|

ایران کجاست؟

گفت‌وگو با سید‌محمد بهشتی

سلسله نشست‌های «ایران کجاست‌ و ایرانی کیست؟» از‌جمله پیش‌نشست‌های همایش سالانه انجمن علمی مطالعات صلح ایران است که با عنوان‌ «مکتب ایرانی صلح» در تاریخ هشتم و نهم اسفند‌ماه امسال برگزار خواهد شد.

ایران کجاست؟

سلسله نشست‌های «ایران کجاست‌ و ایرانی کیست؟» از‌جمله پیش‌نشست‌های همایش سالانه انجمن علمی مطالعات صلح ایران است که با عنوان‌ «مکتب ایرانی صلح» در تاریخ هشتم و نهم اسفند‌ماه امسال برگزار خواهد شد. در نخستین پیش‌نشست میزبان آقای سیدمحمد بهشتی بودیم که سال‌ها رئیس سازمان میراث فرهنگی بوده‌اند و مؤلف کتابی است به نام «ایران کجاست، ایرانی کیست». مهندس بهشتی دیدگاهی نو و عمیق نسبت به ایران دارد. سال‌ها کار و تدریس در حوزه میراث فرهنگی از ایشان چهره‌ای متفاوت در مباحث ایران‌دوستانه ساخته ‌است. ایران مفهومی فربه است و ابعاد بسیار گوناگون فلسفی، تاریخی، هنری، سیاسی، ادبی و دینی دارد. مهندس بهشتی به ‌شایستگی می‌توانند درباره وجوه هنری و فرهنگی ایران صحبت کنند. این نشست در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شده است.

