|

مادری دقیقا چطور چیزی است؟

تجربه‌ خیلی شخصی

جاناتان فرنزن در مقدمه کتاب «بهترین جستارهای آمریکایی» نوشته که آرتور میلر در زمانی گفته «بهترین نوشته هر نویسنده‌ای، بدون استثنا، همانی است که در شرف شرمنده‌کردن اوست» و می‌توان این‌طور تصور کرد که شاید یکی از بهترین تعارفاتی که می‌توان برای گونه ادبی سرکش و نامتعینی مانند جستار در نظر گرفت، این است که جستار خوب، جستاری است که نویسنده‌اش را شرمنده کند!

پرهام جناتیان

 

جاناتان فرنزن در مقدمه کتاب «بهترین جستارهای آمریکایی» نوشته که آرتور میلر در زمانی گفته «بهترین نوشته هر نویسنده‌ای، بدون استثنا، همانی است که در شرف شرمنده‌کردن اوست» و می‌توان این‌طور تصور کرد که شاید یکی از بهترین تعارفاتی که می‌توان برای گونه ادبی سرکش و نامتعینی مانند جستار در نظر گرفت، این است که جستار خوب، جستاری است که نویسنده‌اش را شرمنده کند! ما در مقام خواننده همین که متوجه معذب‌کننده بودن موضوع جستار برای نویسنده‌اش می‌شویم و میزان مخاطره‌ای را که او در حین نگارش و مواجهه‌اش با آن دست‌وپنجه نرم کرده درمی‌یابیم، عطش‌مان برای نوشیدن تک‌تک کلمات پیش‌روی‌مان دوچندان می‌شود و این بی‌شک مرتبط با آن میل نامرئی سرک‌کشیدن بر خصوصی‌ترین لحظات دیگری و لذت گناه‌آلودی است که احتمالا از آن می‌بریم. «گورهای بی‌سنگ» بنفشه رحمانی قطعا از آن دست آثاری است که این میل نامرئی را به بهترین شکل ممکن سیراب می‌کند. تمام نُه جستار این کتاب دعوتی است بی‌رحمانه به مواجهه با صداقت هولناک نویسنده‌اش؛ صداقتی که از پیچ‌وخم‌های تجربه‌ای شخصی (تجربه‌ای خیلی شخصی!) پرده برمی‌دارد و گوهر ادبی‌اش را آشکار می‌کند. صداقتی که بیش از آنکه اخلاقی باشد، ادبی است؛ چراکه تجربه‌ای یگانه را با ظرافت تمام به خواننده مشتاق پیش‌رویش هدیه می‌دهد. رحمانی تشخص تجربه نازایی (به‌مثابه وقفه‌ای در امکان شگفت‌انگیز مادری) را با هوشمندی تمام از دل روایت خاطرات و لحظاتی خصوصی و مرور بی‌بدیل کیفیات عاطفی این لحظات به‌خوبی نشان می‌دهد. یکی از امتیازهای اساسی کتاب که احتمالا آن را با نمونه‌های مشابهش متفاوت، جسورانه‌تر و خواندنی می‌کند، این است که با وجود حجم بار عاطفی موجود در موضوع، به‌هیچ‌عنوان در دام احساسات پرشوری که احتمالا دستاویز هر نویسنده تازه‌کاری خواهد بود، نمی‌افتد. بنفشه رحمانی با کنترل بار عاطفی لحظاتی که می‌نویسد، فاصله‌ای بین مسئله نازایی، خودش و خواننده ایجاد می‌کند و همین فاصله میانجی تحریک جدی‌تر و عمیق‌تر دریافت‌های حسی ‌ما از این جستارهاست و در پس آن ما را به فکر فرو‌می‌برد. درک تجربه مادری همواره برای هر مردی، دور و احتمالا انتزاعی است، ازآن‌رو که نمی‌توان ظرافت‌های وجودی زنانه‌ای را که پروسه مادری را تعریف و تشریح می‌کنند، به شکلی بی‌واسطه درک کرد و شاید فقط می‌توان درباره‌اش گمانه‌زنانه متصور شد: اینکه موجودی را نُه ماه درونت بپرورانی و حامل زندگی موازی با زندگی خودت باشی، دقیقا چطور چیزی است؟ راستش این را که چنین تجربه‌ای‌ دقیقا چطور چیزی است، هیچ مردی نمی‌داند و هر آنچه درباره‌اش شنیده یا خوانده، نه‌تنها کمکی نکرده، بلکه او را از مسئله دور و دورتر کرده است. نویسنده «گورهای بی‌سنگ» از این هم دورتر می‌رود. رحمانی به‌ جای سعی در واکاوی تجربه مادری، با ظرافتی خیره‌کننده توضیح می‌دهد که چنین تجربه‌ای دقیقا چطور چیزی نیست! همین انتخاب نویسنده برای واردشدن به موضوع، «گورهای بی‌سنگ» را به کتابی خواندنی تبدیل کرده است. انتخاب تعداد جستارهای این کتاب (نُه) نیز یکی از هوشمندی‌های کنایه‌آمیزی است که منطبق با لحن متوازن آنها، کاملا بجا است. همین مسئله «گورهای بی‌سنگ» را از منظر پرداختی صریح به موقعیتی تکان‌دهنده به اثری به‌یادماندنی تبدیل می‌کند. در آخر شاید اغراق‌آمیز نباشد اگر بگوییم احتمالا تنها نمونه مشابهی که از چنین صداقت مخاطره‌آمیزی در ادبیات فارسی سراغ داریم، «سنگی بر گوری» آل‌احمد است و «گورهای بی‌سنگ» با سربلندی پا جای پای آن اثر می‌گذارد. جاناتان فرنزن در همان مقدمه «بهترین جستارهای آمریکایی» می‌نویسد: «نویسنده باید مثل آتش‌نشان باشد، کسی که موظف است وقتی همه از شعله‌های آتش می‌گریزند، مستقیم به دل آتش بزند. مواد و مصالح کارت دستت را می‌سوزاند، حتی فکرکردن بهشان زیادی شرم‌آور است؟ به‌همین‌خاطر می‌بایست درباره‌اش بنویسی!». بنفشه رحمانی می‌نویسد. و چه خوب هم می‌نویسد.