به یاد محمدعلی بهمنی، غزلسرای معاصر
غزل زندگی کنیم
محمدعلی بهمنی، شاعر غزلسرا که شامگاه نهم شهریور در پی عارضه مغزی در ۸۲سالگی درگذشت، در دهه 50 کار خود را با انتشار مجموعهای از شعرهای آزاد آغاز کرد. بعدها بهمنی از دهه 70 به بعد با عنوان شاعر غزلسرا و ترانهسرا مطرح شد. غزل معاصر و نوگرا با چهرههایی همچون بهار و شهریار به بار نشست و با رهی معیری، هوشنگ ابتهاج و سیمین بهبهانی به اوج رسید.
شرق: محمدعلی بهمنی، شاعر غزلسرا که شامگاه نهم شهریور در پی عارضه مغزی در ۸۲سالگی درگذشت، در دهه 50 کار خود را با انتشار مجموعهای از شعرهای آزاد آغاز کرد. بعدها بهمنی از دهه 70 به بعد با عنوان شاعر غزلسرا و ترانهسرا مطرح شد. غزل معاصر و نوگرا با چهرههایی همچون بهار و شهریار به بار نشست و با رهی معیری، هوشنگ ابتهاج و سیمین بهبهانی به اوج رسید.
محمدعلی بهمنی نیز از سلسله این شاعران غزلسرای نوگراست که از نوجوانی شیفته شعر بود و از 10، 12سالگى در چاپخانه «تابان» در خیابان ناصرخسرو کار میکرد که مجله «روشنفکر» در آن چاپ مىشد. این مجله صفحه شعرى به نام «هفت تار چنگ» داشت که زیر نظر زندهیاد فریدون مشیرى منتشر میشد و همین اتفاق راه بهمنی را برای ورود به شاعری باز کرد. بهمنی آن روزها را چنین روایت میکند: «روزى در قسمت فرمبندى داشتم یواشکى شعرهاى حروفچینىشده و آماده غلطگیرى و چاپ را نگاه مىکردم که متوجه شدم قسمتى از شعر شاعرى را نمىشود بهآسانى قسمتهاى دیگرش خواند. وزنش خراب بود. با زبان بىزبانى به آقاى صفحهبند گفتم این شعر غلط است. و آقاى صفحهبند که شاید خستگى کار بىحوصلهاش کرده بود با عصبانیت جواب داد: این فضولىها به تو نیامده بچه! اما ساعتى بعد همراه مردى که لبخندى فراموشنشدنى بر لب داشت به سویم آمد و مرا به مرد همراه نشان داد و گفت: این بچه را مىگفتم. آن مرد که بعد دانستم فریدون مشیرى است، زودتر از من سلام کرد و دست مهربانش را بر شانهام گذاشت و گفت: شعر دوست دارى؟ باور کنید تا آن زمان هیچکس اینقدر مهربان با من حرف نزده بود، آن هم درباره شعر که نمىشناختمش اما عاشقش بودم. زبانم مثل دست و پایم گم شده بود. آن مرد خوب گویا متوجه احوالم شده بود، مهربانى را بیشتر کرد و پرسید: از کجا فهمیدى این شعر غلط است؟ گفتم: به روانى قسمتهاى بالا و پایینىاش نیست. لبخندى زد و گفت: راست مىگویى. شعر غلط حروفچینى شده بود. درستش کردم، دوباره بخوان. گفتم: خواندن و نوشتن خوب بلد نیستم، اما شعر زیاد بلدم. گفت: شعر هم مىگویى؟ سرم را پایین انداختم. حس مىکردم به همان اندازه که به شعر نیاز دارم، به شاعرشدن نیز نیازمندم!». چندی بیشتر نمیگذرد که بهمنی کار شاعری را آغاز میکند و بیش از 10 مجموعه شعر به همراه چندین آلبوم شعرخوانی و گزیده شعر به چاپ میرساند.