مهندس بهشتی سخن را این‌گونه آغاز کرد: امروزه وقتی راجع به ایران صحبت می‌کنیم، معمولا موضوع این صحبت‌ها احوالات ایرانیان است، نه «کجایی ایران» و «کیستی ایرانیان» و در واقع به این پرسش که «فرهنگ چیست؟» بی‌اعتناست. از زمان مرحوم جمال‌زاده تا آقای فراستخواه در دوران اخیر صاحب‌نظران بسیاری درباره احوالات ایرانیان گفته‌اند که معمولا برشمردن فهرست بلندبالایی از معایب است: دروغ‌گویی، ریاکاری، قهرمان‌پروری، مرده‌پرستی، تنبلی، فردگرایی و... . کسی تردید ندارد که قانون‌گریزی و ریاکاری کم‌وبیش در جامعه وجود دارد، اما برشمردن این خصوصیات پاسخ صحیحی به پرسش «کیستی ایرانیان» نیست. این خصوصیات احوال ایرانیان است، نه کیستی‌شان. برای مثال اگر فرض کنیم فردوسی کرونا گرفته باشد و در بستر بیماری باشد و تب داشته باشد، بی‌اشتها و بی‌حوصله باشد، آن‌وقت اگر کسی درباره خصوصیات او بپرسد طبیعتا ما ویژگی‌های کرونا را برخواهیم شمرد و نه فردوسی را. کیستی فردوسی چیز دیگری است. به همین ترتیب اگر ویژگی‌هایی را که شرح‌حال‌نویسان متأخر درباره خصوصیات و در واقع معایب جامعه ایرانی برشمرده‌اند بپذیریم، این پرسش پیش می‌آید که پس ادبیات فارسی اثر کیست؟ معماری ایران کار کیست؟ فناوری‌های شگفت‌انگیزی که برای زیستن در سرزمین ایران ایجاد شده کار کیست؟ چطور مشتی آدم حقه‌باز، دروغگو، ریاکار، تنبل و قانون‌گریز 400 هزار رشته قنات در این سرزمین احداث کرده‌اند! آن‌هم در سرزمینی که از نظر سیاحان اروپایی در دوره معاصر، اصلا قابل زیست نیست، ایرانیان موفق شده‌اند معماهای زیستی بسیار پیچیده را حل‌وفصل کنند و در آنجاها که می‌توانست برهوتی خشک باقی بماند، شهرهای درخشانی همچون یزد، کرمان، اصفهان، کاشان یا تبریز بسازند. مسلما ایرانیان بوده‌اند که این معماری زیبا، باغ‌های باصفا و نظایر این را پدید آوردند. همین موضوع شهادت می‌دهد که کیستی یک جامعه با احوال آن جامعه فرق می‌کند. درک تفاوت «کیستی» مردمان با احوالاتشان نیازمند بصیرت است، به همین قیاس درک «کجایی» یک سرزمین نیازمند تعمق و نکته‌سنجی‌ای است که اگر نداشته باشیم، نمی‌توانیم بفهمیم که «ایران کجاست». اجازه بدهید سخنم را با مثالی روشن‌تر کنم. امروز نهادهایی مثل سازمان زمین‌شناسی، سازمان نقشه‌برداری، سازمان محیط زیست و مؤسسه ژیوفیزیک داریم. این نهادها ظاهرا درباره مشخصات ایران پژوهش می‌کنند؛ اینکه این سرزمین از نظر زمین‌شناختی چه وضعی دارد یا به لحاظ هواشناسی چه اقلیمی. اما آیا این نهادها واقعا ایران را می‌شناسند؟ شرح وظایف این نهادها را از غرب الگو گرفتیم. حال آنکه کشورهای غربی مخصوصا اروپا به لحاظ اقلیمی و زمین‌شناختی سرزمین‌هایی باثبات هستند. اما هنوز بعد از گذشت 70 سال از تأسیس این سازمان‌ها متوجه نشده‌ایم که سرزمین ما، برخلاف اروپا، سرزمینی مستعد و پویاست. از همین رو نیز مدام تعجب می‌کنیم که چطور شهرهای باسابقه فلات ایران همه در فاصله کمی از گسل‌ها احداث شده‌اند. آیا پیشینیان دیوانه بودند که خانه‌هایشان را بر روی مسیل‌ها و در جوار گسل‌ها می‌ساختند؟ حتی گاهی به‌سبب لرزه‌خیزی تهران این طرح پیشنهاد می‌شود که پایتخت را به جای دیگری انتقال دهیم. کسانی که چنین راه‌حلی به ذهنشان می‌رسد متوجه نیستند که تقریبا جایی از ایران وجود ندارد که لرزه‌خیز یا سیل‌خیز نباشد. در دهه‌های اخیر که اطلس مناطق زلزله‌خیز و مناطق سیل‌خیز کشور منتشر شده، واقعیتی روشن شده و آن اینکه این مناطق انطباق خوبی دارند؛ یعنی هر جا سیل‌خیز است، لرزه‌خیز است. جالب‌تر اینکه اطلس پراکندگی جمعیت شهادت می‌دهد که تمرکز عمده جمعیت درون فلات به صورت تاریخی در مناطق خطرناک‌تر بوده است. اما هنوز نهادهایی که وظیفه‌شان شناخت ایران است، متوجه نشده‌اند که چرا چنین است. چون آنها عینکی به چشم دارند که «کجایی ایران» را پنهان می‌کند. ما ایران را نمی‌شناسیم؛ منظور دقیق‌ترم این است که کجایی ایران را نمی‌شناسیم یا به بیان بهتر ایران را «به‌ جا نمی‌آوریم». البته اطلاعاتی که راجع به زمین ایران داریم، هزاران برابر اطلاعات مردمانی است که طی ده‌ها هزار سال در این سرزمین زندگی کرده‌اند. اما کجایی سرزمین را به اندازه یک‌هزارم کسانی که در 10 هزار سال گذشته در این سرزمین زندگی کرده‌اند، به جا نیاورده‌ایم. یعنی شناخت «زمین» ایران به شناخت «زمینه»‌ ایران کمکی نکرده و ای‌بسا آن را پوشانده باشد. «کجایی ایران» همان زمینه ایران است نه زمین ایران. تقریبا از زمان رضاشاه به‌خصوص از سال ۱۳۳۵ به‌شدت دچار امتناع از زمینه شده‌ایم و نتیجتا نمی‌دانیم ایران کجاست. همان‌طور که فراموش کرده‌ایم که ایرانی کیست. اول باید بپذیریم که چیزی را نمی‌دانیم تا طالب شناخت آن شویم. در کتاب «ایران کجاست، ایرانی کیست»، سعی کرده‌ایم اهمیت این پرسش را بیان کنیم.

