|

گفت‌وگو با آنیما احتیاط، به مناسبت نمایشگاه «فراشُد» در گالری والی

تداخل طیف‌های نقاشی با ساحت‌های «مکان~ فضا»

مَدَّک یا پیچ (~) برای آنیما احتیاط نقشی ورای نشانه‌ای نوشتاری دارد. بیان‌کننده نوعی طیف است بین «مکان~ فضا» و از همین رو نام فراشُد را برای مجموعه جدید نقاشی‌های خود انتخاب کرده است. این نمایشگاه این روزها در گالری والی به نمایشگاه‌گردانی دکتر سجاد باغبان برپاست و به همین مناسبت با این هنرمند به گفت‌وگو نشسته‌ایم. احتیاط متولد سال 1359 در یزد است. او فعالیت حرفه‌ای هنری خود را از سال 1382 آغاز کرد. او هنرمندی بینا‌رشته‌ای است که این سال‌ها بیشتر‌ روی نقاشی و نوشتن متمرکز است.

تداخل طیف‌های نقاشی با ساحت‌های «مکان~ فضا»

پرویز براتی: مَدَّک یا پیچ (~) برای آنیما احتیاط نقشی ورای نشانه‌ای نوشتاری دارد. بیان‌کننده نوعی طیف است بین «مکان~ فضا» و از همین رو نام فراشُد را برای مجموعه جدید نقاشی‌های خود انتخاب کرده است. این نمایشگاه این روزها در گالری والی به نمایشگاه‌گردانی دکتر سجاد باغبان برپاست و به همین مناسبت با این هنرمند به گفت‌وگو نشسته‌ایم. احتیاط متولد سال 1359 در یزد است. او فعالیت حرفه‌ای هنری خود را از سال 1382 آغاز کرد. او هنرمندی بینا‌رشته‌ای است که این سال‌ها بیشتر‌ روی نقاشی و نوشتن متمرکز است.

   

 انتخاب عنوان فراشد از کجا آمد؟

در نگر من فراشد یک چیز پیوسته در حال شدن است و انجامش توأم با کمال یا رشد؛ به این دلیل نام «فراشد» را روی این پروژه گذاشتم. در ابتدای پروژه تابلوها جنبه بافت داشتند و مسطح بودند؛ ولی در روند کار دو پارامتر که من نام‌شان را «مکان ~ فضا» گذاشتم، وارد نقاشی‌ها شدند و از آنجا نقطه عطفی در کارم و برای من به وجود آمد که بتوانم گستره وسیعی از شیوه‌های بیان‌گری را البته به زبان انتزاع در پیش بگیرم. کارهای اولیه این پروژه ملهم از منسوجات بودند، اما در یک «فراشُد»، موضوعی که بعدها مورد مطالعه قرار دادم، تداخل طیف‌های نقاشی با ساحت‌های «مکان~ فضا» بود.

  چطور می‌توان طیف‌های «مکان ~ فضا» را در نقاشی لایه‌بندی کرد؟

تابلوهای من در ساحت همین پرسش تولید شده‌اند. لایه‌بندی طیف‌های «مکان ~ فضا» در نقاشی، تلاشی است برای تداخل این ایده مفهومی از طریق مدیوم نقاشی. مسئله نقاشی انتزاعی نزد گروهی از نقاشان انتزاعی این است که انتزاع از یک چیزی صورت می‌گیرد. پرسش من این است که اگر این انتزاع در نقاشی انتزاعی قرار باشد انتزاع از مکان~ فضا باشد، آن‌موقع اثر چه فرمی به خود خواهد گرفت؟

 دلیل انتخاب نقاشی انتزاعی و ترجیح آن بر فیگوراتیو چه بود؟ و چرا از دو بُعد خروج کردید؟!

