|

روایت «شرق» درباره افسردگی و نبود تسکین‌دهنده‌ای به نام تفریح

سهم ما افسردگی است

راویان این گزارش، رهگذرانی هستند که هر روز در سطح شهر از کنار آنها می‌گذریم یا در ایستگاه مترو و تاکسی هم‌سفر می‌شویم. آنها شاید بدنه اصلی جامعه باشند. آدم‌هایی که به اشکال مختلف افسردگی در بطن زندگی‌شان چنبره زده و راه فراری از آن هم ندارند.

سهم ما  افسردگی است
نسترن فرخه خبرنگار گروه جامعه روزنامه شرق

نسترن  فرخه: راویان این گزارش، رهگذرانی هستند که هر روز در سطح شهر از کنار آنها می‌گذریم یا در ایستگاه مترو و تاکسی هم‌سفر می‌شویم. آنها شاید بدنه اصلی جامعه باشند. آدم‌هایی که به اشکال مختلف افسردگی در بطن زندگی‌شان چنبره زده و راه فراری از آن هم ندارند. با کوله‌باری از رنج‌های روحی در محل کار حاضر می‌شوند، در خیابان قدم می‌زنند و بعد به خانه بازمی‌گردند. پیر و جوان‌هایی که به دلیل گرانی‌های افسارگسیخته حتی دسترسی به کوچک‌ترین تفریح‌ها را هم از دست داده‌اند. درواقع نبود امکان فراغت برای اقشار طبقه متوسط و رو به پایین جامعه به‌نوعی این مشکلات روحی و روانی جمعی را تشدید می‌کند که برخی از آنها، همین روزمره خود را برای ما روایت کردند.

تفریح این روزهای من خوابیدن است

لباس سربازی کمی بزرگ‌تر از جثه‌اش به نظر می‌رسد. با خستگی، کوچه‌پس‌کوچه‌های نارمک را طی می‌کند تا زودتر برای جبران شب‌بیداری‌هایش به تختخواب خانه برسد. حالا یک سال به پایان سربازی‌اش مانده و یک روز در میان چهارو نیم صبح از خانه بیرون می‌زند تا به پادگان برسد. امیرعلی منتظر است تا این یک سال هم به‌سرعت تمام شود. خودش از اوقات فراغت این روزهایش با خنده یاد می‌کند: «قبل از سربازی چه تفریحی داشتیم که حالا نداشته باشیم؟ اساسا ما جوان‌ها چه تفریح خاصی داریم؟ الان که من سرباز هستم، شرایطم کمی بدتر هم شده، چون نه‌تنها پولی ندارم و افسردگی‌ام برای این ماجراها بیشتر است، بلکه وقت خاصی هم ندارم. یک روز کامل بیدارم و یک نصف روز آزادم که ترجیح می‌دهم آن نصف روز را هم فقط بخوابم. پول چندانی هم که ندارم تا بیرون بروم و با دوستانم وقت بگذرانم. هزار فکر در سرم رفت‌وآمد می‌کند؛ اصلا نمی‌دانم در آینده قرار است در زندگی من چه اتفاقی بیفتد. لحظه‌شماری می‌کنم سربازی تمام شود تا حداقل شرایط روحی و مالی‌ام کمی بهتر شود. خلاصه در این شرایطی که من هستم، تنها تفریحم خوابیدن است».

تفریح زنان خانه‌دار؛ هیچ

کنار بقیه مادرها ایستاده تا کلاس زبان آموزشگاه تمام شود و با پسرش به خانه بروند. کیسه سیب‌های زردی را که در دست دارد، به بقیه مادرها تعارف می‌کند و با خنده می‌گوید اینها را همین الان خریدم. شیوا مادر جوانی است که فرزند دومش را سه‌ماهه باردار است. برنامه طول هفته‌اش تقریبا صرف کلاس‌های فرزندش می‌شود. در بین دیگر مادرها وقتی می‌خواهد درباره اوقات خصوصی و فراغتش بگوید، با خنده به مادرهای دیگر نگاه می‌کند «فکر کنم همه مادرهایی که اینجا هستند، شرایط‌شان مثل خودم است. اوقات خصوصی و فراغتی نداریم. دست‌کم کسانی که مثل من همسرشان صبح تا شب سر کار است، شرایط خیلی سختی داریم. من کل روز را درگیر خانه و بچه هستم. خیلی سال است که دیگر تفریح خاصی ندارم، برای همین خودم می‌بینم که چطور هر روز بیشتر از قبل روح و روانم خسته‌تر شده. همه جای شهر تبلیغ به فرزندآوری می‌کنند، حداقل یک جایی را برای ما مادرها درست کنند که چند ساعت فرزندمان را بگذاریم در امنیت بمانند و ما هم تفریحی کنیم. حالا شاید الان هم چنین چیزی باشد ولی برای آدم‌های پولدار است و نه ما. موضوع دردناکش هم همین است که هیچ‌کس این شرایط سخت روحی ما زنان خانه‌دار را اصلا نمی‌بیند».