سرزمین ایران بر اثر 70 سال اقداماتی که با پول نفت کرده‌ایم، رو به ویرانی رفته است. در این دهه‌ها اقدامات نابجایی کرده‌ایم که برای التیام پیداکردن تبعات برخی‌ از آنها هزاران سال باید صبر کنیم. به سخن دیگر سرزمین ما در حال بیرون‌کردن ما‌ست. نمود اخراج ما از این سرزمین در شکل مهاجرت است. بسیاری از شهرهایی که در حاشیه جنوبی البرز و شرقی زاگرس هستند باید جمعیتشان به‌سرعت کاهش پیدا کند. اصفهان و یزد هم باید جمعیتشان کم بشود. ولی هنوز ملتفت این واقعیت نیستیم یا دلمان نمی‌خواهد آن را باور کنیم و از این‌رو هنوز در حال گسترش‌دادن یزد هستیم. یزدی که ظرف 15 سال آینده جمعیتش احتمالا باید به یک‌پنجم برسد. اینکه طرح‌های توسعه‌ای ادامه دارد یعنی شناخت زمین به شناخت زمینه کمکی نکرده است. نه‌تنها اقبالی به شناخت زمینه نداریم بلکه اساسا دچار امتناع از زمینه هستیم. پول نفت و تکنولوژی به امتناع از زمینه میدان هم داده و اجازه داده که کارهای کاملا نسنجیده بکنیم.

برگردیم به این پرسش که «ایران کجاست؟». ایران چند مشخصه اصلی دارد که بر سرنوشتش در طول تاریخ اثر گذاشته است، به‌ویژه بر فرهنگ اهالی این سرزمین. نخستین ویژگی اینکه ایران بر محل تلاقی کمربند بیابانی با کمربند کوهستانی جهان واقع است. کمربند بیابانی از شمال آفریقا تا چین و کمربند کوهستانی از هیمالیا تا آلپ. محل تلاقی این دو ایران است. به همین دلیل ایران سرزمین مستعدی است که تمام منابع زیستی و همه موانع زیستی در آن بالقوه است. سراغ منابع بالفعل چندانی را نمی‌توان در ایران گرفت. موانع بالفعل هم کم نداریم. سیل، توفان و زمین‌لرزه هست اما نمی‌دانیم کی قرار است رخ دهد.

این ویژگی ایرانیان را مجهز به منش «از قوه به فعل آوردن» کرده است. در سرزمینی که حتی حیاتی‌ترین منبع یعنی آب نیز بالقوه است، از قوه به فعل آوردن در همه وجوه حیات ایرانیان و در همه دست‌پرورده‌هایشان موضوعیت دارد.

