|

شهیدی به خاطر ادبیات!

نقل است که احمد‌شاه مسعود در یکی از شب‌های عملیات در مباحثه‌ای درباره شعر سپید درگیر می‌شود. یکی از فرماندهانش او را مورد مؤاخذه قرار می‌دهد که «حالی گپ عملیات است و نه ادبیات» و مسعود می‌گوید: «کلگی (تمام) ای عملیات از خاطر ای ادبیات است!».

شهیدی به خاطر ادبیات!

  نقل است که احمد‌شاه مسعود در یکی از شب‌های عملیات در مباحثه‌ای درباره شعر سپید درگیر می‌شود. یکی از فرماندهانش او را مورد مؤاخذه قرار می‌دهد که «حالی گپ عملیات است و نه ادبیات» و مسعود می‌گوید: «کلگی (تمام) ای عملیات از خاطر ای ادبیات است!».

این چهره‌ای عریان از احمد‌شاه مسعود است؛ جنگی که شعر است و حیاتی که بدون وطن، معنایی ندارد.

چریکی که بدون تردید یکی از فرماندهان شاخص دوران مقاومت مردم افغانستان در برابر اشغالگران شوروی سابق و مبارزه با سلطه گروه طالبان است؛ موضوعی که سبب شد در سفرم به افغانستان در کشاکش ظهور مجدد طالبان، به دنبال ردپاهای «چه‌گوارا»ی دیگری باشم که در این سال‌ها در ذهنم ریشه دوانیده بود.

قهرمانانی چندوجهی؛ «چه‌گوارا»، «مسعود» یا «چمران»! چه فرق می‌کند وقتی در پی استقلالی و به استعمارگر تمکین نمی‌کنی و عمله استعمار نمی‌شوی. اگرچه شاید باید مسعود را ادامه منطقی نهضتی بدانیم که سیدجمال‌الدین و سپس شیخ محمد عبده و در آخر حسن ‌البنا به راه انداختند و اگر‌چه در عصر خود چندان کامیاب نبودند، اما مبارزات نهضت اسلامی افغانستان که در آغاز به نام اخوانی‌ها شهرت داشت و بعدها به نام مجاهدین سند زده شد، متأثر از آنان بود‌ (پروفسور غلام‌ محمد نیازی که از مصر با افکار اخوان برگشته بود، با همکاری تعداد دیگری از همفکرانش در دانشگاه کابل نهضت اسلامی افغانستان را تأسیس کرد که ریشه‌های فکری احمدشاه را می‌توان در آنجا جست).

احمدشاه با آن کلاه پکول خود حداقل نیمی از 48 سال عمرش را در جنگ و گریزهای چریکی گذراند.

از هارون که در سفرم نقش بلد را بازی می‌کند در مورد او می‌پرسم. می‌گوید: نگو احمد‌شاه، بگو «شیر دره پنجشیر»‌!

احمد‌شاه مسعود متولد چنین روزی در سال 1332 خورشیدی بود و جدا از گوشه‌چشمی که به حوزه شعر و ادبیات داشت، به ناچار مانند هزاران نفر از هم‌میهنانش مجبور به ورود به جنگ با ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی سابق شد که در دی‌ماه سال 1358 خورشیدی به افغانستان لشکر‌کشی کرده بودند؛ جهادی که پس از 10 سال توانست اشغالگران را شکست دهد.

اینجا دل مردم همه از قهر گرفته‌/ مسعود کجایی؟ که دل شهر گرفته‌/ تنگ است هوا بس که تن باغ ز کینه/ بوی بدی از تفرقه و قهر گرفته

اما قصه پر‌غصه ادامه داشت. فاتحان نتوانستند در شیوه اداره کشور و تقسیم قدرت به تفاهم برسند و درگیری‌های داخلی تشدید شد. خوشبختانه او یک طرف دعوا نبود، او این بار مرد صلح بود؛ 

«‌… مردی در این است، با وجودی که [هر‌کسی] هر‌چیز در دل خود دارد، از سبب خیر افغانستان، نجات افغانستان سر [روی] خواسته‌های خود پای بماند و برویم به طرف وحدت ملی‌».

مسعود به‌رغم آنکه تلاش داشت خود را از درگیری‌های قدرت دور نگه دارد، این حوادث بود که او را به میدان فرا‌می‌خواند و بعد از ظهور طالبان و سلطه آنها بر پهنه افغانستان، او دوباره به میدان نبرد بازگشت و فرماندهی نیروهای مخالف طالبان، موسوم به نیروهای شمال را 

بر ‌عهده گرفت.

احمد‌شاه مسعود در عملیات مشکوکی که گروه القاعده عامل اصلی آن معرفی شد، در 

18 شهریور 1380 در انفجار انتحاری دو تروریست عرب‌تبار که خود را خبرنگار معرفی کرده بودند، در شهرستان «خواجه بهاءالدین» استان «تخار» در شمال افغانستان به شهادت رسید؛ آن‌هم چند روز پیش از حادثه 11 سپتامبر.

او در آخرین مصاحبه خود به خبرنگار آمریکایی که از او می‌پرسد بزرگ‌ترین آرزویت در زندگی چیست؟‌ می‌گوید: «بزرگ‌ترین آرزویم این است که در افغانستان صلح تأمین شود و افغانستان را یک روز مستقل و آزاد ببینم‌».

شرایط ناگوار افغانستان برای احمدشاه فرصت نداد تا خاطرات، برنامه‌ها و افکارش را بنویسد. امروز فقط دو مقاله، شماری از نامه‌ها و برشی از یادداشت‌های روزانه‌اش قابل دسترس‌اند. حالا تنها پسر احمدشاه مسعود جا پای پدرش گذاشته که قصه‌ای دیگر دارد.

حکایت «‌افغانستان بدون مسعود» را در سفری که پس از سلطه مجدد طالبان به این کشور داشتم، در فیلم مستندی به تصویر کشیدم، اما سخن‌گفتن از او در هر فرصتی، مغتنم است؛ او که می‌گفت‌ «‌برای من شمال و جنوب، فارسی و پشتو مطرح نیست؛ ما می‌توانیم در خانه مشترک خود به هر زبانی با هم حرف بزنیم».