جامانده
پنجشنبه گذشته در مراسمی که به مناسبت سالگرد درگذشت سید احمد خمینی در حرم بنیانگذار انقلاب برگزار شد، از یکی از اعضای خانواده بزرگ خمینی، پس از سالها رونمایی شد که نه در صورت و نه البته در سیرت شباهتی به دیگر اعضای این خانواده نداشت.
پنجشنبه گذشته در مراسمی که به مناسبت سالگرد درگذشت سید احمد خمینی در حرم بنیانگذار انقلاب برگزار شد، از یکی از اعضای خانواده بزرگ خمینی، پس از سالها رونمایی شد که نه در صورت و نه البته در سیرت شباهتی به دیگر اعضای این خانواده نداشت. سیدحسین خمینی، فرزند مرحوم حاج سیدمصطفی خمینی و نوه آیتالله روحالله خمینی، روز پنجشنبه از روی صندلی چرخدار، شاهد مراسمی بود که عموزاده کوچکترش، سیدحسن، به عنوان متولی آرامگاه پدربزرگش، میزبان آن بهشمار میآمد. سیدحسین ۶۴ساله که سالهاست خبری از او در رسانهها نیست و به گوشه عزلت رفته، زمانی پرحاشیهترین عضو خانواده خمینی بود. او تنها فرزند پسر سیدمصطفی خمینی، فرزند ارشد آیتالله روحالله خمینی است. او نسبت خونی مهم دیگری نیز دارد. سیدحسین خمینی از سمت مادر نوه شیخ مرتضی حائرییزدی و نتیجه شیخ عبدالکریم حائرییزدی، بنیانگذار حوزه علمیه قم است. همان حوزه علمیهای که او در آنجا درس خواند و هنوز هم علیالظاهر در آنجا مشغول درس و بحث است اما زمانی درباره آن گفته بود: «من کتابفروشی دور حرم حضرت علی را به تدریس در قم ترجیح میدهم». حاشیههای سیدحسین خمینی، از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب رخ نمود، زمانی که او در انتخابات دوره اول ریاستجمهوری، جانب «ابوالحسن بنیصدر» را گرفت و با تشدید فشارها بر بنیصدر، در حمایت از او مقابل روحانیون صاحبنامی که جبهه مخالفین بنیصدر را شکل میدادند قد علم کرد و به انتقاداتی علنی از چهرههایی مانند سیدمحمد بهشتی، اکبر هاشمیرفسنجانی، محمدجواد باهنر و سایر مخالفان ذینفوذ بنیصدر پرداخت و در این مسیر تا جایی پیش رفت که سخنرانی تندی در حمایت از بنیصدر، در صحن مسجد گوهرشاد مشهد انجام داد. این سخنرانی البته با شعار مرگ بر منافق حاضرین نیمهتمام ماند و بنا به روایت سیدحمید روحانی، «مردم به او حمله میآوردند و میخواستند سیدحسین خمینی را بزنند و ایشان که مسلح بوده، دست به سلاح کمری میبرد و بچههای کمیته او را بازداشت میکنند». حادثهای که هاشمیرفسنجانی در خاطراتش اینگونه از آن یاد میکند «سخنرانی پریروز حسین آقای خمینی در مشهد مطرح و به همه مطبوعات اطلاع داده شد که حرفهای او را ننویسند. ظهر احمد آقای خمینی و آقای صانعی میهمان من بودند... برخورد را صلاح ندانستیم». بههرروی خبر بازداشت سیدحسین خمینی به پدربزرگش میرسد و «امام به مرحوم آیتالله اشراقی میفرمایند که به مسئولین کمیته مشهد پیغام دهید که سیدحسین خمینی تحتالحفظ به تهران اعزام شود و اگر دست به سلاحش برد او را با تیر بزنند... آقای اشراقی به بچههای کمیته پیغام میدهد ولی بخش دوم پیغام امام را نمیدهد. وقتی پیش امام برمیگردد امام میپرسند دستور من را ابلاغ کردی؟ آقای اشراقی که نمیتوانسته دروغ بگوید، میگوید... من قسمت دومش را نگفتم. امام به آقای اشراقی میفرمایند برمیگردی و مجدد تلفن میزنی و هر دو قسمت پیغام من را ابلاغ میکنید» (روزنامه جمهوری اسلامی _10/6/۷۶). پس از این ماجرا، آیتالله خمینی نامهای برای سیدحسین که بسیاری او را نوه محبوب بنیانگذار انقلاب میدانستند، نوشت و در آن تأکید کرد «پسرم حسین خمینی!... من علاوه بر نصیحت پدری پیر، به شما امر شرعی میکنم که در این بازیهای سیاسی وارد نشوی...من به شما امر میکنم که به حوزه علمیه قم برگردی و به تحصیل علوم اسلامی و انسانی بپرداز». آینده اما نشان داد که نه آن نصیحت پدرانه و نه آن امر شرعی، به گوش سیدحسین خمینی فرو نرفت. هرچند بعد از این نامه او عازم قم شد و تا سالها خبری از نوه ارشد منتشر نشد. او که در ماههای نخست جنگ ایران و عراق، بهعنوان مسئول توزیع کالاهای ضروری جنگ، در جبههها حضور داشت، چندسالی بعد از وفات پدربزرگ و همزمان با سقوط صدام، عازم عراق شد و دور جدیدی از مخالفتها با نظام جمهوری اسلامی را آغاز کرد. در سال ۱۳۸۲، صدای سیدحسین خمینی، پس از سالها سکوت، از نجف شنیده شد تا در مواضعی عجیب در گفتوگو با یک روزنامه هلندی ادعا کند «علیرغم ناامنی در عراق و خطراتی که از جانب مأموران مخفی ... برایم وجود دارد، اکنون فضای باز و آزاد در عراق به من امکان میدهد قفل بسته دهانم را باز کنم» و البته در مصاحبههای چندگانهای که در عراق انجام داد، چنان قفل دهانش را باز کرد که بازتابدادن حرفهایی که گفت، برای یک رسانه داخلی، نه عاقلانه است و نه مصلحتاندیشانه!
