آشنایی با رویکردی نوین و امیدبخش
هیدرولوژی اجتماعی و مدیریت منابع آب
وقتی کارشناسان، استادان و متخصصان از این تغییر فلسفی در مدیریت منابع طبیعی میشنیدند، برقی در چشمانشان جرقه میزد که انگیزه من را برای معرفی این رویکرد جدید بیشتر میکرد. بعد از خواندن صدها مقاله و چندین کتاب و مشورت با استادان دانشکدههای مختلف دانشگاه صنعتی شریف و تهران، چنان شیفته این دیدگاه شدم که نهتنها زندگی حرفهای، بلکه حتی زندگی شخصیام نیز دستخوش تغییر شد.
حمید فرهمند-پژوهشگر آب و محیط زیست: وقتی کارشناسان، استادان و متخصصان از این تغییر فلسفی در مدیریت منابع طبیعی میشنیدند، برقی در چشمانشان جرقه میزد که انگیزه من را برای معرفی این رویکرد جدید بیشتر میکرد. بعد از خواندن صدها مقاله و چندین کتاب و مشورت با استادان دانشکدههای مختلف دانشگاه صنعتی شریف و تهران، چنان شیفته این دیدگاه شدم که نهتنها زندگی حرفهای، بلکه حتی زندگی شخصیام نیز دستخوش تغییر شد. امید دارم که در پایان این متن، شما هم با همان شور و شوقی که من تجربه کردم، با این رویکرد جدید آشنا شوید. محور اصلی این تغییر رویکرد بهسادگی این است: «مدیریت منابع طبیعی، در واقع مدیریت مردم است».
نهفقط در ایران بلکه تقریبا در تمام کشورهای دنیا و حتی کشورهای ظاهرا پیشرفته، روش مرسوم مدیریت منابع طبیعی بر پایه مطالعه اجزای طبیعت (مانند هوا، خاک، آب و گیاه) استوار است. بعد از تحلیل این اجزا و مدلسازی روابط میان آنها، سعی میشود با مداخلات لازم، سیستم به سمت وضعیت مطلوب هدایت شود. این رویکرد آنقدر جا افتاده که غیبت یکی از مهمترین عناصر این سیستم، یعنی انسان، کمتر به چشم میآید. اما روابط دوطرفه انسان با طبیعت چیست؟ بیایید این مثال را در نظر بگیریم: با دقیقترین و پیشرفتهترین روشهای علمی، میتوان الگوی کشت بهینهای را برای یک منطقه کشاورزی تدوین کرد که به افزایش سود اقتصادی کشاورزان و کاهش مصرف آب منجر شود. این الگوها معمولا براساس دادههای علمی درباره خاک، آب، هوا و شرایط اقلیمی منطقه تهیه میشوند و در ظاهر همه مشکلات را حل میکنند. اما در عمل، این الگوها بهندرت رعایت میشوند و حتی گاهی با مقاومت شدید کشاورزان روبهرو میشوند. دلیل این اجرانشدن چیست؟ پاسخ در نادیدهگرفتن یکی از اجزای کلیدی این سیستم، یعنی کشاورز، نهفته است.
کشاورزان نه بهعنوان مجریهای منفعل، بلکه بهعنوان بازیگران فعال و با دیدگاههای شخصی و اجتماعی خود در این سیستم حضور دارند. آنها اغلب اعتماد کاملی به کارشناسان ندارند، زیرا تجربههای تلخ و شکستهای گذشته، آنها را درباره توصیههای فنی و علمی بدبین کرده است. برای کشاورزان، تصمیمگیری درباره کشتوکار تنها به منافع اقتصادی خلاصه نمیشود؛ بلکه باورهای فرهنگی، اجتماعی و حتی تاریخی نیز در این تصمیمات نقش دارند. بهعنوان مثال، بسیاری از کشاورزان الگوهای کشت سنتی خود را بهعنوان بخشی از هویت و تاریخ خانوادگیشان میدانند و تغییر این الگوها برای آنها به معنای از دست دادن بخشی از این هویت است.
