گفتوگوی شاهین ترکمن با مرتضی اسدی به مناسبت نمایشگاه «پلتفرم» در نگارخانه سهراب
آخرِ آن سیاهی، روشنایی خیرهکنندهای هست
همان پرندهها، هلال نازک ماه، گُلها و دیوارهایی که انسان را در اسارت نگه داشتهاند. رنگهای زرد و قرمز و نارنجی و آبی هم در نقاشیهای جدید مرتضی اسدی 66ساله، همچون همیشه حضور دارند؛ حضوری که گاه از سر نشاط و سرزندگی نیست. در این تابلوها، انسان، حاضرِ غایب است. حضوری که اغلب از طریق نشانهها درک میشود. این روزها گالری سهراب پذیرای نمایشگاهی گروهی با عنوان «پلتفرم» (Platform) شده که شامل آثاری از هفت هنرمند نقاش است. مرتضی اسدی، وحید چمانی، پانتهآ رحمانی، امیرحسین زنجانی، شبنم شعبانی، مهرداد محبعلی و ساسان نصیری، هفت هنرمندی هستند که آثارشان تا ۱۵ اسفند در این نمایشگاه به تماشاست. اسدی با تابلویی جدید در این نمایشگاه حضور دارد و به همین مناسبت، گفتوگوی شاهین ترکمن را با این هنرمند نقاش در پی میخوانید.
همان پرندهها، هلال نازک ماه، گُلها و دیوارهایی که انسان را در اسارت نگه داشتهاند. رنگهای زرد و قرمز و نارنجی و آبی هم در نقاشیهای جدید مرتضی اسدی 66ساله، همچون همیشه حضور دارند؛ حضوری که گاه از سر نشاط و سرزندگی نیست. در این تابلوها، انسان، حاضرِ غایب است. حضوری که اغلب از طریق نشانهها درک میشود. این روزها گالری سهراب پذیرای نمایشگاهی گروهی با عنوان «پلتفرم» (Platform) شده که شامل آثاری از هفت هنرمند نقاش است. مرتضی اسدی، وحید چمانی، پانتهآ رحمانی، امیرحسین زنجانی، شبنم شعبانی، مهرداد محبعلی و ساسان نصیری، هفت هنرمندی هستند که آثارشان تا ۱۵ اسفند در این نمایشگاه به تماشاست. اسدی با تابلویی جدید در این نمایشگاه حضور دارد و به همین مناسبت، گفتوگوی شاهین ترکمن را با این هنرمند نقاش در پی میخوانید.
کارهای شما از نظر سبک نقاشی، کوبیسم است؛ اما تمهای ایرانی دارد و المانهای ایرانی بهشدت در آنها رعایت شده. در تاریخ هنر، نقاشان کوبیست متمرکز بر ابژههای انسانی هستند و به سمت طبیعت نمیروند؛ اما در کار شما، طبیعت محور قرار گرفته و این برای من جذاب است. هرقدر این چند پرسپکتیو بودن بیشتر دیده میشود، جذابتر و سختترش میکند. در هنر مدرن ایران، ما ابژههای دارای چند پرسپکتیو را بهطور خاص در کار حسین کاظمی میبینیم و همینطور در کارهای ژازه تباتیایی، بهرام دبیری و ایرج زند، ولی ندیده بودم کسی در مورد طبیعت این برخورد را کرده باشد. مایلم در ابتدا، از الهام از کوبیسم و فضای ایرانی بگویید و ترکیب آن با طبیعت.
پیش از پاسخ به این سؤال، باید این نکته را بیان کنم که تا به حال کسی با زاویه دیدِ شما به کارهای من نگاه نکرده بود. من ندیدم گالریداری اینقدر عمیق به اثر نگاه کند. من هنوز به کسی که نقاش نیست، اجازه ندادهام در مورد نقاشیام نگاه ساختاری ارائه بدهد، ولی وقتی شما اینقدر ظریف نگاه میکنید، برایم جالب است. شما در صراحت من شک ندارید من خیلی به کیوریتوری از جنس ایرانی اعتقاد ندارم، ولی به جرئت میتوانم شما را کیوریتور بسیار موفقی بدانم. چیزهایی را که نقاش خودش کمتر میبیند، از یک زاویه دیگر نگاه میکنید. من معتقدم منتقد در قبال یک اثر باید کاری کند که در نمایشگاه بعدی آن نقاش یک اتفاقی بیفتد تا خودش را رج نزند. این نگاه شما بسیار محترمانه و درست است.