 تفریح ما پیرمردها فقط پارک است

پیرمرد با موهای سفیدش کنار جدول‌های پارک نشسته است، پشت هم سیگار دود می‌کند تا دوستانش از راه برسند. بعد از چند دقیقه سروکله مردهایی هم‌سن‌وسال خودش پیدا می‌شود و همه دور نیمکتی جمع می‌شوند. همه بازنشسته‌هایی هستند که معمولا هر روز عصر دور هم جمع می‌شوند. یکی از آنها درباره اوقاتی که در طول روز می‌گذراند، حرف می‌زند «تنها تفریح ما همین پارک است. خود شما بگو غیر این ما چه کار دیگری می‌توانیم انجام دهیم؟ طبق چیزی که ما شنیده‌ایم، در کشورهای دیگر برای آدم‌های هم‌سن ما احترام قائل هستند، چهارتا تفریح مخصوص سن ما در نظر می‌گیرند ولی اینجا هیچ چیز، قشنگ بعد از بازنشستگی منتظرند ما بمیریم تا خرج اضافی بر دوش دولت نداشته باشیم. بیشتر دوستان ما مریضی و بیماری دارند، چند وقت یک بار خبر فوت یکی از دوستان‌مان را می‌شنویم، همه اینها ما را افسرده کرده ولی باز هم دور هم جمع می‌شویم. کسی که به فکر ما نیست، حداقل خودمان باید روحیه‌ها را حفظ کنیم. همین دورهمی در پارک هم که نباشد، نابود می‌شویم».

 تفریحی جز خوردن ندارم

نازنین صورت گردی دارد، در بین مکالمه مدام از هیکلش ایراد می‌گیرد و از دکترهای تغذیه و عمل‌های لاغری می‌گوید که دغدغه این روزهای او شده. حالا در یکی از کافه‌های اطراف بلوار کشاورز نشسته تا چیزی برای خوردن سفارش دهد. به‌تازگی برای کارشناسی در شهر دیگر قبول شده و در حال تدارک رفتن به خوابگاه است. از نگرانی برای نبود فضای فراغت در جایی غیر از تهران می‌گوید: «من دو ماه رژیم گرفتم و برای همین دیگر به کافه و رستوران نمی‌رفتم. همین باعث شد ببینم که واقعا هیچ تفریحی غیر از خوردن نداریم. جالب است که به‌عنوان یک جوان بالغ که من از چاقی بدنم ناراحتم ولی تفریحی جز خوردن ندارم. دیدم با هر گروه از دوستانم که ارتباط داشتم و دارم، جایی جز برای خوردن نمی‌رویم. حالا یک جاهایی مثل اسکیت روی یخ و تنیس و چیزهایی شبیه به این هم هراز‌گاه می‌رویم، ولی به دلیل هزینه خیلی بالای آن، هراز‌‌گاه پیش می‌آید. الان هم که باید جمع کنم و از اول مهر به یزد بروم. می‌دانم در یزد همان تفریحات تهران را هم نداریم».

