|

نقطه‌ عطفی در صحنه‌پردازی تئاتر

در تابستان ملتهب سال 67، وقتی تهران پوست می‌انداخت و خبرهایی نهانی برملا می‌شد که قطار جنگ به ایستگاه پایانی می‌رسد و شمع وجود جوانان شوریده‌سر بسیاری خاموشی می‌گیرد، در صحنه‌های تئاتر زرق‌و‌برق و رونقی برپا می‌شود.

نقطه‌ عطفی
 در صحنه‌پردازی تئاتر

ناصح کامگاری: در تابستان ملتهب سال 67، وقتی تهران پوست می‌انداخت و خبرهایی نهانی برملا می‌شد که قطار جنگ به ایستگاه پایانی می‌رسد و شمع وجود جوانان شوریده‌سر بسیاری خاموشی می‌گیرد، در صحنه‌های تئاتر زرق‌و‌برق و رونقی برپا می‌شود. طی ماه‌های پس از آن تابستان، کم‌و‌بیش هم‌زمان، چند کارگردان باسابقه فرصت اجرا می‌یابند که از میان آنها رکن‌الدین خسروی با نمایش «تولد» نوشته «آرمان گاتی» فرانسوی و حمید سمندریان با نمایش «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» نوشته «فردریش دورنمات» آلمانی، زبان‌زد مخاطبان دل‌زده از تئاتر محدودشده بعد از سال 60 می‌شود. هر‌دو نمایش با گروه پرشماری از بازیگران در‌حالی به صحنه می‌روند که دو رویکرد مضمونی متفاوت دارند. نمایش «تولد» چه در پیشینه کارگردان و نویسنده و چه در لحن و روایت نمایش، خاستگاهی چپ‌گرایانه دارد و به مبارزات انقلابی در آمریکای لاتین می‌پردازد. در نقطه مقابل، نمایش «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» چپ را می‌مالد و او را هم‌کاسه راست می‌نامد و این به مذاق بخشی از جامعه روشنفکری پیش از فروپاشی شوروی خوشایند نیست.

 دو بار تماشاگر «تولد» و سه شب تماشاگر «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» بودم و دست‌کم شبی به چشم خود دیدم که هنگام رورانس و تشویق پایانی نمایش سمندریان، نیمی از تماشاگران برخاسته و تشویق می‌کردند و نیمی عبوس بر صندلی نشسته بودند و برخی حتی کف نمی‌زدند. چون هنوز طومار گرایشات چپ با وجود بگیر‌و‌ببند لوله نشده بود و دیوار برلین فرونریخته و نظم نوین غربی منادی بهشت فرح‌بخش دنیای کنونی نشده بود! اما ورای مضمون این دو نمایش، آنچه بیشتر جلب توجه می‌کرد قالب اجرائی چشمگیر آنها بود که به‌ویژه در تئاتر سمندریان، طراحی صحنه بدیع و نمادینش مخاطب را به اندیشیدن و کشف معنای استعاری خود وامی‌داشت؛ نقوش و احجامی در سبک نقاشی کوبیسم در وسط صحنه بود و ساعتی بزرگ که آتش تقی‌پور، بازیگر درشت‌اندام نقش شهردار، ناگهان از درون ساعت بیرون می‌جست و تصویری شگفت می‌آفرید. این طراحی صحنه قالب کلیشه‌ای دکور رئالیستی در صحنه‌پردازی تئاتر‌ آن سال‌ها را شکست و جریان‌ساز شد. من که در آن دوران پس از چند سال فعالیت در تئاتر آماتور با حضور در جشنواره تئاتر فجر، داشتم گام به جرگه تئاتر حرفه‌ای می‌گذاشتم و هنوز درحال آموختن و دانش‌اندوختن بودم، با کنجکاوی اجراها را می‌دیدم و پی بردم که طراحی صحنه چه نقش بارزی‌ در قالب‌ریزی کارگردانی نمایش دارد، اما به ذهنم خطور نکرد که خالق صحنه‌پردازی نمایش سمندریان را بشناسم. باری، صحنه این نمایش و چند نمایش دیگر آن‌ سال‌ها در ذهنم حک شد، از جمله «تبعیدی‌ها» که دکور آن مجسمه دست‌بزرگی کف سالن چهارسو بود که به بلندی قد بازیگر نمایش مازیار لرستانی بود، یا نمایش «آن شب که تورو زندانی بود» که دکور آن چند رشته‌ لوله منور و منشوری بود که از کف صحنه تا سقف سالن اصلی تئاتر شهر امتداد داشت. به طوری که وقتی ابوالفضل پورعرب پشت این میله‌ها می‌ایستاد صحنه زندان را القا می‌کرد و وقتی جلوی این رشته‌های منشوری دست بر آنها می‌نواخت، حکم ساز چنگ پیدا می‌کرد. یا نمایش «آخر بازی» ساموئل بکت که واپسین نمایش دکتر پروانه مژده بود و عناصر نمادین در صحنه آن وهم‌انگیز و جذاب بود. 

