نگرانی زن شاغل در سرویس بهداشتی
شوهر سابقم از زندان مرخص شود جانم را میگیرد
صحبتهای زن جوان شاغل در یک سرویس بهداشتی، حکایت از نداشتن امنیت جانی در خانه داشت. روی چهارپایهای نشسته و دور پاهایش لحاف کهنهای پیچیده بود. پاهایش یخ کرده، چون کنار هیتر برقی روشن زیر پاهایش، چمباتمه زده بود. هیتر برقی کوچک، حریف رطوبت سرویس بهداشتی نبود.
سمیه جاهدعطائیان: صحبتهای زن جوان شاغل در یک سرویس بهداشتی، حکایت از نداشتن امنیت جانی در خانه داشت. روی چهارپایهای نشسته و دور پاهایش لحاف کهنهای پیچیده بود. پاهایش یخ کرده، چون کنار هیتر برقی روشن زیر پاهایش، چمباتمه زده بود. هیتر برقی کوچک، حریف رطوبت سرویس بهداشتی نبود. محل کارش، یکی از سرویسهای بهداشتی تهران است؛ وقتی او را از انجام مصاحبه باخبر میکنم، میگوید: «سرگذشتم را بنویسید اما از محل دقیق، دستشویی عمومی و نشانیام حرفی نزنید، آبروی دیگری برایم نمیماند». «ف» با سرانگشتان کبودرنگ و ناخنهای لاکزدهاش که به خاطر سرما و شستوشوی زیاد درگیر اگزما شده، مدام روی صفحه گوشی همراهش ضرباهنگ میزد تا شاید بتواند بغضش را کنترل کند. اما درنهایت با هقهق لب به سخن باز کرد. گاهی مشتاقانه و با سرعت برای پاسخ به سؤالات همراه بود گاهی هم سکوت طولانیاش فضای این گفتوگو را لبریز میکرد... «دو پسر ۲۰ و ۲۳ ساله دارم. شوهر؟ اگر شوهر درست و درمانی داشتم که حالا نصف عمر و جوانیام را اینجا کار نمیکردم. غروبها که تعطیل میشوم اگر کار نظافتی باشد مثل شستوشوی شیشه یا پله، رد نمیکنم و برای کمکخرج هم که شده انجام میدهم. گاهی هم با مغازهدارها به بازار میروم و بارهایشان را حمل میکنم تا درآمدی به دست آورم».
التماس به زنان کارتنخواب
«ف» از کار در سرویس بهداشتی میگوید: «هر روز صبح از ورامین - قرچک به سمت محل کارم حرکت میکنم. درواقع اینجا باید از ساعت شش صبح باز باشد. اما همکارم که در سرویس بهداشتی مردانه کار میکند، اول صبحها کار من را هم انجام میدهد تا من نهایت تا ساعت هفت صبح برسم... اینجا همه مدل آدم میآید از زنان کارتنخواب بگیرید تا آدمهایی که به عمرشان دستشویی عمومی نیامدهاند و حتی از نگاهکردن به ما اکراه دارند. کارتنخوابها عموما به قصد شستوشوی خودشان یا لباسهایشان میآیند. وقتی آنها میرسند با اینکه از ترس رسیدن پیمانکار و صاحبکار دلهره میگیرم اما دلم به حالشان میسوزد. من هم مثل آنها یک زن هستم و آنها را میفهمم. خودم شانس آوردم که درگیر اعتیاد نشدم... همیشه به هرکدامشان التماس میکنم که زودتر بروید و کارتان را تمام کنید. بعد از رفتن آنها اندازه دو روز کامل، کار اضافه برای نظافت دارم».
افزایش سرقت از سرویسهای بهداشتی
سختیهای هر روزه و تحمل محیط کار نامناسبش در کنار دلهره و استرسهای مداوم چالشهای احتمالی و پیشبینینشدهای هم برایش دارد؛ اگر حواسم نباشد و لحظهای غافل شوم، شیرآلات و شلنگها را میدزدند و بعد خودم باید خسارت بدهم و بازخواست شوم. آنطورکه از همکاران دیگرم شنیدم، سرقت از سرویسهای بهداشتی بسیار زیاد شده است، همیشه باید حواسمان را جمع کنیم... ماهانه حدود هفت میلیون تومان دستمزد دریافت میکنم. بیمه هم هستم، ۲۰۰ هزار تومان پول پیش خانه دادهام با ماهی سه میلیون تومان اجاره... اینجا به شدت سرد است و رطوبت تا استخوانهایم را میسوزاند. دائم باید مراقب نظافت دستشویی باشم تا بازرسی شکایت نکند. میدانم که همه کارها سخت است، نمیخواهم ناله کنم، بازهم شکر خدا...». «ف» به گالنهای اسید اشاره میکند: «اگر رهگذرانی که کارشان به سرویس بهداشتی میافتد، هرکدام پول خودشان را بدهند میتوانم مواد شستوشوی مناسبی بخرم. چون پیمانکار اسید میدهد که خیلی به آن حساس هستم و به شدت از اسید میترسم...».
جانم در خطر است
زن میانسالی بعد از شستوشوی دستهایش، اسکناس کهنه پنج هزار تومانی را نشان میدهد و از نرخ آن میپرسد... از هر نفر دو هزار تومان برای استفاده از سرویس بهداشتی دریافت میشود. او به شروع کارش در سرویس بهداشتی اشاره میکند و همزمان دستانش را به هم میفشارد... «خواهر شوهر سابقم در یکی از همین سرویسهای بهداشتی تهران کار میکرد که وقتی دید شوهرم زندان است و هزینهها و امورات بچههایم رو به بالا، من را برای کار در دستشویی عمومی معرفی کرد و حالا از سال ۹۲ تا امروز اینجا کار میکنم».