علاوهبراین کشاورزان اغلب با محدودیتهای عملی روبهرو هستند که در مدلهای علمی لحاظ نمیشود. این محدودیتها میتواند شامل کمبود منابع مالی، نبود زیرساختهای مناسب یا حتی سیاستهای دولتی ناپایدار باشد که اجرای الگوهای پیشنهادی را دشوار میکند. همچنین ارتباطات نادرست میان کارشناسان و کشاورزان، که معمولا با زبانهای متفاوتی از نظر علمی و عملی صحبت میکنند، سبب میشود تا پیامهای کارشناسان بهدرستی به کشاورزان منتقل نشود. کارشناسان از نمودارها، دادهها و تحلیلهای پیچیده علمی صحبت میکنند، درحالیکه کشاورزان به تجربههای روزمره و ملموس خود از زمین، آب و هوا اعتماد بیشتری دارند. فراتر از این، باید توجه داشت که کشاورزان، مانند هر انسان دیگری، تصمیمات خود را براساس اطلاعات ناقص و در بستر نبود قطعیت اتخاذ میکنند. آنها ممکن است درباره پیامدهای بلندمدت توصیههای کارشناسان تردید داشته باشند و ترجیح دهند از روشهای سنتی و امتحانشدهای استفاده کنند که در گذشته برای آنها نتیجهبخش بوده است. از سوی دیگر، کارشناسان نیز ممکن است نتوانند انعطاف لازم را در توصیههای خود ایجاد کنند تا با واقعیتهای زندگی و معیشت کشاورزان تطابق بیشتری پیدا کنند.
در نهایت، باید به این نکته اشاره کرد که تصمیمات کشاورزان تنها براساس منطق اقتصادی صرف اتخاذ نمیشود. بسیاری از آنها ممکن است دلایل شخصی، اجتماعی یا حتی محیطی خاصی برای نادیدهگرفتن توصیههای کارشناسان داشته باشند. بهعنوان مثال تجربی، برخی از کشاورزان در مصاحبه با نویسنده این مقاله درباره یکی از معیارهای مهم خود برای انتخاب محصول کشت صحبت میکردند: خیر و برکت. ممکن است در ظاهر کشت یک محصول از نظر اقتصادی جذاب نباشد، اما از نظر باور عمیق (و درست) مذهبی، خیر و برکت باعث انتخاب یک کشت خاص بشود.
به بیان علمیتر، انسانها به طور کامل عقلانی (Fully Rational) رفتار نمیکنند و تصمیمگیریهای آنها براساس اطلاعات محدود (Bounded Information) انجام میشود. همین امر سبب میشود که رفتار آنها مطابق پیشبینیهای علمی نباشد. در نتیجه، کارشناسان دچار سرخوردگی میشوند و تصور میکنند یا دانش کافی ندارند یا کسی به حرفهای تخصصیشان گوش نمیدهد. از سوی دیگر، مردم هم فکر میکنند که این کارشناسان تنها در دفترهای خنک نشستهاند و از مشکلات آنها بیخبرند. این چالش تنها مختص به مدیریت منابع طبیعی نیست. اقتصاد نیز با چنین مشکلاتی دستوپنجه نرم کرده است. ظهور علم اقتصاد رفتاری
(behavioral economy) که به رفتارهای غیرعقلانی انسانها توجه دارد، نمونهای از این تغییر رویکرد است که موفقیتهای بزرگی به همراه داشته و حتی جایزههای نوبل اقتصاد را به خود اختصاص داده است. این تغییر رویکرد در حوزه آب نیز با نام هیدرولوژی اجتماعی (socio-hydrology) مطرح شده است. هیدرولوژی اجتماعی چند پیشفرض رایج را به چالش میکشد: انسانها عقلانیت محدود دارند و لزوما به دنبال حداکثرسازی سود اقتصادی نیستند، بلکه تلاش میکنند مطلوبیت کلی زندگی خود را افزایش دهند که شامل ابعاد غیراقتصادی نیز میشود. انسانها براساس دانش محدود خود تصمیمگیری میکنند، نه اطلاعات کامل و جامع. انسان، حاکم بر کل سیستم طبیعت نیست و نمیتواند برای آن هدف تعیین کند؛ بلکه خودش، بخشی از این سیستم است و دارای ارتباط دوطرفه با بقیه اجزای آن است.
