|

نه عشق مانده نه مستی

به تصویر درآوردن شخصیت‌های نامی در مدیوم سینما کاری است سهل و ممتنع در همه دنیا. حال کاری به سینمای جهان نداریم که کم نبوده‌اند آثاری که همراه قصه اصلی با خرده پیرنگ‌هایی، جان‌مایه اصلی داستان را قوام بخشیدند.

ابراهیم عمران

 

به تصویر درآوردن شخصیت‌های نامی در مدیوم سینما کاری است سهل و ممتنع در همه دنیا. حال کاری به سینمای جهان نداریم که کم نبوده‌اند آثاری که همراه قصه اصلی با خرده پیرنگ‌هایی، جان‌مایه اصلی داستان را قوام بخشیدند. در سینمای ایران اما هرگاه خواسته شد درباره شخصیتی ایرانی و یا اسلامی، فیلم ساخته شود موردی مغفول واقع شده است و آن هم امری نیست جز پرداخت درست کاراکتر اصلی قصه. به باورم باید حمل را بر آن نهاد که مخاطب آنچنان آشنا با شخصیت اصلی نیست. چیزهایی از دوروبر و یا شاید در کتاب‌های درسی خوانده باشد. آن هم مخاطب ایرانی که کمتر کتابی راهگشای ندانسته‌هایش است. در اینجا کار کارگردان بسیار سخت می‌شود. آن هم برای کارگردان ایرانی که آزگارهای فراوانی پیش‌رویش دارد در ساخت چنین داستان‌هایی! مراد از آزگار، صرفا سانسور نیست‌. کمی هم نگاه شخصی یا همان «برداشت آزاد» است که شاید اثر را از حیز انتفاع ساقط کند! حال با این پیش‌قلیانی به قول قدما، نگاهی داشته باشیم به «مست عشق» جناب حسن فتحی با کارنامه‌ای درخور از «پهلوانان نمی‌میرند» تا «میوه ممنوعه» و «مدار صفر درجه» و «شهرزاد» و این اواخر «جیران» که نشان‌‌دهنده مشتاقی و مهجوری نویسنده و کارگردان به تاریخ و داستان‌های آن است و بس. این بار اما سمت و سوی دو تنی می‌رود که آنچنان وزن موجودیتشان سنگین است که سخت بتوان ادای مطلب یا دین کرد. مولانا و شمس برخلاف دیگر شعرا و عرفای ایرانی، نزدیک‌شدن به آنها توان فکری وافری می‌طلبد. سعدی کنج هر طاقچه و کتابخانه‌ای جای دارد. آسان است خوانش و فهمش؛ دست‌کم در معنای تحت‌اللفظی‌اش. حافظ نیز جایگاهش بارزتر از آن است که به شرح نیاز داشته باشد. اما خواندن و درک مثنوی معنوی، دیوان شمس و فیه‌مافیه؛ آیا کار هر فردی است؟ جدا از آموزش ناکافی و عدم شناخت بزرگان ادب و هنر ایران‌زمین که از کفر ابلیس و زهد اسفندیار هم معروف‌تر است؛ چه میزان از زندگی آنان می‌دانیم که براساس آن به تماشای فیلم «مست عشق» بنشینیم؟! هرچند لزوما پیش‌زمینه داشتن یا نداشتن درباره کاراکتر تاریخی، دلیل متقنی نیست برای تماشای اثر. ولی حمل بر آن گیریم که هیچ نمی‌دانیم از فرد یا افرادی که قرار است برشی آزاد از زیست و زندگانی‌شان را بر پرده سینما ببینیم. اینکه مولانا در جغرافیای زندگی‌اش مشغول گذران امور است و به بحث و جدل مشغول و ناگاه شمسی پیدا می‌شود و پرسشی چالش‌‌برانگیز درباره «بایزید و پیامبر» پیش می‌کشد؛ می‌تواند مدخل و سکانسی مناسب برای ذهن مخاطب این روزهای سینما باشد؟! آیا مخاطب فرضی به این امید می‌رود که مکاشفه‌های درونی را ببیند؟ اینجا همان بحث پیش‌زمینه رخ می‌نماید. بعینه شاهد بودم در سالن سینما که بسیاری اصولا نمی‌دانستند «کرا خاتون» و «کیمیا خاتون» چه کسانی هستند؟ حال بگذریم از حسام‌الدین چلبی و دیگران! تنها هنر کارگردان در بیان درست نام حسام با ضمه بود و بس! باز هم بگذریم. اگر کتاب کیمیا خاتون سعیده قدس را می‌خواندند شاید تا این حد سردرگم عشق آتشین شمس به او نمی‌شدند. آری فیلم آگاهانه یا ناآگاهانه از زبان چند کاراکتر قصد پردازش ذهن مخاطب، نسبت به شمس و مولانا را دارد. آن هم با چاشنی دو ستاره ایرانی و برخی بازیگران ترک که فی‌نفسه مذموم هم نیست. حال اگر کارگردان و تهیه‌کنندگان صرف درآمدزایی برایشان مهم است؛ چرا از این شاخه