بهمنی شاعری را با شعر آزاد آغاز کرد اما بعدها به غزل روی آورد. خودش میگوید بیشتر شاعران معاصر اول غزلسرا بودند و بعد به سمت شعر نو نیمایی کشیده شدند اما او مسیر معکوس را طی کرد: «من اول نیما را شناختم و بعد به مسیر غزل کشیده شدم و واقعیت این است که این تغییر راه دو دلیل داشت؛ یکی آشنایی با منوچهر نیستانی و دیگری آشنایی با حسین منزوی و بعد از آنها هوشنگ ابتهاج (ه. ا سایه) بود. من نوآوریهایی در غزل دیدم که جذب آن شدم، مثلا ما همانطوری که از شعر نو فروغ لذت میبریم از آن دو غزل او هم لذت میبریم، یا نادرپور که او هم غزلهای خوبی نوشته بود یا فریدون مشیری که چند غزل خوب دارد». بهمنی به قالب شعری غزل بهعنوان فرمی سنتی و قدیمی نگاه نمیکرد و معتقد بود میتوان فضای نو را در غزل اجرا کرد و غزل میتواند همپای شکلها و انواع دیگر شعر معاصر پیش برود. «گفتن غزل هیچ منافاتی با گفتن شعر نو ندارد و نوشتن غزل هم ننگ نیست و اینکه به شاعری بابت سرودن غزل تهمت عقبماندگی بزنند، بهتر از این است که شاعر استعدادش را نادیده بگیرد، غزل ننویسد، آن شعری را که دوست دارد نگوید و شعرهای کوششی و زوری بنویسد. در این شرایط من افتخار میکنم که غزل مینویسم، غزلی که از جانم میآید».
او در میان شاعران غزلسرا خود را به منزوی از همه بیشتر نزدیک میداند و میگوید با منزوی همنفستر بوده است: «در غزل عمر شاعری من چهار سال از حسین منزوی بیشتر است، زمانی که من با غزل منزوی آشنا شدم چهار کتاب داشتم و غزلهای زیادی نوشته بودم، اما این آشنایی با غزل منزوی باعث شد همه را بریزم دور، دیدم این یک صدای دیگری دارد و همسو با زمانه است هم در فرم، هم در محتوا و با غزل پیشینیانمان تفاوت دارد، دیدم با منزوی همنفستر هستم و باید با او قدم بزنم و اینها دلیل شد که به این نتیجه برسم زمان آزمودنهای تازهتری در غزلم رسیده است، اما جهان غزل من با منزوی کاملا متفاوت است». بهمنی درباره ارتباط شعر با زمانه و واقعیات موجود نیز معتقد بود که شاعر ابتدا با شعر روبهرو میشود و سپس به درکی از پیرامون خود میرسد و میگفت: «درکی که ما از پیرامون خود به دست میآوریم، استنتاجی است و در ناخودآگاه ما رخ میدهد و ما از آن خبر نداریم و این درک در طول زمان با روح و روان شعر گره میخورد».
بهمنی باور داشت که اگر ما بتوانیم صدای زمانمان را بشنویم و آن را در شعرمان انعکاس دهیم، متمایز میشویم؛ «اینکه ما تفاوتهای تاریخی را درک کنیم و صداهای خاموش را متوجه شویم، صداهای خاموشی که ریشه در هویت و تاریخ ما دارند، آن وقت انعکاس چنین درک و شنیدنی در شعر ما نمود پیدا میکند و شعر ما را متمایز میکند، پس تمایز بستگی به این دارد که ما چقدر شنوا باشیم». بهمنی در تمام عمر شاعریاش از غزلسرایی خود دفاع میکرد و آن را مخالف نوگرایی نمیدانست و میگفت: «من خاستگاه پیشین شعرهایم و نوع ارادتم در شعر را دوست دارم، غزل را جانم به من فرمان میدهد که به سمتش بروم و شعر سپید را باورم، جان و باورم راهنمای من بودهاند از ابتدا و پس از این نیز روند شعر و زندگی هنری من همین خواهد بود». روندی که تا دم آخر شاعریِ بهمنی ادامه داشت.
ازجمله مجموعه اشعار او میتوان به «باغ لال» (۱۳۵۰)، «در بیوزنی» (۱۳۵۱)، «عامیانهها» (۱۳۵۵)، «گیسو، کلاه، کفتر» (۱۳۵۶)، «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» (۱۳۶۹)، «دهاتی» (۱۳۷۷)، «غزل» (۱۳۷۷)، «شاعر شنیدنی است» (۱۳۷۷)، «عشق است» (۱۳۷۸)، «نیستان» (۱۳۷۹)، «کاسه آب دیوژن، امانم بده» (۱۳۸۰)، «این خانه واژههای نسوزی دارد» (۱۳۸۲)، «من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم» (۱۳۸۸) و «غزل زندگی کنیم» (گزیده غزل) (۱۳۹۲) اشاره کرد.