بنابراین انسانها نیز بخشی از سیستم هستند که هم بر اجزای طبیعی اثر میگذارند و هم از آنها تأثیر میپذیرند. این روابط باید به طور علمی مطالعه شوند. درباره دریاچه ارومیه، کشاورزان محلی باورهای خاصی دارند که نهتنها با واقعیتهای علمی، بلکه با سیاستهای دولتی و توصیههای کارشناسان نیز در تضاد است. تجربه نگارنده این مقاله از مصاحبه با کشاورزان دشت مهاباد نشان داد بسیاری از کشاورزان معتقدند که بحران خشکی دریاچه ارومیه ریشه در عوامل دیگری مانند ساخت پل میانگذر دارد و ارتباطی با فعالیتهای کشاورزی آنها ندارد. از نگاه این کشاورزان، این پل باعث بستهشدن جریان آب به دریاچه شده و در نهایت خشکی آن را تسریع کرده است. بههمیندلیل آنها تمایل چندانی به پذیرش مسئولیت خود در خشکی دریاچه ندارند و همکاری لازم را برای تغییر الگوی مصرف آب یا شیوههای کشاورزی نمیکنند. این باورها عمیقا در میان جوامع محلی جا افتاده و نقش مؤثری در مقاومت آنها در برابر تغییرات ایفا میکند. بهعلاوه مصاحبهها نشان داد بسیاری از کشاورزان از این موضوع شکایت دارند که دهههاست فعالیتهای کشاورزی در اطراف دریاچه ارومیه جریان دارد، اما در گذشته چنین بحرانهایی به وجود نیامده بود. آنها معتقدند اگر کشاورزی واقعا عامل اصلی خشکی دریاچه بود، باید این مشکل از چندین دهه قبل مشاهده میشد. این نوع نگاه تاریخی به مسئله، باعث میشود که کشاورزان از پذیرش نقش خود در بحران سر باز زنند و حتی سیاستهای دولتی را بهعنوان تهدیدی برای معیشت و زندگی خود تلقی کنند. از این منظر، هرگونه محدودیت در مصرف آب به چشم تلاشی برای نادیدهگرفتن حقوق آنها و فشار بیشتر بر زندگی کشاورزان دیده میشود. این باورهای نادرست، نهتنها مانع از همکاری میان کشاورزان و دولت میشود، بلکه سبب تشدید تنشهای اجتماعی نیز میشود. کشاورزان، دولت را به نادیدهگرفتن واقعیتهای محلی متهم میکنند و این تصور در آنها تقویت میشود که سیاستگذاریها براساس نیازها و مشکلات واقعی آنها نیست. این تنشها به تدریج به بیاعتمادی بیشتر کشاورزان نسبت به نهادهای دولتی منجر شده و تعاملات بین دو طرف را مختل میکند. از طرف دیگر، دولت نیز با تکیه بر دادههای علمی، سیاستهایی را تدوین میکند که کشاورزان را مقصر بحران میداند، بدون آنکه به پیچیدگیهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آنها توجه کند.
نتیجه این تضادها، رشد کینه و بیاعتمادی نسبت به دولت و نهادهای مدیریتی است. بسیاری از کشاورزان معتقدند دولت با تصمیمات اشتباه خود، وضعیت دریاچه را به این نقطه رسانده و اکنون سعی دارد مسئولیت این بحران را گردن کشاورزان بیندازد. این نوع تفکر، نهتنها مانع از اجرای سیاستهای اصلاحی میشود، بلکه حتی در صورت تلاش دولت برای احیای دریاچه، به افزایش مصرف آب و اقدامات نادرست از سوی کشاورزان منجر میشود. بهعنوان مثال، برخی از کشاورزان پس از توقف فعالیتهای ستاد احیای دریاچه ارومیه، به دلیل بیاعتمادی نسبت به آینده، مصرف آب خود را افزایش داده و سعی کردهاند تا از منابع آب موجود حداکثر استفاده را ببرند. به شرایط منابع آب در کشور توجه کنید. هشدارهایی مبنی بر وجود خشکسالی و لزوم توجه به آن برای شهروندان در سطح شهر و فضای مجازی و رسانههای جمعی منتشر میشود. محور