ببینید، اتفاقا اولین مواجهه من با یک تابلو نقاشی، مواجهه با نقاشی‌های پدرم بود در ‌هفت، هشت‌سالگی که فیگوراتیو بودند. بعد از پشت سر گذاشتن دوره‌های متفاوتی از فیگوراتیو، به‌خاطر گستره وسیع بیانگری، به نقاشی آبستره رسیدم. اکنون پرسش این است که اگر قرار باشد این نقاشی انتزاعی، انتزاع از مکان ~ فضا باشد، یعنی دو پارامتری که مؤلفه معمارانه و فلسفی دارند، آنجا روی تابلو چه اتفاقی باید بیفتد؟ چیزی که من به آن رسیدم، نتیجه‌اش این تابلوها‌ست. پس بهتر است که پرسش شما را این‌طور پاسخ بدهم که در روند این پرسش که به چالش کشیدن مکان‌~ فضا روی تابلوی نقاشی بوده، بالطبع‌ چون موضوع، مکان ~ فضا است، از آن دو بعد نقاشی هم الزاما باید خارج شد. یعنی آن حرکت، محصول آن پرسش بود.

 چرا روی فضا ~ مکان تمرکز دارید و چرا زمان‌ غایب است؟

سؤال دقیق و بجایی است و جوابش مفصل! اینکه چرا زمان غایب است، به‌طور مختصر بگویم که وقتی شما در ‌مکانی حاضر می‌شوید، با مکان به‌مثابه طرحی سیال از فضا مواجه می‌شوید؛ به‌واسطه همین بعد از ترک آنجا، فضا برای شما به ساحت غیاب‌ و مکان به ساحت خاطره رانده می‌شود‌ در هر صورت؛ ولی زمان را نمی‌توانید ببینید چون زمان یک جنبه اُبژکتیو ندارد. با وفاداری به این نگرش، لاجرم در نوشتن هم زمان را نمی‌توانید ببینید؛ یعنی کلمه زمان نوشته نمی‌شود. بنابراین مکان فضا، نوشته می‌شود: مکان~ فضا. این علامت «~» در واقع یک طیف است و بیانگر یک پیوستار بین مکان و فضا‌ست که زمان در آن پیوستار طرح شده است.

اینکه چرا مکان~ فضا؟ برمی‌گردد به دغدغه خیلی قبل‌تر من درباب موضوع معماری و فلسفه. خب اینها در پس‌زمینه ذهنی من از کودکی هم بوده‌ است؛ به‌ویژه معماری، به‌خاطر شهری که در آن زندگی کردم و فلسفه هم به‌خاطر علاقه‌مندی شخصی‌ام. به‌هرحال این مکان~ فضا در روند کاری من انتخاب‌شده‌اند؛ ‌کما‌اینکه سال‌ها پیش در انتهای کتاب «ایده‌هایی برای موزه هنرهای معاصر» مطلبی نوشتم تحت عنوان مکان فضا که دیدگاهم را در آنجا مشروح توضیح داده‌ام.

  به‌ نظر یک‌جور آرخه مدرن است در نگاه به هنر و نقاشی با رگه‌هایی از آنارشی! نه به مفهوم هرج‌ومرج بلکه یک نوع قانون بی‌قانونی. طبیعتا نگاهی که به نقاشی انتزاعی دارید، رویکرد نوینی است و مؤلفه آنارشی در تابلوها نیز به چالش کشیدن و تخطی از فضای مرسوم نقاشی ایران است و فراروی از بوم تخت و دو‌بعدی‌...

شاید! مکان~ فضا در این پروژه بیشتر تفسیر لنداسکیپ پیدا کرده است. در پروژه‌های آتی بیشتر تمایل دارم به سمت مینی‌مالیسم و حضور قطعات مفهومی (conceptual pieces) ‌روی تابلو حرکت کنم. حال چه اندازه این رویکرد با تفسیر شما پیوند می‌خورد، نمی‌دانم! البته در قطعات مفهومی با این تعریف یا پیشنهادی که شما ارائه می‌دهید مبنی بر اینکه روند تابلو به سمت آنارشی می‌رود، جور درمی‌آید؛ به‌خاطر اینکه به‌هرحال این پروژه قرار نیست دوباره برگردد به سطح. ممکن است برویم به سمت فرم‌های پیچیده‌تر و برآمدگی‌ها و فرورفتگی‌های تندتر و برجسته‌تر و خشن‌تر چه‌بسا؛ ولی قطعا روند این پروژه به سطح برنمی‌گردد.