نقش این تصاویر صحنه‌ای در ذهن و ضمیر من ماند تا چند سال بعد که رخصت یافتم در دانشکده هنرهای زیبا تئاتر بخوانم؛ دانشکده‌ای که با آنچه انتظار می‌رفت متفاوت بود. به چشم من دوره‌های آموزشی که در سال‌های گذشته در اداره تئاتر از سر گذرانده بودم بسیار غنی‌تر از کلاس‌های دانشگاهی می‌آمد که پس از انقلاب فرهنگی و در غیاب استادان کارآمد تشکیل می‌شد. برخی واحدها توسط کسانی تدریس می‌شد که با مناسبات، خود را در سیستم آموزشی جا کرده بودند و نه‌تنها دانش نظری عمیق تئاتری نداشتند، که حتی در تولید یک تئاتر حرفه‌ای، تجربه نیندوخته بودند. این تفوق مدرس‌هایی که برخی با سهمیه می‌کوشیدند دست‌کم فوق‌لیسانسی به مدارک اداری و استخدامی خود بیفزایند، باعث می‌شد برای حفظ وجاهت دانشکده ناچار به پذیرش چند هنرمند صاحب‌نام بی‌خط و خطر شوند؛ به شرطی که شائبه دگراندیشی نداشته باشند. علاوه‌بر حمید سمندریان برای کلاس کارگردانی، خسرو حکیم‌رابط برای کلاس نمایش‌نامه‌نویسی و خسرو خورشیدی که در برخی پایان‌نامه‌های طراحی صحنه حضور داشت. مهندس بلندقامت و تلخی هم بود که در برهوت کرسی‌های آموزش آن سال‌ها، دانشجویان درمورد جدیت و سخت‌گیری‌ او در کلاس طراحی صحنه پچ‌پچه می‌کردند. تازه آنجا بود که خالق طراحی صحنه «ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی» و آن دکورهای خلاق و تماشایی را شناختم؛ استاد محمدرضا رحمانی‌لشکری. در کلاس‌ها و کارگاه‌های طراحی صحنه او بود که در کنار ارائه تازه‌ترین متدها و روش‌های خلاقانه طراحی تئاتر اروپایی، کار عملی دکورسازی انجام می‌شد. رحمانی‌لشکری آرشیتکتی بود که در ایتالیا معماری خوانده و در اوان انقلاب به وطن بازگشته بود. به دلیل هرج‌ومرج اداری، به‌جای وزارت شهرسازی، موقتا مأمور خدمت در تالار رودکی شده بود که با وقوع انقلاب و رفتن «تئو لا»، مدیر آلمانی بخش طراحی و اُپرای تالار، او عهده‌‌دار سر‌و‌سامان‌دادن به وضعیت آنجا می‌شود. ‌در گیرودار نابسامانی و بلاتکلیفی روزهای نخست پس از انقلاب که حتی به غارت بخشی از اثاثیه تالار می‌انجامد، مهندس جوان در گام نخست نقشه‌های معماری و تأسیسات و ماشینری تجهیزات صحنه را بررسی و مطالعه می‌کند؛ به‌گونه‌ای که در یکی از نخستین اجراهای تالار، نمایش «امپراتور جونز» نوشته «یوجین اونیل» را طراحی می‌کند. در گام بعد همین گروه اجرائی‌ نمایش «بکت» اثر «ژان آنوی» را برای صحنه برمی‌گزینند و معمار جوان داوطلب طراحی این نمایش پیچیده می‌شود که حدود 15 صحنه متنوع داشت. او چنان از تجهیزات نور، بالابرهای برقی و صحنه‌های گردان و سکو‌های متحرک و پرده سیکلورامای سالن‌ که احدی از ویژگی‌های فنی آنها مطلع نبود، بهره می‌گیرد که به چشم همکاران و مدیران تازه بر مسند نشسته، به جادوگری می‌ماند. این اشراف و تسلط