اما در باب اینکه چند تا پرسپکتیو در کار من هست، باید بگویم من یکجاهایی رنگ را با یک کاردک کوچک به شکل تخت میگذارم. رنگها را طوری انتخاب میکنم که بعضیهایشان مستقیما از تیوب روی بوم میآید. نسبت رنگ را خیلی خوب میشناسم و اینها را از ایتن یاد گرفتم. کتاب رنگ ایتن، کتاب داستان نیست؛ من کتابهای ایتن را خوردهام و قورت دادهام. فهمیدهام این نسبتها با کار نقاش چه کار میتواند بکند و ممنونم از او که این یادگار را برای همگی ما باقی گذاشت. خاطرم هست چند سال پیش یکی از معلمانم به ایتن ایراد میگرفت. به ایشان گفتم شعار ندهید، هر وقت کتابی نوشتید که برتر از کتاب ایتن بود، من آن را پاره میکنم و دور میریزم. فعلا مستندترین، جدیترین و عملیاتیترین کتاب رنگ از نظر منِ نقاش، ایتن است و لاغیر. اما مایلم این را نیز بیفزایم که من آموزههای ایتن را در نقاشی قدیم ایرانی دیدم؛ اینکه چطور نقاشان ایرانی، چندصد سال قبلتر از ایتن، رنگها را با کنشی اعجازگونه ایجاد میکردند؛ جلوتر از موندریان که طبیعت را با آن خطوط و سطوح ساده میکند. من نگارگری ایرانی را در رساله دکترایم تحلیل کردهام و رسیدم به این نقطه که خیلی جلوتر از موندریان بوده است. اشتباه نکردم. این آموزهها، به غنای تجربه خودم در زمینه رنگ، خصوصا رنگ سیاه کمک بسزایی کرد. فکر میکردم سیاه، عمیقترین رنگ عالم و حتی از آبی عمیقتر است. یک روز کتابی درباره ماتیس به دستم رسید و دیدم همین را ماتیس گفته است. بسیار خوشحال شدم از بابت اینکه این مسئله را خوب فهمیدهام. آخرِ آن سیاهی، به نظر من روشنایی خیرهکنندهای هست بسیار که میشود در کار ایجاد کرد. نقاشان بسیار خوبی هم در قرن 18 و 19 و حتی در قرن ۲۰ از رنگ سیاه استفاده کردهاند. یکی از نقاشان معاصر ما که از رنگ سیاه به خوبی و به لحاظ مفهومی و ساختار تجسمی سر جای خودش استفاده کرده، نصرتالله مسلمیان است. این را بهخاطر رفاقت با او نمیگویم. جدا هر حرکتی مسلمیان میکند، حسابوکتاب دارد. یک خط را نه اضافه میگذارد نه کم. گرچه نقاشانی وجود دارند که شاید به لحاظ طراحی و رنگ، ظاهرا قدرتمندتر از مسلمیان باشند، ولی هوش و ذکاوت او را ندارند. هرچند هیچوقت شاگرد مستقیمش نبودم، ولی درسهای خوبی از او گرفتم و دیدم چقدر علمی، درست و در جهت تفکرش به رنگ نگاه میکند.
کارهایش آنقدر ذهنی است که برخیشان دیگر حس ندارد. هرچند به لحاظ ساختاری و کمپوزیسیون و رنگ نمیتوانید به کارش ایراد بگیرید.
در کارهای جدیدش خصوصا در کلاژهایش برمیگردد به گذشته و آدرسهای زیرکانهای میدهد. برمیگردد به چیزهایی که در دورهای نمیتوانست بگوید، ولی در نمایشگاه اخیرش گفت و این خوب است. نقاش بسیار جسوری است، به کسی باج نمیدهد!
ما در کارهای شما شاهد دیگرگونه نگاهکردن به پرسپکتیو هستیم. در بعضی کارهای شما با اینکه دو و سه افق را میبینیم، اما سه پرسپکتیو را نمیبینیم. این شبیه دورهای از آثار امپرسیونیستهاست؛ مثلا ونگوگ در دورهای این کار را کرده است. دو یا سه افق را کار میکند؛ نصف اثر کلوزآپ است و نصف آن لانگشات، یا نصف کار واقعی و نصف دیگر سوررئال است... .
