منطقه مورد علاقه: اقتباسی از نویسنده «استالین مخوف»
از درون دوزخ
نسلکشی نازیها در جنگ جهانی دوم، موضوع فیلمها، مستندها و سریالهای متعددی در چند دهه اخیر بوده است. پس از شاهکار تکرارنشدنی «شب و مه» ساخته آلن رنه در دهه ۱۹۵۰ که بیتردید نقطهعطفی در تاریخ سینمای مستند است، سینمای داستانی و هنری هم، خصوصا در چهار دهه اخیر توجه فراوانی به این موضوع کرده است.
حسام نصیری
نسلکشی نازیها در جنگ جهانی دوم، موضوع فیلمها، مستندها و سریالهای متعددی در چند دهه اخیر بوده است. پس از شاهکار تکرارنشدنی «شب و مه» ساخته آلن رنه در دهه ۱۹۵۰ که بیتردید نقطهعطفی در تاریخ سینمای مستند است، سینمای داستانی و هنری هم، خصوصا در چهار دهه اخیر توجه فراوانی به این موضوع کرده است. پس از موفقیت فیلم «فهرست شیندلر» ساخته استیون اسپیلبرگ و تصویر احساسی و دردناکی که از نسلکشی نظاممند در اردوگاههای نازیها ارائه کرد، ساختن فیلمهایی با این موضوع یکی از راههای دستیابی به موفقیت در جشنوارهها بوده است. از «زندگی زیباست» روبرتو بنینی، فیلمی کممایه و احساساتی که نخل طلای کن را برد، تا «پیانیست» رومن پولانسکی که جایزه اسکار را به دست آورد، سینمای معطوف به قتل عام یهودیان همواره مورد توجه سیاستهای جشنواره سینمایی بوده است. شاید به همین دلیل پیشاپیش با نوعی بدگمانی به تماشای آخرین فیلم جاناتان گلیزر فیلمساز کمالگرا و کمکار انگلیسی نشستم. بهخصوص که «منطقه مورد علاقه» در جشنواره کن امسال با موفقیت خیرهکننده روبهرو شد و هم جایزه بزرگ و هم جایزه منتقدان را در این جشنواره به دست آورد. به نظر میرسید که «منطقه موردعلاقه» هم تلاش گلیزر است برای رسیدن به موفقیت، آنهم از مسیر موضوع مورد علاقه جشنوارهها، یعنی قتل عام یهودیان در اردوگاههای مرگ، مشخصا آشوویتس. اما گلیزر در چهارمین فیلم سینماییاش همچنان کمالگراست و «منطقه مورد علاقه» همچون سه فیلم پیشین او، «جانور جذاب»، «تولد زیر پوست» متفاوت و خیرهکننده است. فیلم اقتباسی است از رمان مشهوری به همین نام نوشته مارتین اِیمیس نویسنده توانا و شناختهشده انگلیسی که اتفاقا برخی از آثارش از جمله «استالین مخوف» به فارسی ترجمه شده است.
«منطقه موردعلاقه» داستان ساده و سرراستی دارد و تمرکزش بر زندگی رودلف هاس و خانوادهاش که در خانهای ویلایی دیوار به دیوار اردوگاه آشویتس زندگی خانوادگی شاد و سرزندهای دارند. هاس، فرمانده اردوگاه آشوویتس است و با ذهنی فعال و خلاق و جستوجوی یافتن راهها و شیوههای کارآمد برای قتل عام و نسلکشی زندانیان است. کوشش او معطوف به یافتن شیوهای علمی و کارشناسیشده است که در آن بتواند آمارِ کارش را بهبود دهد. همچون مدیر کارخانهای که درصدد افزایش تولید است و از اینرو بهروزکردن و کارآمدکردن خط تولید مهمترین هدف اوست. همسرش دلبستگی خاصی به خانه ویلاییشان دارد و با وجود شنیدهشدن سروصدای قتل عام و حتی پراکندهشدن بوی گوشتهای سوخته انسانی در فضا، علاقه وافر به محیط زندگیشان دارد. هنگامی که هاس نامهای را دریافت میکند که مکان مأموریتش را باید تغییر دهد، همسرش بهشدت ناراحت و هیستریک میشود. او حاضر نیست خانهاش را ترک کند و به هاس پیشنهاد میکند که برای حفظ شغلش حتی نزد هیتلر برود و خدمات و کارآمدیاش را برای او توضیح دهد. هاس به برلین میرود تا اعزام ۷۰۰ هزار یهودی از مجارستان به آشوویتس و قتل عام ۸۰ درصد آنها را در سریعترین زمان ممکن سازماندهی کند. تواناییهایش چنان مورد توجه مقامهای بالادستی قرار میگیرد که مجددا برای مدیریت آشوویتس عازم میشود. حالا او فرصت دارد که در ویلای زیبایشان به همراه همسر و پنج فرزندش زندگی کند.