ویژگی مهم دیگر ایران بی‌قراری آن است. بنا بر آمار ستاد حوادث غیرمترقبه در سال ۱۳۹۸ پنج‌هزار‌و 800 رویداد طبیعی مخرب در ایران اتفاق افتاده است؛ زلزله، سیل، توفان و... . می‌شود مطمئن بود که در کل اروپا این تعداد رویداد نداشته‌ایم. ایران در طول تاریخ واجد این بی‌قراری بوده است و حتی می‌توان گفت بی‌قراری‌ها منحصر به مرتبه طبیعی هم نبوده بلکه در مرتبه اجتماعی هم وجود داشته است. اما ایرانیان راه یافتن «قرار در بی‌قراری» را می‌دانستند. کدام تمدن کهن را می‌شناسید که توسط بیگانگان فتح بشود و ادامه پیدا بکند؛ مثلا یونان بعد از فیلیپ مقدونی ادامه پیدا نکرد، رم بعد از حمله هون‌ها ادامه پیدا نکرد یا تمدن کهن مصر بعد از حمله کمبوجیه به کلی از بین رفت. فقط ایران است که اولا به‌شدت در معرض کشورگشایی دیگران بوده و در همان حال تداوم یافته است. این یعنی همان ترفند «قرار در بی‌قراری». ما به استقبال بی‌قراری می‌رویم چون بی‌قراری است که به ما کمک می‌کند که منابع را از قوه به فعل درآوریم. حالا می‌فهمیم که چرا در سرزمینمان این تعداد شاعر داریم. شاعری عالی‌ترین مرتبه‌ از قوه به فعل آوردن است. یعنی معنای مجردی را که محجوب است به بیان آوردن. از قوه به فعل درآوردن در غذای ایرانی هم هست؛ غذای ایرانی قسمی کیمیاگری است. ایرانیان چنان آشپزی می‌کنند و چنان فرایندی روی مواد انجام می‌دهند که غذای ایرانی احتیاج به ادویه ندارد؛ عطر غذای ایرانی از ادویه نیست، بلکه عطر خود مواد را بیرون می‌کشیم. دوستی که در فرانسه زندگی می‌کند می‌گفت یک بار در حین طبخ برنج همسایه چینی آمد و پرسید شما با برنج چه کار می‌کنید که چنین عطری از آن بیرون می‌آید؟ به زعم ایرانیان پختن غذا کافی نیست، غذا باید دم بکشد و جا بیفتد. اینهاست که آشپزی ایرانی را به کیمیاگری نزدیک می‌کند. در کتاب کیمیاگرانه الاسرار زکریای رازی اصطلاحاتی هست که در آشپزی ما نیز موضوعیت دارد: خواباندن، خیساندن، سرشتن و... . کباب کوبیده با همبرگر چه فرقی دارد؟ موادش که یکی است. اما فرق دارد. چون در کباب خوابانیدن موضوعیت دارد اما در همبرگر ندارد؛ گوشت کباب را تا رسیدن به مرزهای فساد می‌رسانیم و سپس طبخ می‌کنیم تا خوشمزه‌تر شود. این یعنی در غذا هم به استقبال بی‌قراری می‌رویم و از دل بی‌قراری نتایجی می‌گیریم. قنات هم همین‌طور است، عمارت‌های یخچال هم‌ و سایر اقسام معماری. باغ شازده در میانه بیابان، حاکی از همین استقبال از بی‌قراری است. تضادی که وسعت باغ با زمینه بیابانی‌اش دارد. امروزه به علت ابتلای به بینش غربی تصور می‌کنیم این باغ همچون یک کارخانه تولید رب گوجه‌فرنگی در بیابان «گذاشته شده». درحالی‌که این طوری نیست. این باغ از قوه به فعل درآمده. یعنی باغ شازده در دل بیابان بوده و معمار از آن پرده‌برداری کرده؛ شاهدش آنکه عناصر احداث باغ هیچ‌کدام از جای دیگر نیامده‌اند؛ آبش، درختش و خاکش‌ همان‌جا بوده و فقط کشف محجوب شده یا به بیان بهتر از قوه به فعل درآمده است. وقتی راجع به ایران صحبت می‌کنیم، اگر به این شیوه به موضوع بپردازیم آنگاه هیچ‌چیز ایران بی‌چیزی نیست. مثلا اینکه شما به صرافت این افتاده‌اید که درباره «صلح ایرانی» صحبت کنید، معنی‌اش این است که حتی صلح هم می‌تواند برچسب ایرانی داشته باشد. اساسا هر چیزی می‌تواند ایرانی باشد یا ایرانی نباشد؛ از‌جمله صلح.

شاید اینجا تنها سرزمینی باشد که بالقوه و بی‌قرار است و جاهای دیگر دنیا چنین نیست. از همین ‌رو محصولاتی که در هر زمینه اینجا پدید می‌آمد در نمایش‌نامه جهانی بلامعارض و منحصربه‌فرد بود. از دیرباز نقش شاعری جهان بر عهده ما بوده است. غذای ایرانی شعر غذاست، پارچه ایرانی شعر پارچه ا‌ست، پل خواجو شعر پل است، حمام گنجعلی‌خان شعر حمام است، مسجد شیخ لطف‌الله شعر مسجد است؛ از مراکش تا اندونزی مسجد هست ولی شعر مسجد را ایرانی‌ها گفته‌اند.

سومین ویژگی اصلی ایران، پل ارتباط شرق و غرب بودن ‌است. یعنی اگر فرض کنیم دریای مازندران ادامه پیدا می‌کرد و به خلیج ‌فارس می‌رسید، در این صورت شرق و غرب جهان از هر نظر متفاوت بود. انسان برای رسیدن از آفریقا به سایر نقاط جهان به دشواری برمی‌خورد و در نتیجه در شرق جهان نمی‌توانست آدمی وجود داشته باشد، چون از بدو تاریخ تا چند سده پیش دریانوردی قادر به عبور از پهنه‌های بزرگ آبی نبود. بنابراین فلات ایران معبری بود که اتصال و ارتباط شرق و غرب جهان را برقرار می‌کرد. درست از همین‌ رو اگر بتوان در میان همه فرهنگ‌های دنیا از فرهنگی نام برد که اصطلاح «جهانی‌بودن» برازنده‌اش باشد فرهنگ ایرانی است. ایران جهانی بوده؛ به این معنی که در شرقی‌ترین نقاط متمدن جهان مثلا سرزمین کره از دوره اشکانی رد‌پای ایرانی‌ها وجود دارد. اروپاییان پیش از مسیحیت پیرو آیین مهر بوده‌اند که منشأ آیین مهر ایران است. ایران واسطه ارتباط اندیشه، زبان، هنر و دین بوده؛ این یعنی جهانی‌بودن. اینکه مهاجران ایرانی در کشورهای دیگر موفق هستند به همین دلیل است. ایران میان‌دار جهان است و ایرانی‌ها واجد صفت «جهانی‌بودن»‌اند.

