گفتوگو با فروزان شیرغانی، نقاش
تاریخ؛ داستان ازدسترفتن هویت
در ایران او را با عینکهای دفرمه و پرترههایی در بومهایی با ابعاد بزرگ و به نمایش درآمده در بنیاد لاجوردی بیشتر به یاد میآوردند. اکنون بیش از هشت سال است که به آمریکا مهاجرت کرده و تأثیرات این مهاجرت بر آثار و شیوه کاریاش محسوس است. دفرمگی غیرواقعی عینکها و چهرهها در ایران با مهاجرت عمق بیشتری پیدا کرد و غیرواقعیتر در ظاهر و البته واقعی در معنا شد.
در ایران او را با عینکهای دفرمه و پرترههایی در بومهایی با ابعاد بزرگ و به نمایش درآمده در بنیاد لاجوردی بیشتر به یاد میآوردند. اکنون بیش از هشت سال است که به آمریکا مهاجرت کرده و تأثیرات این مهاجرت بر آثار و شیوه کاریاش محسوس است. دفرمگی غیرواقعی عینکها و چهرهها در ایران با مهاجرت عمق بیشتری پیدا کرد و غیرواقعیتر در ظاهر و البته واقعی در معنا شد. معنایی که نگاه فلسفی و اجتماعی به آثار او اضافه کرده است. اگر درباره عینکهای او اینطور نوشته میشد که «شیرغانی شیئی از زندگی روزمره را از زمینه و کارکرد معمولش جدا کرده و به شکلی از آن آشناییزدایی میکند». در نمایشگاههای اخیر نگاه او به انسان و جایگاه و نقش او در وضعیتی که امروز به آن دچار است، رسیدند. کاری که او با اشیا در ایران انجام داد و عینک را بر چهره به این شکل دفرمه کشید، در نهایت به انسان و دفرمگی اثربخشی او بر وضعیت خود رساند. فروزان شیرغانی، کارشناس ارشد نقاشی است. او بعد از اتمام دانشگاه، علاوه بر پیگیری نقاشی و برگزاری نمایشگاههای مختلف، در نمایشگاههای متعدد گروهی در داخل و خارج از ایران شرکت کرد؛ اما زندگی در آمریکا و برگزاری نمایشگاههای مختلف در این کشور تجربیات و ابعاد جدیدی از زندگی را برایش رقم زد. مجموعه «بیگانگی اثر فروزان شیرغانی که در گالری ADVOCARTSY واقع در لسآنجلس به نمایش گذاشته شده بود، به صورت نمایشی بینامتنی با خلق آثاری در مدیومهای طراحی، نقاشی و حجم یک مانیفست تمامعیار از وزن انسان در جهان جدید است؛ جایی که او بهدرستی بیگانه دانسته شده است. «شیرغانی با استفاده از شیء بطری پلاستیکی بهعنوان نمادی از انسان مدرن که دارای ویژگی آسیبپذیربودن در برابر فشارهای اجتماعی و روانی است، جامعهای از این انسانهای در قالب بطری را در مدیومهای مختلف به نمایش میگذارد». او در استیتمنت آخرین نمایشگاه در شرح آثار جدیدش اینطور نوشته است که: «ایده اولیه این مجموعه مدت کوتاهی پس از مهاجرت من به ایالات متحده در سال ۲۰۱۵ شکل گرفت، با بطریهای پلاستیکی آب لهشدهای که هر روز روی میزم ردیف میکردم، نوعی قطع عضو از وطن و خویشاوندی احساس کردم. بطریها بهراحتی مانند یک فرد فشار داده میشدند و تغییر شکل میدادند و این آغاز یک آزمایش مداوم در مدیومهای مختلف برای کشف پتانسیل این شکل نمادین از شرایط بحرانی و شکننده انسانی بود». حضور کوتاهمدتش در ایران بهانه دست داد تا با او به گفتوگو بنشینم.