ماجرای پرسپکتیو را من سعی کردم اینطور حل کنم. این رنگ با اینکه تخت است، ولی دارد عقب دیده میشود، چرا؟ بهخاطر نسبتهایش. من بعضی رنگها را که خیلی هم پرحرارت و شاد هستند، در پسزمینه میگذارم، ولی نمیگذارم جلو بیایند و در دید مخاطب قرار بگیرند. با یک رنگ دیگر کنترلشان میکنم با یک خط دیگر که چشم مخاطب را جهت میدهد یا به تعبیر بهتر، فریب میدهد. آن خط، جلو میآید. من این را از خوان میرو یاد گرفتم. یکی از تابلوهای بزرگی که از او در ژرژ پمپیدو نگهداری میشود؛ یک لاجوردی بسیار زیباست که یک خط قرمز نازک روی آن کشیده است. آن آبی بزرگ قاعدتا باید بگوید ابتدا من را ببین؛ اما قدرت رنگ قرمز میگوید اول من را ببین! اینجاست که آن نسبت رنگی، برجسته میشود که ایتن به آن اشاره میکند. میتوانم بگویم میرو، یکی از نقاشان بسیار علمی در رنگ است. به قول معروف، در کارش سوتی ندارد. همهچیز از رنگ گرفته تا فرم، سر جای خودش است.
یک نوع بازی با پرسپکتیو هم در کارتان میبینیم که در کار پستمدرنها و بهطور اخص در آثار دیوید هاکنی دیده میشود. هاکنی با پرسپکتیو بازی میکند، افقها سر جایش نیست و در حقیقت تناسبها عوض شدهاند و او چون پایهها را به هم ریخته، در دسته پستمدرنها قرار گرفته است. میخواهم نگاهتان را به این موضوع بدانم، اگر همین را که در مدل کوبیسمی انجام میدهید، در مدل هاکنی بخواهید انجام دهید چه اتفاقی میافتد؟ یا اصلا به این قضیه نگاه کردهاید؟ چون این رویه، کارتان را معاصرتر میکند. نقطه قوت را من خودم در این اتفاقها میبینم.
چیزی که در کوبیسم اتفاق میافتد، من فقط به ساختارش فکر نمیکنم. براک را خیلی دوست دارم؛ چراکه کوبیسم او شاعرانه است. کوبیسم پیکاسو بهرغم ساختارگرابودن به روحیه و خوی اسپانیایی و گاوبازی شبیه است؛ منتها به نظر من پیکاسو کوبیستی است که در تعدادی از کارهایش فقط به انسان و حرکتهای اجتماعی فکر میکند که تبلورش در گِرنیکا است. من گرنیکا را اجتماعیترین اثر هنری قرن بیستم میدانم. تسلط پیکاسو به روابط تجسمی که با تکهای گِل پرندهای را شکل میدهد، بینظیر است.
در کارهای شما یک جریان رنگ وجود دارد از رنگهایی که کمتر استفاده شدهاند، یک جریان نیز از رنگ نارنجی وجود دارد و همینطور یک جریان رنگ قرمز و زرد. اینها حرکت میکنند و همدیگر را میبندند؛ تقریبا همین اتفاقی که میگویید از نقاشی قدیم ایران یاد گرفتید، اینجا دیده میشود...
دقیقا، اکثر کارهای من غیر از مربعها، عمودی است؛ همهشان رو به بالاست. نگاه که میکنم، میبینم من نمیگذارم نگاه مخاطب از کادر بیرون برود. تا یک جاهایی با رنگ و حرکتها او را میبَرَم و بعد با این خطهای رنگی او را به داخل برمیگردانم! اصلا خارج نمیشود و من بهسختی به این تکنیک رسیدم... .
در یکی از تابلوهای نمایشگاه قبلیتان با عنوان «با طبیعت آغاز شدهام...»، ما یک جریان قرمز میدیدیم. کمی ظریفتر از آن، یک جریان آبی مشاهده میشد و تعدادی خط. در مورد این اثر، همه چیز در نگاه اول ساده به نظر میرسد؛ یک قرمز و یکسری رنگ دیگر؛ اما اینها همه انسجام دارد و تاچهای کوچک موجود در اثر، در حقیقت کار را بسته است.