شوهر سابق؛ وقتی میخواهد درمورد شوهر سابقش صحبت کند، سرش را به نشانه ناچاری یا استیصال تکان میدهد و میگوید؛ «همسر سابقم وقتی پسر کوچکم را ششماهه باردار بودم به زندان افتاد. موادفروش بود، ۹ سال برایش حبس بریدند. بعد از تحمل هشت سال زندان، یک بار وقتی برای مرخصی آمده بود دوباره دستگیر شد، دفعه سوم هم به جرم حمل و فروش مواد مخدر، حبس ابد گرفت. در نهایت من هم سال ۹۷ به صورت غیابی طلاق گرفتم. قبل از طلاقم به خاطر بچهها و همراه با آنها هر ماه به زندان میرفتیم تا پدرشان را ببینند و حالا هم من ماندهام و دو پسر جوانی که نه حمایت خانواده همسرم را دارم و نه پشتیبانی از جانب خانواده خودم. حالا هم که جانم در خطر است... بعد از چند سال به اصرار بچهها که «حتما بابا دیگر خوب شده... گناه داره یا بذار بیاد خونه...» برای سه ماه او را به خانه راه دادم. روزگارم را سیاه کرد... هر روز فحش میداد و کتک میزد. وقتی پسر کوچکم از خانه بیرون میرفت چنان کتک میزد که از هوش میرفتم...
شوهر سابقم میخواست کورم کند
روی جمله «کتک میزد» مکث میکند... سه بار میگوید «کتک میزد» چنان کتک میزد که بمیرم... به قصد کُشت کتک میزد. وقتی هم بچههایم به خانه میآمدند از ترس پدر و پسر بزرگم که مبادا با پدرش درگیر شود، لال میشدم، سکوت میکردم و شکایتی نمیکردم. دفعه آخر صورتم را سینه دیوار چسباند و میخواست چشمهای من را از حدقه دربیاورد. همین جمله را میگفت که میخواهد من را کور کند... . پسرم جای کبودی روی دستهایم را دید و پرسید که دروغ گفتهام که هر زمان در خواب میترسم و کابوس میبینم، بدنم ناخودآگاه کبود و سیاه میشود؟ آخر هم خودم هیچ چیزی از کتکهای پدرشان نگفتم اما مادرم، جریان را به آنها اطلاع داد و حالا نگران عصبانیت پسرم هستم؛ بچه هستند، جوانند، اگر بازهم متوجه درگیری و شکنجههای پدرشان بشوند و رویش چاقو بکشند چه خاکی به سرم بریزم، طاقت زندانرفتن بچههایم را ندارم. آنهم به خاطر پدری لاابالی که زندگیمان را نابود کرد... یک بار خواستم از خانه فرار کنم و سراغ پلیس بروم که تهدید کرد وقتی برای رفتن به پلیس و گزارشدادن پایم را از خانه بیرون بگذارم، تمام خانه را همراه با وسایلش آتش میزند».
کجا شکایت کنم؟
«ف» سراغ شلنگ بزرگی میرود تا سراسر سرویس بهداشتی را آبپاشی کند که ادامه میدهد؛ «یکی از همین روزها، حدود سه ساعت بدون توقف کتکم زد و میگفت باید زیر دستانش بمیرم، بعد از آن ۱۵ روز خانه نرفتم و چند شب را هم در یکی از همین اتاقهای سرد دستشویی تا صبح سر کردم. شوهر سابقم الان زندان است، برای رسیدن زمان مرخصیاش به شدت میترسم، هر بار که مرخصی میدهند سمت خانه میآید و پنهانی شیشه میکشد. قرص روانگردان مصرف میکند و بعد شبها من را زیر پتو کتک میزند تا بچهها صدایم را نشنوند».
نگاهی به گوشی همراهم که در حال ضبط گفتوگویمان است میاندازد و میپرسد؛ «به کجا شکایت کنم، کجا بروم، به چه کسی رو بیندازم؟ تا اینجا هم که دوام آوردم، کمک خدا بوده...».
کاش ازدواج کنم!
صورتش را با گوشه دستمال پاک میکند؛ «حاضرم همینجا، گوشه دستشویی بخوابم اما بچههایم آرامش داشته باشند و سراغ کار خلاف نروند، اما وقتی خانه از ریشه خراب است و پدرشان خلافکار، تکلیف بچههایم چه میشود؟ من هیچچیزی برای خودم نمیخواهم اما به پناهگاهی نیاز دارم که وقتی شوهرم به مرخصی آمد ما را پیدا نکند. از ترس آبرویم با هیچ همسایه یا دوستی هم درددل نکردم و شاهدی هم جز مادرم ندارم که بداند چطور زیر دست همسر سابقم شکنجه شدم... اگر یک حامی و پشتیبان داشته باشم که زیر پر و بالم را بگیرد و دست شوهر سابقم به من نرسد، بچههایم در امان هستند؛ حتی دلم میخواهد ازدواج کنم، کسی که بچههایم را بپذیرد و حتی اگر بچههایم را نپذیرفت از من حمایت کند تا خودم هوایشان را داشته باشم. «ف» با ورود رهگذری به سرویس بهداشتی آهی میکشد و میگوید؛ «فقط خدا را داریم... همه گرفتار هستند... نمیتوانم دستم را جلوی کسی دراز کنم... تا الان هم از ترس آبرویم سکوت کردهام. وقتی با زنان کارتنخواب همکلام میشوم و میگویند که به خاطر اعتیاد شوهرشان، مواد کشیدهاند و حالا بیخانمان هستند، بیشتر خدا را شکر میکنم که اسیر اعتیاد نشدم...».