چطور به هنر علاقهمند شدید؟
به نظرم مثل اغلب افرادی که به این عرصه وارد میشوند، ریشه این موضوع در من هم به کودکیام مرتبط است. تقریبا از زمانی که به خاطر دارم، همیشه در حال طراحى، وصلکردن چیزها به یکدیگر و دوخت و دوز بودم؛ اینکه چیزی بسازم و شکلی در طرحی به وجود آورم. این موضوع در من ماند و هرچه جلوتر رفتم، متوجه شدم که در هیچیک از رشتههای درسی به جز هنر علاقه ندارم. اینطور شد که با دیپلم ریاضیفیزیک وارد دانشگاه آزاد هنر شدم.
ریاضی میخواندید؛ اما هنر را انتخاب کردید؟
بله، دیپلمم ریاضی بود؛ اما فقط در هنر انتخاب رشته کردم. همزمان در رشته موسیقى دانشگاه سوره و رشته نقاشى دانشگاه آزاد تهران قبول شدم که البته به دلیل هنرستانىنبودن مسیر راحتى نبود. پس از قبولى از مشهد به تهران آمدم و در رشته نقاشى شروع به تحصیل کردم.
پیش از آن هیچ کاری در حوزه آرت انجام نداده بودید؟
همیشه ساز میزدم، آواز مى خواندم، مىنوشتم، نقاشی میکردم، در مسابقات سالانه نقاشى مدرسه، ناحیه و استان شرکت مىکردم و گاه جایزه میگرفتم؛ اما در فضای حرفهای آرت حتی قدم هم نزده بودم و این پارادوکس که نه هنرستان رفتم و نه در هیچ حیطه دیگری فعالیت داشتم، در ابتدا برایم خیلی سخت بود.
هیچوقت شاگرد کسی نبودید؟
تا قبل از دانشگاه به چندین کلاس نقاشى رفته بودم؛ اما هیچوقت شاگردی کسى را نکرده بودم؛ بنابراین در سالهاى اول دانشگاه، به دلیل خلأ این مسئله و البته نبود آموزش سیستماتیک در دانشگاه بسیار سردرگم بودم. مثلا به یاد دارم ترم یک دفرماسیون کار میکردند و ترم آخر آقای معتبر را میآوردند. این باعث شد که بیشتر گیج بخورم تا جایی که به این نتیجه رسیدم که من هیچ چیز نمیدانم و باید شروع به کار کنم. همین شد که شروع به طراحی کردم و تقریبا دورهای بسیار طولانی حدود دو، سهساله فقط طراحی میکردم.
آیا به جز دانشگاه شاگردی کسی را هم کردید؟
خیر، فقط دانشگاه بود. در سالهاى آخر دوره لیسانس با چند نفر از دوستان بیرون از دانشگاه، دوره طراحى گذاشتیم و چند نفری مینشستیم و ساعتها کار میکردیم. فکر میکنم این دوره دریچه مهمى به درک من از فرم و فضا گشود و از طریق طراحى توانستم خودم را در نقاشى پیدا کنم. در ادامه همین دوره بود که فوقلیسانس گرفتم.
مرحوم جودت در گفتوگویی گفته بود: «لحظه خلق را نباید دستکم گرفت؛ لحظهای که آدم میفهمد میخواهد چه کار کند و اثر یا انسان معنا میشود». آیا شما هم چنین نقطه عطفی در زندگیتان وجود داشته است؟
بله، فکر کنم همان ساعتهاى ممتد طراحی است، آن تلاش و تقلایى که هنگام کشف و شهود و پیداکردن جهان فکریات در طراحى میکنى، بسیار جذاب و گاه ملالآور است؛ لحظاتى که به طرز جنونآمیزى در خطوط، فرمها و فضا غرق میشوى، مدام حذف میکنى، اضافه میکنى و... و به طرز عجیبى در زمان و لایههاى ذهن گم میشوى. این لحظات آنقدر برایم جذابیت دارد که هنوز هم وقتی میخواهم پروژهاى را شروع کنم، به طراحى برمیگردم، به تجربه همه مرارتهاى توأمان با لذتش؛ پس میتوانم بگویم طراحى برایم همیشه نقطه عطفى در کشف معنای زندگی بود.