در مرحله اول که کار را انجام میدهم، اثر بسیار اکسپرسیو است؛ بعد لایهلایه رنگ اضافه میشود؛ اما اصل ماجرا آخرش برای من این خطوط است. تکتک این خطوط را که میخواهم بگذارم، روی ضخامت و اندازهشان فکر میکنم؛ فکر میکنم کجا میخواهند تمام شوند و حتی کجا محو شوند. من سالهاست پارچهای دستم نیست که حین کار رنگها را پاک کنم. فقط اضافه میکنم.
اگر تکهای از کارتان حذف شود، در نقاشی نقصانی پدید نمیآید. بر همین منوال، همین تاچهای رنگی، کار را استادانه میکند؛ ضمن اینکه در کف کار حسی از چاپهای داود امدادیان نیز دیده میشود...
روزی خانم زندهیاد داوود امدادیان را به یکی از نمایشگاههایم دعوت کردم. ایشان آمدند به دیدن کارها. به ایشان گفتم عدهای میگویند کارت شبیه امدادیان است. برگشت گفت هیچچیز از داوود کم نداری و به ساختار کارت دقت کردهای. اما در آن تابلویی که میفرمایید در کف آن حسی از چاپهای داوود امدادیان مشاهده میشود، باید بگویم این رابطه را در یکی از درختهای بلند او پیدا کردم و همچنین در درختان گوستاو کلیمت. درختان کلیمت، اسطورهای است؛ درختهایش از یک حدی که فراتر میرود سقف آسمان را میشکافد!
البته درختها در کار کلیمت وجهی تزیینی پیدا میکند...
بله، البته در منظرههایش این وجه تزیینی کمتر است؛ اما آنجا که به انسان میرسد تزیینهای بسیار زیبا و لطیفی ارائه میکند.
موزه کلیمت به نظرم ارزش چند بار دیدن را دارد...
یک نقاش به نظر من باید آثار چند هنرمند را از نزدیک ببیند که یکیشان قطعا کلیمت است.
صحبت از امدادیان بود... به نظرم آنچه داوود امدادیان با چاپ انجام داده است، مشابه ندارد، حتی مشابه جهانی...
میدانید که بخش چاپ سیته را داوود راه انداخته بود. الان هرکسی آنجا کار چاپ کند، مدیون داوود امدادیان است. اول بار که در سیته اسمش را آوردم، همه با احترام با من برخورد کردند. اینکه یک نقاش ایرانی بتواند کارگاه چاپ سیته را راه بیندازد، اتفاق مهمی است. کلی آدم گردنکلفت در فرانسه هست! من بارها گفتهام داوود امدادیان اگر فرانسوی بود به کجا که نمیرسید. داوود در دهه 50 زمانیکه نقاشی فیگوراتیو و فیگور انسان کار میکند، کارش محشر است.
به نظرم آنچه امدادیان انجام داده است، کیفیت مَسترپیسِ درجهیکی دارد؛ حتی میتوانیم به کارهای چاپیاش صرفا از مدیوم چاپ هم نگاه نکنیم و آنها را یک کار دست اول همچون نقاشی ببینیم.
داوود امدادیان هنرمندی بود که به عقیده من واقعا به روابط تجسمی در تمامی زمینهها، تسلط خوبی داشت.
استاندارد یک هنرمند جهانی در پلتفرمهایی که میسازد، این است که ترکیب جهانی را بشناسد. وقتی وارد یک رقابت جهانی میشود، باید هم مجسمه کار کرده باشد، هم کار چاپ و هم چیدمان و کارهای تصویری ترکیبی. رزومهای از ترکیب همه اینها با هم میخواهد و همین بستر ورود به بازار جهانی است. کسانی که در آن نسل زودتر ورود کردند، تلاششان این بود در همه بخشها خود را معرفی کنند. در تاریخ هنر میخوانیم که پیکاسو در کنار بیشمار کار نقاشی و طراحی و مجسمه و سرامیک، موزه نیز درست کرد. این کار او از سر شیطنت یا سرگرمی نبود؛ بخشی از جریانی است که باید اتفاق بیفتد. انسلم کیفر هم همینگونه است. حجمها و چیدمانهای عجیبی میسازد.همینگونه است.