تاریخ بسیار طولانی زیست در سرزمین ایران در کجایی ایران و کیستی ایرانیان تأثیر بسزایی دارد. تقریبا 49 هزار سال پیش ردپای گونه انسان که ما از نسل آنهای هستیم در ایران پیدا شد و پس از آن تقریبا همه نقاط عطف تاریخ بشر در ایران اتفاق افتاد. ایران همچون لابراتوار تمدن بشری است؛ اولین جایی که گیاه اهلی شد، اولین جایی که سفال ابداع شد، اولین جایی که نان پخته شد، اولین روستاها و شهرها در اینجا ایجاد شد، اولین جایی که حیوانات اهلی شدند، استخراج معادن و ایجاد اولین آلیاژها در اینجا بوده. همه اینها از قبیل از قوه به فعل آوردن است. منشأ آگاهی نیز همین‌جاست؛ یعنی نقطه آغاز آگاهی همین‌جاست. علتش همان بی‌قراری است.

چنان‌که گفتیم بی‌قراری فلات ایران منحصر به مرتبه طبیعی نیست، بلکه در مراتب بشری و معنایی نیز موضوعیت دارد. یعنی در تاریخ ایران نیز دوره‌های آرامش و ثبات داریم و دوره‌های بحران. عمدتا کتاب‌های تاریخ درباره دوره‌های بحران نوشته‌اند. اگر تاریخ ایران را منحصر به ادوار بحرانی بدانیم، آنگاه این سؤال پیش می‌آید که چگونه از دل این بحران‌ها شهر و صنعت بیرون آمده؟ برای مثال در شهر اردکان قناتی هست که 86 کیلومتر طول دارد و سه نسل طول کشیده تا این قنات حفر شود. اگر تاریخ منحصر به دوره‌های بحرانی بود آن‌وقت می‌شد این قنات را ساخت؟ معمولا درباره دوره‌های آرامش و ثبات در تاریخ چیز زیادی گفته نمی‌شود. از این‌رو برای درک بهتر تاریخ چه‌بسا بهتر باشد که فقط به متون و گزارش‌های تاریخی نگاه نکنیم، بلکه به آثار معماری و هنر و ادبیات نگاه کنیم تا بدانیم چگونه قرار در بی‌قراری پیدا می‌کردیم.

بسیاری از خصوصیات فرهنگی ایرانیان از‌جمله شاعری یا رندی به ‌منظور جستن قرار در بی‌قراری بوده است. طنازی ایرانی‌ها برای چیست؟ چرا وقتی ‌مصیبتی اتفاق می‌افتد، ایرانیان بیش از هر زمان دیگر لطیفه درست می‌کنند؟ علت اصلی‌اش این است که می‌خواهند این بی‌قراری را مدیریت کنند. طنازی شیوه‌ای برای تحقیر موضوعات به منظور قابل مدیریت‌کردن آنهاست. یعنی ایرانیان مجهز به سازوکارهای بسیار پیچیده‌ای برای مدیریت بحران بوده‌اند. به همین دلیل هر مهاجمی که به ایران آمده طولی نکشیده که تمام دربارش متشکل از وزرا و دیوانیان ایرانی می‌شد. در گنبد سلطانیه یک هکتار تزیینات وجود دارد، حال آنکه یک سانتی‌متر مربع از این تزیینات مغولی نیست. شاه مغول است و این بنا به‌دستور او احداث شده ولی کوچک‌ترین نشانی از مغول‌بودن در آن نیست. ایرانی‌ها روی مغول‌ها سرکه ریختند و ترشی انداختند به‌طوری ‌که تبدیل به چیز بهتری شوند. این شیوه تدبیر بی‌قراری است. خودمان بی‌قراری ایجاد می‌کنیم و خودمان تدبیرش می‌کنیم. کیمیاگری نیز چیزی جز این نیست؛ تدبیر بی‌قراری است. شاعری هم همین است؛ به قول حافظ شاعری خودش شیوه‌ای برای کسب جمعیت کردن از پریشانی است.