پس از دانشگاه اولین نمایشگاهتان را برگزار کردید، آیا آن زمان وارد فضای حرفهای هنر شده بودید، آشنایی داشتید یا خودتان مراجعه کردید؟
من در طول سالهاى دانشگاه و بعد از آن در نمایشگاه گروهى متعددى کارهایم را نمایش دادم؛ اما همیشه در نمایش انفرادى سختگیر بودم و به نسبت تعداد کارهاى آن دوره، خروجى کمترى داشتم؛ بهطوریکه یکى، دو دوره از کارهایم را به جز چند تابلو در نمایشگاه گروهى، هیچوقت نمایش ندادم. معاشرت با دوستان نقاش که عموما از من بزرگتر بودند، به من کمک کرد تا به فضاى حرفهاى هنر نزدیک شوم و از طرفى دیگر من را به طور ناخودآگاه در برگزارى نمایشگاه سختگیرتر کرد. امروز اگر به گذشته برگردم، در خروجى و نمایشدادن کارهایم به مسیر ارگانیک خودشان بیشتر توجه میکنم؛ اما در کل از اینکه مراتب چیزی که از خودم توقع داشتم به آهستگی اتفاق بیفتاد، راضىام.
اولین فروش اثرتان بهعنوان آرتیست حرفهای کجا بود؟
دقیقا به خاطر ندارم کجا بود؛ اما همیشه در نمایشهاى گروهى در گالریهاى مختلف مثل گالرى دستان، اعتماد و گالریهاى دیگر فروش داشتهام؛ اما اینکه یکباره با تعداد درخورتوجهى از فروش کار مواجه شوم، در مجموعه خیرگى بود. من فکر میکنم کارهایى که در قالب نمایشگاه انفرادى یا یک مجموعه در معرض عموم قرار میگیرد، به نسبت فروشهاى متفرقه، شانس بیشترى در دیدهشدن دارند و شاید براى فروش قابل دفاعتر هستند. با این تعریف، من فکر مىکنم براى من این فروش بهعنوان آرتیست حرفهاى اولینبار در مجموعه لاجوردی بود.
منظورتان نمایشگاه «عینکها» است؟
بله.
چطور شد که از ایران رفتید؟
این چیزی است که آدم خصوصا دلش میخواهد تجربه کند، البته بخش زیادى از این علاقه هم انتزاعی بود؛ اما من آن را به جان خریدم و الان هم پشیمان نیستم. مهاجرت با تمام چالشهایش، چشمانداز آدم را به زندگى و انسان وسیعتر مى کند.
برعکس بسیاری که از ایران میروند و خاموش میشوند یا فعالیت کمتری دارند، شما پرکارتر ظاهر شدید.
دلایل مختلفى وجود دارد. من فکر میکنم در ایران با وجود پیچیدگى سلسلهمراتب روابط و ضوابط هنرى، زمینه براى ارائه مهیاتر است؛ اما در خارج از ایران به دلیل ناآشنایى با فرهنگ و جریان هنر از هر طریقى که وارد شوى، باز در بدو ورود جزء اقلیت محسوب میشوى و باید براى دیدهشدن تلاش بیشترى کرد. از طرفى دیگر، من با دورشدن از ایران هر روز به فرهنگ و وقایع اجتماعى ایران کنجکاوتر شدم. این فقدانِ وطن و چیزى که خود را متعلق به آن میدانستم، من را هر روز به زندگى و زیستى که در آن بودم، حساستر میکرد و به طور خودجوش پرکارتر شدم. من فکر میکنم برخلاف نقدى که اغلب به هنر مهاجر میشود، این فاصله گاهی میتواند نقطه قوت باشد.