اصلی این تبلیغات، بیان این گزاره است که «شما شهروندان، در معرض خشکسالی هستید، پس صرفهجویی کنید»؛ اما در این هشدارها، هیچ راهحلی ارائه نشده و در واقع یک شهروند نمیداند اقدامات او چه تأثیری در کل سیستم خواهد گذاشت. در مطالعهای که بر روی مردم تهران انجام شده، مشخص شده که آنها به اندازه زیادی نسبت به این خطر آگاه هستند، اما بسیار کم در مورد راهحل آن خبر دارند. بنابراین نمایش این تبلیغات در برابر چشمان مردم بدون ارائه راهحل، ممکن است این تفکر را در اذهان مردم تقویت کند که «ما در معرض خطر بزرگ خشکسالی هستیم و راهحلی هم نداریم، پس در آینده نزدیک نابود خواهیم شد». میتوان انتظار داشت که با شیوع این تفکر، ناامیدی در ذهن مردم رشد کند و طبیعتا با دولت همکاری و مشارکت نکنند تا «در این سالهای آخر خود، حداکثر لذت را ببرند». حدود چهار سال قبل، یک پیام در فضای مجازی منتشر شده بود که «دانشمندان ناسا پیشبینی کردهاند ایران تا 30 سال دیگر کویر خواهد شد». این پیام آنقدر مورد توجه قرار گرفت که حتی در یکی از روزنامههای کثیرالانتشار نیز به چاپ رسید. میتوانید تصور کنید که با وجود عبارتهایی مانند «دانشمندان ناسا» اعتبار این گزاره زیاد میشود و در ترکیب با تصاویر کویر خشک که در سطح شهر منتشر میشود، واقعا مردم تصور میکنند تا چند سال دیگر باید کنار شتر و عقرب و بوته خشک زندگی کنند! درک و پذیرش این تغییر رویکرد فلسفی شاید آسان باشد، اما اجرای آن دشواریهای خاص خود را دارد؛ چراکه: انسان بهعنوان یک عنصر پیچیده و غیرقابل پیشبینی وارد مطالعه میشود.
این رویکرد باعث میشود تا مدیریت منابع آب به یک حوزه میانرشتهای تبدیل شود که شامل علوم انسانی و فنی میشود. تفاوتهای ماهوی بین علوم انسانی و فنی به چالشهای بزرگی دامن میزند. برای توضیح بیشتر این مفاهیم، به جزئیات بیشتری درباره پیچیدگیهای روانی، اجتماعی و فرهنگی انسانها، همچنین تفاوتهای میان علوم انسانی و فنی و چالشهای میانرشتهای که در مدیریت منابع طبیعی وجود دارد، میپردازیم.
1- پیچیدگیهای روانی و اجتماعی انسانها در تصمیمگیریها
وقتی از تصمیمگیریهای انسانها در رابطه با مدیریت منابع طبیعی صحبت میکنیم، نمیتوانیم آنها را صرفا بهعنوان موجوداتی کاملا عقلانی در نظر بگیریم. برخلاف مدلهای اقتصادی و علمی کلاسیک که انسانها را بهعنوان عاملانی معرفی میکنند که همواره به دنبال حداکثرکردن منافع خود هستند، واقعیت این است که انسانها تحت تأثیر عوامل پیچیدهای قرار دارند که گاهی آنها را از تصمیمات عقلانی دور میکند. برخی از این عوامل شامل موارد زیر است:
حسادت: انسانها در جوامع انسانی نسبت به موفقیت یا دستاوردهای دیگران حساسیت دارند و ممکن است تصمیمات خود را بر اساس حسادت یا رقابت با دیگران بگیرند. بهعنوان مثال، کشاورزی که شاهد موفقیت همسایهاش در اجرای یک شیوه نوین کشاورزی است، ممکن است برای حفظ وضعیت خود یا حتی برتری، تصمیمات نامناسبی اتخاذ کند.
اختلافات قومی و اجتماعی: اختلافات قومی، مذهبی و فرهنگی نیز نقش بزرگی در تصمیمگیریهای افراد بازی میکنند. در جوامعی که اقوام مختلف در کنار هم زندگی میکنند، ممکن است همکاری برای مدیریت منابع طبیعی به خاطر اختلافات تاریخی یا تعصبات قومی با چالش مواجه شود.