داستان «منطقه موردعلاقه» همینقدر ساده و سرراست است. برخلاف سه فیلم پیشین گلیزر که داستانهایی پیچیده و گاه سوررئال دارند، داستان «منطقه مورد علاقه» سرراست و نحیف است و حتی فرجام تاریخی آن برای تماشاگر روشن است. اما آنچه «منطقه مورد علاقه» را درخور توجه میکند، سبک فیلم است. در طول فیلم ما همزمان دو فیلم را تجربه میکنیم، یکی در پیشزمینه و به لحاظ بصری، با تصاویری زیبا، پرطراوت و سرزنده از زندگی یک خانواده آلمانی در مجاورت آشوویتس، با سبک بصری عمیقاً امپرسیونیستی. تصاویری زیبا از طبیعت، رودخانه و بدنهای کودکانه در حال بازی. بهموازات آن، فیلم دیگر را در تراز شنیداری و در پسزمینه تجربه میکنیم. صدای گوشخراش امرونهیهای افسران آلمانی. صدای رگبار و شلیک گلوله. صدای فریاد، جیغ و ناله، که برخلاف تراز بصریِ فیلم چندان خوشایند و هارمونیک نیست. صداها ناخوشایند و دردناکاند و گویای حقیقت جاری در فضا. گویای فاجعهای تاریخی، شاید بزرگترین آن، که گلیزر به شکلی هوشمندانه از بازنمایی بصری آن طفره میرود. چون میداند این فاجعه بازنماییناپذیر است و هر تلاشی برای بازنمایی آن حتی اگر با حسن نیت و احساس شفقت و همدلی همراه باشد، در نهایت بیاحترامی به قربانیان و آن رنج نامتناهی است. گلیزر محوطه اردوگاه را بازنمایی نمیکند و از نمایش آن طفره میرود، اما درعینحال رخدادن آن را در سطحی استنتاجی اجرا میکند. شروع فیلم با گردش و پیکنیک خانوادگی در کنار رودخانه، در دل طبیعت سرزنده و زیبا و با سبک امپرسیونیستی آغاز میشود. هیچ عنصر هراسانگیز و آشوبناکی در فضا نیست. همهچیز در نهایت امنیت و آسودگی به تصویر در میآید. این کمابیش همان رژیم بصریای است که تا انتهای فیلم گلیزر به آن وفادار میماند. اما همزمان با آن فیلم در سطح شنیداری، در سطح حاشیه صوتی، همهمه محیط و نه حتی دیالوگها، فضای آشوبناک میآفریند. آشوبی بزرگ و بیمانند در تاریخ: آشوویتس. گلیزر برخلاف رویکرد رایج در «فهرست شیندلر»، «زندگی زیباست» و «پسر شائول» از نمایش تصویری آشوویتس و اردوگاه مرگ طفره میرود، چراکه هیچ تصویری قادر نیست این دوزخِ واقعی را بازآفرینی کند. هیچ تصویر بازنمایانهای توان نمایش این مهلکه را ندارد، مگر تصاویری متعلق به جهان انتزاعی. از آنجا که سینما ناتوان از خلق تصاویری انتزاعی است، گلیزر از وجه شنیداری و صوتی سینما استفاده میکند. از اصوات انتزاعی ناخوشایند و گوشخراش. همانند تجربه شنیداری موسیقی آتونال. همچون اثر پندرسکی درباره هیروشیما، که فاجعه را بهمیانجی اصواتی انتزاعی و دردناک بازمیآفریند. از این منظر حاشیه صوتیِ «منطقه مورد علاقه» از الگوی زیباییشناسانه موسیقی مدرن بهره میبرد. از سرهمبندی کردن اصوات گوشخراش و ناخوشایند (disosonant) در پسزمینه تصویر. اصواتی که بیش از هر تلاش روایتی و تصویری و حقیقت فاجعه نزدیک است.
«منطقه مورد علاقه» را اما میتوان از منظر دیگر هم قرائت کرد. آیا فیلم را باید اثری در امتداد مفهوم «ابتذال شر» هانا آرنت خواند. فیلمی درباره فاجعه که اما اجرای آن توسط آدمیانی نه با خلقوخوی شیطانی و اهریمنی، بلکه با خلقوخویی بوروکرات و سادهدل محقق میشود؟ یعنی همان تصاویری که آرنت از آیشمن ارائه میکند؟ پاسخ قطعاً منفی است. «منطقه مورد علاقه» قطعاً هیچ ارتباطی به مفهوم «ابتذال شر» ندارد، چراکه اصولا فیلم تمایلی برای بازنمایی و نمایش شرارت و فاجعه ندارد که در ادامه بخواهد تصویری مبتذل و روزمره از جریان آن ارائه کند. «منطقه مورد علاقه» فیلمی درباره حقیقت فاشیسم است: کارآمدی و انضباط. دو پایهای که فاشیسم بر آن استوار است. فیلم درباره انضباط و وسواس هیستریک افسری است که میخواهد کارش را به کارآمدترین شکل ممکن انجام دهد. صحنه دو دانشمندی که بهینهسازی مکانیسمِ کورههای آدمسوزی را با استفاده از علم فیزیک و شیمی توضیح میدهند و جلسه افسران نازی در آلمان برای دستیابی به راهحلهای علمی و کارآمد آدمکشی، گویای این درونمایه فیلم است. انضباط و کارآمدی بهعنوان دو رکن اساسی و دو اصل بنیادی فاشیسم. همچون پیشفرضها و مقدمات عقلگرایی ابزاری. و از قضا نهتنها در اجرای این فاجعه، تصویر مبتذل و سادهلوحانهای از اجرای کار ارائه نمیشود، بلکه فیلم تلاش دارد بر سویههای عقلانی و علمی این اجرا تأکید کند. حد غایی عقل ابزاری، هیروشیما و آشوویتس است. عقل کارآمد، منضبط و خودبنیادِ محاسبهگر. دو فاجعهای که از قضا دو فیلم مهم ۲۰۲۳ درباره آن بودند. «اوپنهایمر» کریستوفر نولان که این سویه ابزاری عقل را در رقمزدن فاجعه هیروشیما با جزئیات تمام روایت میکند و «منطقه مورد علاقه» که با نمایش دیوانسالاری و تکنوکراسی در پس فاجعه آشوویتس، دوزخ برساخته عقل را اجرا میکند. عقلی که بهخصوص پس از این دو فاجعه، از اریکه قدرت پایین کشیده شد و بر اقتدار خدایگونهاش خط بطلان کشیده شد.