پیش از مصاحبه صحبت کردیم، گفتید تمایل دارید از طریق مسیری غیر از ایرانیان وارد جریان هنری یا فضای هنری آمریکا شوید، چرا؟
تمایل داشتم؛ اما بهمرور متوجه شدم که این اصرار و مقاومت تا حدودى بیهوده بود. من فکر میکردم برای اینکه در یک فضاى جدید هنرى دیده شوى (مارکتی که در داخل ایران تعریف نشده)، بهتر است از طریق جامعهاى که در آن زندگی میکنید، جلو بروید؛ اما درواقع اینطور نیست. خارج از ایران بهویژه در کالیفرنیا که ایالت مهاجرپذیرى است، گالریهای متنوعی از ملیتهای مختلف وجود دارد که اغلب تمرکز و اولویتشان روی هنرمند ملیت خودشان است. من در این سالها با آنها نمایش گروهی متعددى داشتم؛ اما به میزانی که هنرمند ملیت خودشان را معرفی میکردند، به من توجهی نداشتند؛ بنابراین متوجه شدم طبیعتا از طریق جامعه خودم که با بدنه جریانات هنر آمریکا آشناست، راحتتر میتوانم فعالیت کنم.
از این تغییر موضع و تجربه که داشتید، بگویید.
من فکر میکنم نمایش انفرادى که بهتازگی در گالرى ادوکارتسى لسآنجلس داشتم، تجربه موفقى بود که بازتاب نسبتا خوبى در مطبوعات هنرى آنجا داشت. روز اختتامیه هم یک گفتوگوى هنرى با مدیر آموزش و تفسیر Fowler Museum دانشگاه UCLA در محل گالرى داشتم. این گالرى تلاش دارد تا هنرمندان ایرانى خارج از ایران را به مارکت هنرى آمریکا و دیگر نقاط دنیا معرفى کند و با ایجاد تعامل با مطبوعات و فضاى آکادمیک هنرى منطقه، این فضا را گسترش دهد. در واقع در گالرى در هر دو فضای فرهنگى و هنرى وقتى از لحاظ سلیقه و فکر با هنرمند همراستا باشد، قطعا اتفاق مثبتی رخ خواهد داد.
در بین دو مجموعهای که به نمایش گذاشتید؛ یعنی «عینکها» و مجموعهای که خارج از ایران داشتید، گپی وجود دارد؛ شاید همان چند مجموعهای است که نخواستید نمایش دهید و ما آنها را ندیدهایم. با توجه به اینکه مبنای قضاوتمان همین دو مجموعه است، میتوان گفت در مقایسه این دو با هم خروجتان از ایران پس از مجموعه «عینکها» بسیار محسوس است. دقیقا نشان میدهد نگاهی ایرانی تبدیل به نگاهی جهانی شده است. شما در ایران بیشتر چهره میکشیدید، انسان نقشی جدی در کارهایتان داشت که اغلب جنسیت را نیز نشان میداد؛ اما در آثار خارج از ایرانتان نگاه جهانی مشهودتر است، جنسیت محو شده، چهره وجود ندارد و خیلی چیزها از بین رفته که تم جهانی دارد. آیا در این پنج، شش سال اتفاقی رخ داد که به این مرحله رسیدید یا به بیان بهتر این تغییر نگاه را حاصل چه چیزی میدانید؟
شاید بتوان گفت تجربه و توجه موقعیتمحورانه در این تغییر نگاه متأثر باشد. من نام این مجموعه را «بیگانگی» گذاشتهام و در آن به شرایط ناسازگار و موقعیتهاى تغییردهنده زندگى که ماندگار نیست، مىپردازم. مانند جابهجایی، جنگ، آوارگی، مهاجرت یا موقعیتهایی از این دست که بدن در آن در وضعیتی قرار میگیرد که به انواع مختلف دچار چندپارگی، چندگانگی و دفرماسیون میشود که مثال روشن آن فشردگی، کشیدگی و مچالگی است. درواقع تنانگی تبدیل به استعارهای از تروماهاى روانی و فشارهای اجتماعی شد که متعاقبا بیگانگی و ازخودبیگانگی بخش اجتنابناپذیر آن است. تغییرى که از آن صحبت کردید، شاید به دلیل شرایط یا زیستی بود که به نوعى آن را تجربه کرده و شاهد بودم. شاید همین همزیستى متعارض بود که منجر به بازنمایى چنین تنانگىاى شد. فیگورهایى که با وجود اینکه یادآور زندگى منطقه یا موقعیت جغرافیاى مردمان خاصى بود، با مخاطبان زیادى که از ملیتهاى مختلف بودند، توانست همذاتپندارى کند.