‌تمام تفریح من دیدن تلویزیون است

روسری را محکم گره کرده، چادر مشکی به سر انداخته و به زحمت با کیسه‌های میوه از خیابان می‌گذرد. می‌گوید که قرار است امشب نوه و فرزندانش شام به خانه‌اش بیایند. منصوره چند سالی است که تنها زندگی می‌کند و مونس تمام این سال‌هایش را تلویزیون داخل خانه می‌داند. در پیاده‌رو آرام قدم برمی‌دارد و نفس‌زنان از اینکه اوقاتش را چطور می‌گذراند، می‌گوید: «برای من همه روزها تکراری می‌گذرد. معمولا هر روز صبح یک ساعتی پیاده‌روی می‌کنم و کارهای بیرون از خانه را انجام می‌دهم، بعد هم مشغول درست‌کردن و غذا هستم. بقیه روز را هم جلوی تلویزیون می‌نشینم و می‌خوابم. تفریح من همین تلویزیون است که بیشتر وقت‌ها هم چرت و پرت نشان می‌دهد. ولی من عادت کردم، یعنی چاره‌ای ندارم. جوان که بودم با دوستانم گاهی به سینما یا پارک می‌رفتیم، اما حالا دوستانم یا فوت کرده‌اند یا مثل خودم حال و روز چندانی ندارند. اگر هنوز دل و دماغ داشتم سفری می‌رفتم یا چه می‌دانم خلاصه یک کاری می‌کردم. ولی اینکه در طول روز من هستم و یک تلویزیون گاهی خسته‌ و بی‌حوصله‌ام می‌کند. دلم می‌خواهد کاری کنم، بعد می‌گویم اصلا برای امثال من چه تفریحی هست که انجام دهم. هرچه سنم بالاتر رفت و بنیه‌ام کمتر شد، حس کردم تنهاتر شدم. یعنی روزها دلم می‌خواهد یک کاری کنم ولی کاری نیست، البته آن‌قدر بی‌حوصله هستم که اگر کار جدیدی هم بود می‌دانم احتمالا انجام نمی‌دادم...».

من تفریحی ندارم

در مطب نشسته تا نوبتش شود. به ساعت روی دیوار نگاه می‌کند و از منشی درمورد نوبت خودش می‌پرسد. خودش را نگین معرفی می‌کند. دختر جوانی که بعد از مرگ پدرش حالا سه سالی است که تنها زندگی می‌کند.

 در شروع صحبت از مشکلات روحی خود می‌گوید که حتی قرص‌های آرام‌بخش هم کمکی نمی‌کند و تفریح خاصی هم در طول هفته ندارد تا شاید کمی شرایطش را بهتر کند: «کلا ماهی 15 میلیون درآمد دارم و خودم هستم و تمام خرج خانه، فقط هفت میلیون اجاره خانه می‌دهم که یعنی نصف پولم به این شکل می‌رود. با بقیه پولم هم جز خرج اصلی برای خانه کار دیگری نمی‌توانم انجام دهم. حتی هزینه برای یک شب سینما رفتن هم برای من سخت است. چند شب پیش فکر می‌کردم واقعا هیچ تفریح ارزانی وجود ندارد. آدم‌هایی با شرایط مالی من باید بمیرند. به خودم می‌گویم خیر سرت جوانی و این روزها دیگر برنمی‌گردد که با افسردگی و حال بد می‌گذرانی. بعد می‌خواهم کاری کنم، می‌بینم اصلا پولی ندارم. شاید بتوانم به جرئت بگویم هیچ تفریحی ندارم و همین معاشرت‌های ساده را هم برای بی‌پولی کمتر کردم».

مگر تفریحی غیر از کافه و رستوران داریم؟

تازه ازدواج کرده و بین حرف‌هایش مدام از دغدغه مالی این روزهایش حرف می‌زند. مسئول سفارشات یک لوازم‌التحریر فروشی است که چند دقیقه یک بار برای پاسخ‌دادن به مشتری از جا بلند می‌شود و دقایقی بعد برمی‌گردد. علی جوانی 29ساله است که خودش از اوقاتی که می‌گذراند می‌گوید «تقریبا تمام طول هفته را من و همسرم درگیر کارکردن هستیم و روزهای آخر هفته که تعطیل هستیم هم هیچ جایی غیر رفتن به رستوران و کافه نداریم. حتی با دوستانمان هم همین برنامه را داریم. نه شهربازی درست و حسابی داریم، نه فیلم‌های خوبی در سینما پخش می‌شود، نه کنسرت خوبی داریم. همین چیزهایی هم که الان هست قیمت‌های بالایی دارد. خلاصه همه‌ چیز گران است. ما یک ساعت بولینگ بازی کردیم که حدود 600 هزار تومان شد. همه جای دنیا تفریح جزء نیازهای مهم جوان‌هایش است، اما واقعا هیچ تفریح درست و حسابی نداریم. الان با قطعیت می‌گویم که همه دوستان من حال روحی بدی دارند که بیشتر آن به‌ خاطر شرایط اقتصادی و اجتماعی است که نداشتن تفریح درست این حال آنها را تشدید می‌کند».

