|

چالش جابه‌جایی در سفر شهر بودار

اوج فشار روز اول هندوستان، اونجا بود که مسئول هتل گفت تا ساعت ۱۲ اتاق خالی نمی‌شه و شب نخوابیده و اذیت‌شده توسط افسر گذرنامه، این اتفاق نمی‌تونه چیز جالبی باشه اما سفر هست و از نوع چالشی و ماجراجویانه و از قبل پیه این جریانات به تن مالیده شده.

حامد  الماسی: اوج فشار روز اول هندوستان، اونجا بود که مسئول هتل گفت تا ساعت ۱۲ اتاق خالی نمی‌شه و شب نخوابیده و اذیت‌شده توسط افسر گذرنامه، این اتفاق نمی‌تونه چیز جالبی باشه اما سفر هست و از نوع چالشی و ماجراجویانه و از قبل پیه این جریانات به تن مالیده شده.

اینجا چنای، یه شهر بزرگ و بدبو در جنوب شرق هندوستان! تاریخ، بهمن ۱۴۰۲. شاید اگه سفر می‌کنین همش یا اجاره‌نشین هستین و حداقل سالی یه بار مجبور به جابه‌جایی هستین، کمی درک عمیق‌تری از جابه‌جایی دو سه روز یه بار در سفرها دارید. اینکه هر‌بار باید از هاستل یا هتلی که درش اقامت دارین جمع کنین و پک کنین و راهی بشین. حالا نونوایی و میوه‌فروشی و رستورانی که تازه روز آخر از هر‌کدوم یه دونه خوبش رو پیدا کردی بماند  که باید بذاری و بری و باز روز از نو، روزی از نو. حقیقتا فرایند انرژی‌گیر و خسته‌کننده‌ایه! وقتی آدم خونه‌ش رو جابه‌جا می‌کنه و میره یه محله دیگه، شاید یه ماهی زمان لازم باشه تا جا بیفته. حالا در جابه‌جایی‌های از نوع سفر تنهایی و بدون برنامه قبلی که هر دو سه روز یه بار شهر بعدی از راه می‌رسه، جریان کمی با سرعت زیادی اتفاق می‌افته و می‌شه اون فشاری که گاه تحملش سخت می‌شه.

در ادامه می‌خوام یه نوع فشرده‌ترش رو براتون تعریف کنم. ورود به هند در شهر بزرگ و بودار چنای و رفتن پس از چند ساعت بی‌تکلیفی به شهر تیروپاتی! رفتنی از جنس بهترین بلیت قطار ممکن!

پس از اینکه پروازم از سریلانکا به هندوستان، دقیق‌تر یعنی از کولومبو به چنای، در بدترین ساعت ممکن بود، یعنی دو نصف شب؛ مجبور شدم برای اینکه وسیله نقلیه تا فرودگاه گیرم بیاد ساعت هشت و ۹ شب برم فرودگاه چون خارج شهر بود. پرواز ساعت دو هم با دو ساعت تأخیر شد چهار‌ و پنج‌و‌نیم صبح رسیدم چنای. تا شش‌و‌نیم هم مورد بی‌مهری یه مأمور گذرنامه قرار گرفتم که هر 10 دقیقه یه مانع می‌تراشید و حتی به توصیه همکارش هم گوش نمی‌داد که می‌گفت کمتر اذیتش کن.

به‌هر‌حال ساعت هفت‌ونیم بعد از یک ساعت مترونوردی به حوالی ایستگاه اصلی راه‌آهن شهر رسیدم؛ جایی که از قبل یه هتل میان‌رده رو بوک کرده بودم.

رسپشن یا همون مسئول خواب‌آلود هتل هم گفت تا ۱۲ اتاق خالی نمی‌شه مگه سه برابر پرداخت کنی که یه جای دیگه بهت بدیم.

من خسته و با چشم‌درد، بی‌هیچ ایده‌ای از هتل دراومدم و رفتم ایستگاه اصلی قطار شهر چنای که همون نزدیکی بود. همه‌جای شهر بوی مونده ادرار می‌داد و این واقعا در سطح کلان فاجعه بود. این موضوع و موضوع هتل مجابم کرد که شهر رو به مقصد دیگه‌ای (حالا هر‌جا) ترک کنم.

رفتم لیست حرکت قطارها رو نگاه کردم. بهترین بلیت و نزدیک‌ترین شهر، یه شهر کوچیک بود به اسم «تیروپاتی». حرکت قطار سه ساعت دیگه. بلیت خریداری کردم و با چرت‌های سبک و بی‌کیفیت، اون سه ساعت هم روی یه صندلی فلزی شدیدا ناراحت طی شد.

روی نقشه، شهر بسیار کوچیک بود شاید اندازه شهر نورآباد دلفان لرستان. اما وقتی واردش شدم و در خیابون‌ها برای گذر با ترافیک شدید آدم‌ها مواجه شدم، فهمیدم که کلا شهر کوچیک و احیانا خلوت در هند پیدا نمی‌شه. جمعیت بالای یک میلیون بود؛ اونم جمعیت رسمی!‌

شهر اما دل‌نشین و ساده و خوشحال بود. یه معبد بزرگ و بنایی بزرگ در وسط، مردمی سر‌به‌زیر؛ اگر هم سر بالا با نگاهی مهربان و گاه لبخندی عمیق و ناب. شاید گوا محل چیل‌کردن و صفا در هند باشه‌ و مثلث دهلی آگرا جیپور هم ترندترین هند شناخته شده و بنارس هم پایتخت معنویت. تیروپاتی اما هند واقعی بود. یه هند واقعی و کمتر رسانه‌ای‌شده و تمام‌و‌کمال. مردم، لباس‌شون، غذای خیابونی و رستورانی ناب و اصل و بالطبع مراسمات مذهبی! از قضا یه مراسم مذهبی به زمان و مکان درستش در تیروپاتی من رو مهمون خودش کرد. گمونم تولد شیواجی چاتراپاتی بود یکی از بزرگان هندوستان که بخش جذاب اون مراسم سراسری در شهر، عبور‌دادن دو فیل مقدس و کهنسال در خیابان اصلی شهر بود و هرکسی به نزدیک فیل‌ها که می‌رفت و نذری به فیل‌بان اعطا می‌کرد، فیل‌ها هم به نشانه تقدیس‌کردن خرطوم بر سر اون فرد می‌ذاشتن و با تعظیم نذردهنده خاتمه پیدا می‌کرد.

دو روز در تیروپاتی موندم و بعد به سمت غرب شبه‌قاره با قطار راهی شدم. گمونم سفر یک پروسه جابه‌جایی و مکانی نیست صرفا؛ به نظرم یک تفکر و نگاه و راه و سیاقه که با همین نوشتن هم در من اتفاق افتاد الان، مجدد. و امیدوارم شما هم با خوندنش تونسته باشید با بخش‌هایی از هند عظیم همراه بشید.