوستش داشت و نگرانش بود. زمین فرزندی راستین و اندیشمند را از دست داد.

‌ ایوری و ایران

زنده‌یاد پروفسور ایوری ایران را مانند نگینی درخشان در جهان می‌دید. نگینی الماس‌نشان و با اصالتی چندهزارساله. خاطرم است مدت‌ها پیش، محسن رنانی، از اقتصاددانان خوب کشورمان که در راه توسعه ایران پایمردی کرده است، سخنرانی طولانی‌ای داشت درباره مهاجرت جوانان از ایران و پیامدهایش. من و سه نفر از همکارانم (مازندرانی، روستایی و دستغیب) در نقد آن مقاله‌ای بلندبالا نوشتیم و در روزنامه «شرق» چاپ شد. در ابتدای آن مقاله، پرسشی را پیش کشیده بودیم که «چه کسی ایرانی است؟» و پاسخ داده بودیم اگرچه به نظر می‌رسد در سده بیست‌ویکم، ایرانی کسی است که شناسنامه و کارت ملی ایرانی دارد، اما اگر ایران را صرفا کشوری با شاخصه‌های این چند دهه نبینیم و باور خردمندانه داشته باشیم که ایران نه کشوری محصورشده در مرزها، بلکه سرزمینی بزرگ است با مرزهای فرهنگی و ژرفای تمدنی، آن‌وقت دیگر ایران را همین ایران با مرزهای باقی‌مانده از آن سرزمین امپراتوری نخواهیم دید، بلکه ایران را از یک‌ سو در بزرگ‌منشی و خوشنامی کوروش بزرگ خواهیم دید و از یک‌ سو در واژگان شاعران پارسی‌گوی آن‌ سوی جهان. پس از چاپ آن مقاله، ایران‌ستیزان به ما تاختند که این تعریف نادرست است و ایران بزرگ فرهنگی، ایرانشهر و آن ایران که در دل خود پرچم تمدن و فرهنگ دارد،‌ خیالی بیش نیست. برای ما روشن بود که آن افراد چرا بر ما تاختند. درواقع به قول زنده‌یاد استاد محمد حیدری‌ملایری، اخترفیزیکدان نامور ایرانی، بدسگالانی هستند که در اندیشه‌های ناراستی برای ایران دارند. اوضاع هنوز هم چنین است. در همین زمانه خودمان، هستند نامردمان نانجیبی که دم از غم ایران می‌زنند و ظاهری اصلاح‌کننده دارند؛ اما در اندرون فرزندان‌شان را به زیستن در پاریس، لندن و کالیفرنیا ترغیب می‌کنند. افرادی که به قول مولانا، به‌ظاهر مؤمن و باطن چو کفار هستند. دغدغه‌های‌شان کالیفرنیا است و جاه‌طلبی‌شان با دامنی از ریا و فریب و دروغ، برای مردم ایران. اما در مقابل کسانی هستند که نه شناسنامه ایرانی دارند، نه کارت ملی ایرانی دارند و نه شاید ایران را بیش از یکی دو بار دیده باشند؛ اما زرشناس هستند و می‌دانند این خاک مهرآیین ایران چه کیمیایی است در جهان. اینان ممکن است مانند ایوری دانشمندی آمریکایی-دانمارکی باشند یا پژوهشگری در اسپانیا و آرژانتین. این افراد که دردانه‌هایی هستند برای ایران عزیز ما، خوب می‌دانند ایران را نه به بحران‌های سیاسی امروزش، بلکه با گنجینه تمدنی‌اش باید شناخت. اینان نسخه‌هایی از اندیشمندانی مانند محمدعلی فروغی و استاد اسلامی‌ندوشن هستند. پروفسور ایوری یکی از این نازنین‌ها است؛ مردی که ایران را به جان دوست داشت. چیزی که در میان بسیاری از کسانی که بر مسند هستند، کمیاب است. ایرانی که جان اسکیلز ایوری دید، ایرانی بود که می‌خواست در راه توسعه گام بردارد. او درباره اینکه چرا توسعه در ایران به سرانجام رسید، در کتاب «خاطرات تهران و بیروت» توضیحاتی داده بود که البته سانسور شد. ایوری نوجوان و خانواده‌اش اگرچه در شرایطی پر‌رفاه در ایران زندگی می‌کردند؛ چون پدر خانواده، دکتر بنت ایوری جایگاه شغلی مهمی در وزارت بهداشت داشت با مارگارت در خانه درباره مسائل کاری حرف می‌زد، در ذهن ایوری مانده بود که وضعیت ایران چگونه بوده است. آنها با خانواده‌های رده‌بالا در تماس بودند اما پدر پسرانش را به خیلی جاها برده بود تا آنان با جهانِ ایرانی آشنا شوند. همچنین مارگارت برایشان تاریخ ایران را خوانده بود. تمام اینها سبب شد تا طعم شیرین فرهنگ و تمدن ایران را بچشد. آن‌چنان‌که در کتاب‌هایش که مربوط به تاریخ بشر یا تمدن‌ها یا چنین چیزهایی است، همیشه عکسی از بناهای ایرانی به چشم می‌خورد. از کتاب تاریخ ریاضی‌اش گرفته تا آخرین کتابش درباره تاریخ سوادآموزی در جهان. بد نیست این مسئله را مقایسه کنید با سخنان زشت و به دور از منزلت ایران‌زمین که بالاترین مقام مسئول سازمان میراث فرهنگی بنای یادبود کوروش بزرگ در پاسارگاد را سبب دردسر برای کشاورزی منطقه نام برده است. ایرانی که ایوری به جهان معرفی می‌کرد، ایران خیام و پورسینا و فردوسی بود. ایران مردمان پیشانی‌بلند بود با غذاها، قالی‌ها، هنرها و بناهای آن. ایرانی که از آن پدافند می‌کرد، ایران دربردارنده بخشی از میراث تمدنی جهان بود. او ایران را نه یک کشور و نه محدود به حکومت نمی‌دید. ایرانی که از آن برای جهان سخن می‌گفت، ایران بزرگ فرهنگی بود، ایرانشهر بود و سرزمینی که زبان فارسی آن و نوروز آن بسیار فراتر از مرزهای سیاسی بود. برای ایران همواره یک آرزو داشت و آن را می‌گفت. ایرانی توسعه‌یافته با مردمانی شاد، ایرانی با شکوه پیشینش.