او اما به این هم بسنده نکرد و ماجراجوییهایش ابعاد دیگری نیز یافت. او پس از نجف عازم بغداد شد و در ویلایی اقامت کرد که قبلا عزت ابراهیم الدوری، معاون صدامحسین ساکن آن بود و از همان ویلای معاون صدام، چند صباحی هم راهی آمریکا شد. حسین خمینی در آمریکا سخنرانیهای مختلفی علیه جمهوری اسلامی ترتیب داد. اما نقطه اوج -یا به عبارت بهتر حضیض- سفر او به آمریکا، دیداری بود که علیرغم اینکه تلاش شده بود محرمانه بماند، الشرقالاوسط آن را فاش کرد: دیدار حسین خمینی با رضا پهلوی، فرزند شاه مخلوع ایران.
حسین خمینی پس از سفر به آمریکا، مجددا به عراق بازگشت و به گفته برخی منابع، مسئولان آمریکایی اداره امور عراق -که آن زمان پل برمر مسئولیت آن را به عهده داشت- چندباری با او دیدار کردند و مواضع حمایتآمیز او در قبال آمریکا را ستودند. اما موضعگیریهای حسین خمینی در مراجعت از آمریکا به عراق، به طرز محسوسی کاهش یافته بود تا اینکه در سال ۱۳۸۴ خبر رسید که او به ایران بازگشته است. درباره چگونگی بازگشت او روایتهای چندی وجود دارد. مثلا یک روایت این است که او نامهای از مادربزرگش، خانم بتول ثقفی، همسر آیتالله خمینی که علاقه بسیاری به نوهاش «حسین» داشته دریافت و بلافاصله اثاثیهاش را جمع کرده و راهی مرز ایران و عراق میشود. روایت پربازتابتر البته از وساطت همسر مرحوم امام و پیگیریهای سیدحسن خمینی، عموزاده کوچکتر سیدحسین که حالا تولیت آستان پدربزرگشان را به عهده داشت، حکایت دارد. بههرروی حسین خمینی سال ۱۳۸۴ به ایران بازگشت و در شهر قم سکنی گزید و در همه این سالها، مهر سکوت بر دهان زد. البته اگر یکی دو موردی را نادیده بگیریم که یکی از آنها به سفر یک روزنامهنگار آمریکایی به ایران بازمیگردد. او در سفر خود به ایران به دیدار حسین خمینی در قم رفت و ایشان در این دیدار «بهسرعت به مسئله اصلی رسید:[...] بههرروی سیدحسین خمینی، که زمانی در جوانی سیلی به صورت شهید مصطفی چمران میزند (که از طرف نخستوزیری برای استقبال رسمی از جلود، نخستوزیر وقت لیبی عازم فرودگاه شده بود و تلاشی نافرجام داشت تا از سوارشدن نخستوزیر لیبی به یک خودروی شخصی که حسین خمینی، گروه ابوشریف و اطرافیان سیدمهدی هاشمی روی باند فرودگاه آورده بودند، ممانعت کند)، حالا در ۶۴سالگی، از روی صندلی چرخدار، در مرقد پدربزرگ فقیدش در مراسم عمویش شرکت کرده است. او اگر نام خمینی را با خود نداشت، احتمالا سرنوشتی دیگرگون مییافت اما همین گوشهنشینی امروز هم، برای کسی با بلندپروازی سیدحسین خمینی، احتمالا کیفر کوچکی نباشد.