تمایل به پذیرش یا اجتناب از ریسک: انسانها در مواجهه با عدم قطعیتها، بهطور متفاوتی عمل میکنند. برخی افراد در مواجهه با خطرات احتمالی تمایل به اجتناب از آنها دارند، درحالیکه برخی دیگر ممکن است به دلیل اعتقادات یا تجربیات شخصی، به دنبال پذیرش یا حتی بهرهبرداری از ریسک باشند. در مدیریت منابع طبیعی، این تفاوتها میتواند باعث شود که برخی کشاورزان به روشهای جدید و کمریسک مدیریت آب علاقهمند باشند، درحالیکه دیگران به شیوههای سنتی که ریسک بیشتری دارد اما به نظر آنها آزموده شده، پایبند بمانند.
2- چالشهای میانرشتهای در مدیریت منابع طبیعی
یکی از بزرگترین چالشهای مدیریت منابع طبیعی، ورود علوم انسانی به ترکیب مطالعات فنی و مهندسی است. در بسیاری از کشورها، مدیریت منابع طبیعی بهطور سنتی بهعنوان یک حوزه فنی و علمی در نظر گرفته شده که مهندسان و کارشناسان با مدلسازی، دادهبرداری و استفاده از ابزارهای پیشرفته به بررسی و مدیریت منابع آب، خاک و هوا میپردازند. این روش اغلب بر دادهها و شواهد تجربی تکیه دارد و نتایج شفاف و قطعی ارائه میدهد. بااینحال، وقتی انسان بهعنوان یک جزء مؤثر در مدیریت منابع طبیعی وارد معادله میشود، پیچیدگیهای بیشتری ظاهر میشود. دلیل این پیچیدگیها در ماهیت تفسیری علوم انسانی است. در علوم انسانی، مفاهیم و نتایج اغلب بر اساس زمینههای فرهنگی، اجتماعی و روانی تفسیر میشوند. برای مثال، در حالی که در علوم فنی، مدلی برای پیشبینی رفتار آب در یک منطقه میتواند به صورت دقیق و قطعی ارائه شود، در علوم انسانی نمیتوان پیشبینی دقیقی از رفتار انسانها داشت؛ زیرا تصمیمگیریهای انسانی به عوامل متعددی بستگی دارد که قابل اندازهگیری یا مدلسازی دقیق نیستند.
3- تضادهای موجود میان علوم انسانی و فنی
ورود علوم انسانی به عرصه مدیریت منابع طبیعی، تضادهایی را میان دو گروه از متخصصان ایجاد میکند. مهندسان و کارشناسان فنی معمولا به دادههای عینی و قابل اندازهگیری اعتماد دارند و به دنبال نتایج قطعی هستند، اما محققان علوم انسانی معتقدند رفتارها و تصمیمگیریهای انسانی با تفسیرهای مختلفی روبهرو است و نمیتوان آنها را بهطور کامل با دادههای کمی و علمی تبیین کرد.
برای مثال، در مطالعات اجتماعی، نتایج بهشدت وابسته به موقعیتها و زمینههای فرهنگی خاص هستند و ممکن است از یک جامعه به جامعه دیگر تفاوتهای زیادی داشته باشند. این در حالی است که در علوم فنی، نتایج معمولا مستقل از مکان و فرهنگ هستند. این تفاوتهای بنیادی باعث شده که متخصصان فنی گاهی نتایج تحقیقات علوم انسانی را غیرقابل اعتماد بدانند و بالعکس، متخصصان علوم انسانی نیز ممکن است به دقت و روششناسی دقیق علوم فنی انتقاد داشته باشند و آن را نسبت به ابعاد پیچیده انسانی کمتوجه بدانند. هیدرولوژی اجتماعی، با وجود تمام چالشهایی که در بالا به آنها اشاره شد، یک حوزه نوین و امیدبخش است که با ترکیب دانشهای فنی و انسانی، میتواند راهحلهای نوآورانهای برای مدیریت پایدار منابع طبیعی ارائه دهد. این رویکرد، به جای تکیه بر یک حوزه علمی خاص، به دنبال ایجاد تعامل میان علوم مختلف است و سعی دارد پیچیدگیهای اجتماعی و روانی را در کنار دادههای علمی مورد مطالعه قرار دهد. اگرچه این مسیر با دشواریهای زیادی همراه است، اما در صورتی که محققان و سیاستگذاران بتوانند به درک عمیقتری از تعاملات میان انسان و طبیعت دست یابند و این دانش را به روشهای عملی تبدیل کنند، میتوانند نقش مهمی در مدیریت بهتر منابع آب و کاهش بحرانهای محیطزیستی ایفا کنند.