  جایی گفته بودید هر بار موقع کشیدن «نقاشی»، پرسشی ذهنتان را تسخیر می‌کند که آیا «~ نقاشی» (با مدّک) می‌تواند فلسفه را از این ورطه هولناک نجات دهد؟ می‌خواهم بدانم واقعا این سؤال چه خاستگاهی از لحاظ ذهنی برای شما داشته است؟ آیا این سؤال را نمی‌توان برعکس مطرح کرد و درواقع فلسفه چگونه می‌تواند نقاشی را از این ورطه هولناک نجات بدهد؟‌

آن پرسش البته در استیتمنت نمایشگاه «امتداد»، آخرین نمایشگاه انفرادی‌ام در سال 1396 مطرح شد و همچنان برای من مناسبت بین نقاشی و فلسفه حائز اهمیت است و آن پرسش هم به نوعی معطوف به بحران آگاهی بود. فلسفه خب شاخه‌های متکثر و تعاریف متنوعی دارد و مراد من از فلسفه فهم لایه‌لایه از جهان است. هر نوع تعریف دیگر از فلسفه، مثلا اگر فلسفه را «تمرین مرگ بنامیم» یا «خلق ایده‌های بدیع»، باز به‌نوعی در ساحت همان تعریف قرار می‌گیرد. نکته دیگر اینکه نجات فلسفه، به‌نوعی اشاره دارد به بازتعریف ارتباط بین فلسفه و هنر و این بازتعریف از طریق هنر می‌تواند رخ دهد و برعکس آن ممکن نیست. دلیل دیگر اینکه در اثر هنری به صورت عام و در نقاشی به‌صورت خاص، فشردگی بالایی از پدیدارها نهفته است. در‌واقع من آن پرسش را، یک امکان می‌بینم‌ که از جانب من قرار نیست منجر به پاسخ فلسفی شود‌ چون من نقاش هستم، بلکه قرار بوده و هست که منجر به خلق آثاری ‌شود که این نسبت را واکاوی کند. حال تا چه اندازه این پروژه موفق است و توانسته آن ساحت پرسش را در بر بگیرد، سایرین باید اظهارنظر کنند.

  شما از فراشد چه تلقی‌ای دارید؟

ببینید، هرکس که در یک مکان~ فضا قرار می‌گیرد، شروع می‌کند به یک دریافت و تجربه. مثلا شما هنگامی‌که چای یا قهوه می‌نوشید، این عمل در یک مکان~ فضا رخ می‌دهد. وقتی در پیاده‌رو قدم بزنید، تجربه در یک مکان~ فضا اتفاق می‌افتد. اگر زمان را ساحت سوم در نظر بگیریم، مؤلفه چهارم، تجربه است. از نظر من تجربه یک پدیدار یکدست و مسطح نیست. قدم‌زدن شما با قدم‌زدن من متفاوت است؛ حتی خود تجربه یعنی ابتدائا قدم‌زدن شما با 20 دقیقه بعدش متفاوت است. درواقع این تجربه یک خلل و فرج و فراز و فرودی دارد و هر لحظه در حال بدیع‌شدن است. هر لحظه این تجربه اتفاق می‌افتد و این تجربه در هر مکان‌‌~ فضا و توسط هر فردی اتفاق می‌افتد. قهوه‌خوردن شما در صبح با قهوه‌‌خوردن من متفاوت است. قهوه‌خوردن شما هر روز صبح با روز قبلش متفاوت است. ابتدای فنجان تا انتهایش متفاوت است. پس در‌واقع تجربه همواره در حال تحول است. این جزر و مد تجربه الزاما به سوی تعالی یا فروشدن نیست؛ وجود دارد و آن‌ چیزی هست که اتفاق می‌افتد. نقاشی هم همین است؛ یعنی این فراشد، تجربه‌ای است در ساحت مکان~ فضا؛ تجربه‌ای که در استیتمنت هم نوشتم، از دوران کودکی‌ام شروع شد؛ در یزد و کارگاهی قدیمی که زنان فرش می‌بافتند. یکی از زن‌ها که چهره رنج‌دیده‌ای داشت، از روی نقشه نگاه می‌کرد و با ریتم فریبنده (انگار شعری را دکلمه می‌کرد) نقشه را می‌خواند و دیگران نخ‌های رنگارنگ آویزان را از دار قالی بر‌می‌داشتند و رنگ‌ها با حرکت دست‌ها در هم می‌آمیخت و فرش بافته می‌شد. نخ‌های رنگارنگ کنار هم که از دار قالی آویزان بودند و به حرکت دست‌ها گره می‌خوردند، زیر نور، برای من از نقوش روی فرش جذاب‌تر به چشم می‌آمد. این خاطره سال‌ها بعد، وقتی برای اولین بار «رنگین‌کمان» را در آسمان یزد دیدم و میخکوب شدم، گره خورد. پس اگر بخواهم از بیان دیگری استفاده کنم برای اینکه چرا فراشد را انتخاب کردم، روی این تجربه پافشاری می‌کنم؛ تجربه‌ای که هر انسانی در مکان‌~ فضای آن را فهم می‌کند و برای او منحصربه‌فرد است و حالا قرار است خودش را روی تابلو نشان دهد. حال چون عنصر مکان‌~ فضا است، طبیعتا تابلو از حالت دو بُعد خارج می‌شود.