به آن شاخه پریده‌اند؟! چرا برای اثبات عشق در معنای ظاهری‌اش و نه عرفانی؛ این اندازه گل‌درشت عمل کرده‌اند! اگر درک مسائل عرفانی رابطه شمس و مولانا سخت است؛ و قرار هم نیست واژگان شاد فلسفی و کلامی را همگان درک کنند؛ چرا با یک روایت سرراست با گوشه‌چشمی به اندیشه‌های مولانا و شمس روبه‌رو نمی‌شویم؟! فیلم‌ساز هم‌زمان هم می‌خواهد نقبی به تراوشات ذهنی آن دو بزند تا مخاطب کمی آگاه‌تر را راضی کند و هم برای خسته‌نشدن روح مخاطب کم‌حوصله‌تر، خرده‌روایت‌های دیگری را مطرح کند! که متأسفانه در هر دو آنچنان سربلند نیست. تماشاگر اثر نمی‌داند تا کجا باید با کارگردان همراه باشد. درست زمانی که ذهن آماده و مهیای درک چرایی عشق مولانا می‌شود؛ با پرش دوربین به قصه‌ای دیگر مواجه می‌شود! پرگویی و کلی‌گویی در فیلم موج می‌زند. قرار گذاشته می‌شود که در پلان‌های کوتاه، مخاطب با محیط زندگی مولانا آشنا شود، بی‌آنکه شخصیت‌های اثر درست پرداخته شده باشند. متأسفانه مولانا شخصیتی واداده فکری به تصویر درمی‌آید و شمس هم کاراکتری عصیانگر که هرچه دلش بخواهد در ید قدرت اوست. حال اگر مخاطب به چنین برداشتی رسیده باشد که جای تأسف است. نوع اکت بازیگران نیز آن‌گونه است که همه تحت سیطره شمس هستند! چه در کادر حضور داشته باشد و چه نه! بازی بسیار بی‌روح پارسا پیروزفر نیز رخوتی در ذهن مخاطب پدید می‌آورد. شمس نیز با نقش‌آفرینی شهاب حسینی جز در یکی، دو پلان آن‌چنان باورپذیر نیست. بگذریم از سایر شخصیت‌ها که بود و نبودشان فرقی ندارد. نگاه شود به چند پلان حسام‌الدین چلبی با بازی حسام منظور که گویی سرمحافظ مولانا و شمس است و مخاطب شاید نداند که او خود عارفی است بزرگ و سبب پدیدآمدن مثنوی هم. آری فتحی در مقام کارگردان شاید توانسته باشد آنچه در ذهن داشته باشد، پیاده کند. نوشتن فیلم‌نامه به همراه فرهاد توحیدی نیز شاید برای جلب مخاطب نیز کرداری مناسب باشد. ولی اگر در پایان از مخاطب بخواهد فرجام این صد دقیقه را شرح دهد؛ به حتم جواب درخوری نخواهد گرفت! مخاطبی که فقط در سکانس پایانی شاهد رقص و سماع عارفانه بود. شاید تنها وجه مشترک بسیاری از تماشاگران همین آگاهی‌داشتن از وجود خانقاه بود و بس. حتی در حین تماشای فیلم عده‌ای در گوشی به هم می‌گفتند پس رقص و سماع عارفانه چه شد؟! فیلم‌نامه‌نویس اگر نداند چه زمانی چه پلانی به کار می‌آید؛ شاید برای این فیلم مناسب نباشد. «مست عشق» اگر می‌توانست عشق دنیایی و عرفانی را هم‌زمان نشان می‌داد، به حتم توان دیده‌شدن در جغرافیای دیگر هم می‌داشت (ادعایی که به حتم کارگردان اثر در برخی دیالوگ‌ها دارد). افسوس که در سطح می‌ماند. مخاطب نه عشق کیمیا خاتون را باور می‌کند و نه دلمردگی کنیزک مسیحی مریم را. دو کاراکتری که می‌توانستند جایگاه و منظومه فکری شمس و مولانا را به خوبی نشان دهند. نمی‌دانم شاید از دریچه منفی به کلیت اثر نگاه کردم. ولی قدر و شأن مولانا و شمس وادارم کرد که این‌گونه بیندیشم. برای آرام‌شدن ذهنم که طی تماشای اثر غلیان بدی داشت؛ به طور رندم از برخی تماشاگران بعد پایان فیلم پرسیدم کدام شخصیت به یادتان ماند؟ از پنج نفری که تا پایان تیتراژ مانده بودند چهار نفر گفتند مریم دختر مسیحی و یک نفر هم گفت علاالدین پسر مولانا! حال اگر بنویسیم دو کاراکتر اصلی داستان در این نظرسنجی محدود کجا بودند؛ آیا به ثواب و صواب نیست؟ پس بعد از تماشای «مست عشق»؛ نه مستی مانده و نه عشقی! آنچه ماند همان عشق زمینی بود و بس که آن هم به خوبی پرورانده نشد! عامدانه شعری از مولانا در این نوشته نیاوردم تا نشان دهم آنچه دیده نشد در این کار مولانای شاعر و عارف بود...!