پول تفریح‌کردن هم نداریم

حمید پدر میانسالی است که به‌تازگی صاحب فرزند سوم شده است. در ایستگاه بی‌آرتی نشسته تا اتوبوس‌های تجریش - راه‌آهن زودتر از راه برسند. با خستگی کلمات را ادا می‌کند، از همسر خانه‌دارش می‌گوید که کل کارهای خانه را انجام می‌دهد و راه جبرانی برای زحمات او ندارد «وقتی به خانه می‌رسم دیگر شب شده است. آن‌قدر خسته هستم که توان انجام کاری را ندارم. بزرگ‌کردن سه تا بچه واقعا کار سختی است. برای همین دلم می‌خواهد مثلا ماهی یک بار خانوادگی بیرون برویم و تفریحی کنیم ولی هزینه‌ها آن‌قدر زیاد است که با ترس و لرز به همسرم پیشنهاد می‌دهم. من مثل بقیه کارمندان درآمد آن‌چنانی ندارم و هزینه یک شب بیرون شام‌خوردن حدود یک میلیون می‌شود. یعنی تنها تفریح خانوادگی همین شام بیرون خوردن است که حتی هزینه همان هم برای ما زیاد است. دخترم چند روز قبل می‌گفت دوستش با خانواده به ترکیه رفته‌اند و چرا ما نمی‌رویم؟ به خدا مانده بودم چه جوابی بدهم. ما هزینه سفر تا رشت را هم نداریم، به دخترم چه بگویم؟».

تفریح ما سیگارکشیدن است

چند پسر و دختر جوان دور یکی از میدان‌های نارمک جمع شده‌اند، صدای خنده‌هایشان در بخشی از میدان می‌پیچد. دست هرکدام سیگاری است که در تاریکی هوا، فقط آتشش دیده می‌شود. بعد از چند دقیقه رول‌های گل را از جیبشان بیرون می‌آورند و شروع به کشیدن می‌کنند. طبق حرف‌هایشان بیشتر روزها اینجا دور هم جمع می‌شوند و تا شب با هم هستند. یکی از آنها اضافه می‌کند: «به جای کافه و رستوران رفتن ما معمولا اینجا دور هم جمع می‌شویم. همه ما هم‌کلاسی بودیم. با هم کلاس زبان می‌رفتیم و هم‌زمان بعد از مدرسه دانشگاه قبول شدیم. از نوجوانی با هم دوست هستیم و برای همین معمولا هر روز عصر یکدیگر را می‌بینیم. اوایل هر روز کافه می‌رفتیم ولی دیدیم در طول ماه هزینه زیادی می‌شود، برای همین حالا سعی می‌کنیم فقط هفته‌ای یک بار به کافه برویم و بقیه را همین‌جا دور هم باشیم یا مثلا به خانه یکی از بچه‌ها برویم. راستش کافه حداقل باید نفری 200 هزار تومان هزینه کنیم، در صورتی که همین الان با صد هزار تومان گلی که خریدیم شش نفری تفریح کردیم. ما واقعا تفریح خاصی نداریم. هنوز هم همه ما سر کار نمی‌رویم چون تازه ترم دوم دانشگاه هستیم، کاری بلد نیستیم انجام دهیم و خیلی جیبمان پر پول نیست که هر تفریحی انجام دهیم. درحال‌حاضر تفریح جدی ما سیگار‌کشیدن است».

شرایط روحی ویران‌کننده در برابر نبود هیچ‌گونه تفریح سازنده در جامعه

شاید بتوان گفت مصاحبه‌شوندگان این گزارش از گروه‌های سنی مختلفی هستند که هرکدام براساس روحیات خود شروع به گفت‌وگو کردند. اما در بین مکالمات همه آنها شرایط نامناسب روحی و فشارهای روانی حاکم در جامعه عیان است. افرادی که به دلایل اقتصادی و اجتماعی دچار فشارهای شدید روحی هستند و در ازای آن حتی تفریح سازنده و مؤثری در جامعه نمی‌بینند تا باعث کاهش فشار آنها شود. از افراد مسن تا زنان و مردان جوان که هرکدام به‌نوعی با وجود فشارهای اجتماعی به دنبال راهی برای گذراندن فراغت خود هستند. این در حالی است که وجود تفریح و امکانات فراغت در جامعه به شکل مستقیم و غیرمستقیم بر کاهش بیماری‌های سلامت روان اثر خواهد داشت.