  آیا «فراشد» با «امتداد» پیوستگی دارد؟

من معتقدم ‌هیچ‌گونه گسستی بین پدیدارها وجود ندارد و هرچه هست در بینابینیت اتفاق می‌افتد و این در بینابینیتِ نمایشگاه قبلی و حتی کارهای اجرائی‌ام است که در آنها مسئله، خلق ایده و اجرای آن است. من نمی‌خواهم یک خطی را بگیرم و همان را امتداد بدهم؛ این تنوع هم از آنجا می‌آید. بنابراین می‌توانم بگویم که این آثار در بینابینیتِ امتداد قرار می‌گیرد.

  چه تفاوتی بین کار خودتان با نمونه‌های مشابه این رویکرد می‌بینید یا اصولا قائل به تشابهی هستید؟

در هنر معاصر یک نوع کاری که در دنیا انجام می‌شود کار با پارچه است و آثاری تولید می‌شوند که از تابلو فراتر می‌روند و در‌واقع آنها دوخته یا بافته می‌شوند. نوع دوم کارهایی هستند که بر روی تابلو تولید می‌شوند، اما برجسته‌اند؛ چیزی شبیه گچ‌کاری روی دیوارها و سقف‌ها اما روی تابلو. مثلا موادی را مثل گچ و سیمان روی تابلو ترکیب و به‌صورت برجسته اجرا می‌کنند. من بین کار خودم و آنها تمایز می‌گذارم؛ تمایز هم در فرم و متریال و مهم‌‌تر از آن در ایده. هنر مفهومی به ما یاد داده است که ایده بر اجرا و متریال برتری دارد. در‌خصوص ایده، مشروح توضیح دادم، اما درباره متریال، کار من با پاپیه ماشه است و فرم‌هایی که وجود دارد خیلی متفاوت هستند نسبت ‌به کارهایی که دیده‌ام. تفاوت می‌دانید مثل چه می‌ماند؟ مثل اینکه ونگوک، جورجو موراندی یا منوچهر یکتایی طبیعت بی‌جان بکشند و یک نقاش بازاری هم طبیعت بی‌جان بکشد؛ آیا همه اینها ارزش هنری یکسانی دارند؟ بستگی دارد به اینکه نقاش چگونه به طبیعت بی‌جان نگاه می‌کند. به نظرم به این موضوع می‌توانیم این‌طور نگاه کنیم که ایده و خاستگاه اثر و ارزش هنری است که آن را متمایز می‌کند.