بر صحنه، جایگاه او را در مدیریت اجرای دکور و سرپرستی کارگاه‌های معظم دکور تثبیت می‌کند. یعنی کارگاه‌های متعدد ساخت دکور، دوخت کفش و لباس، ساخت آکسسوار، نقاشی و رنگ‌آمیزی‌ که پیش از انقلاب با استانداردهای اروپایی تأسیس شده بود، حال زیر نظر رحمانی‌لشکری قرار می‌گیرند. آوازه ابتکار و توانمندی‌های فنی مهندس جوان به جایی می‌رسد که برای رسیدگی به مجسمه‌های محوطه موزه هنرهای معاصر و معضلات موزه آزادی نیز دعوت به همکاری می‌شود. او طی 10 سال طراحی چندین برنامه نمایشی، دکورها و صحنه‌پردازی مراسم‌های تالار رودکی و نمایش‌های تئاتر شهر و نمایشگاه‌ها و جشنواره‌ها را انجام می‌دهد. تا جایی که در یک گزارش آماری، 45 عنوان طراحی را طی یک سال توسط او در مجموعه تالار رودکی برمی‌شمارند. آماری شگفت و مایه مباهات که البته به‌جای ارتقای موقعیت او، به امتیازی برای مدیران وقت وزارتخانه تبدیل می‌شود و آنان مناصب بالاتری می‌گیرند. بازخوردی که موجب دل‌آزردگی بدیهی هر هنرمندی از مناسبات رندانه دیوان‌سالاری اداری می‌شود. به‌هر‌حال، در اواسط همین دهه 60 است که پای رحمانی‌لشکری به تدریس در دانشکده هنرهای زیبا باز می‌شود و این فرصتی مغتنم بود که نصیب نسل ما شد. او هم‌زمان با مدیریت کارگاه‌های دکور تالار و تدریس، از انجام پروژه‌های معماری باز نماند و یکی از پرچالش‌ترین و بزرگ‌ترین پروژه‌هایی را که به انجام رساند طراحی و اجرای سالن کنفرانس سران در سال 75 و در یک ضرب‌الاجل زمانی کوتاه و فشرده بود. این سازه عجیب و معلق در مساحت هزارو 300 متر و در محوطه سازمان صدا‌و‌سیما هنوز پابرجا و چشم‌نواز است و نه‌تنها یکی از ماندگارترین معماری‌های مدرن تهران شد، بلکه در آن زمان یکی از انگشت‌شمار سازه‌های معماری معلق جهان بود که سقف سالن با وزن حدود 900 تُن توسط کابل‌های فولادی قطوری معلق نگه داشته شده‌اند. این سالن امروزه تالار خورشید نام گرفته که ساخت آن طی 90 روز و با سه شیفت کار شبانه‌روزی برای برگزاری اجلاس سران گفت‌وگوی تمدن‌ها به پایان رسید. چالش خطیری که او جسورانه پذیرفت و به شکل شگفت‌انگیزی به سرانجام رساند و هم‌زمان، معماری داخلی و تزیینات درگاه ورودی و سرسرای اصلی ساختمان را نیز به پایان برد و علاوه‌بر‌این در همان محوطه، یک هرم فولادی مرتفع مشابه ورودی موزه لوور پاریس ساخت و با شیشه‌های رفلکسی پوشاند.

از میانه دهه 70 فعالیت رحمانی‌لشکری در تئاتر و طراحی صحنه‌های تلویزیونی کم‌رنگ شد. اوایل دهه 80 ساکن تورنتوی کانادا شد اما از انجام چند پروژه پراکنده در تهران و شمال کشور از قبیل بیمارستان و مجتمع‌های مسکونی غافل نماند.

او اکنون یکی از پیشکسوتان معماری و مهندسی است که با سکونت مجدد در تهران، از اعضای انجمن هنرمندان پیشکسوت به شمار می‌رود. اما همچنان از حضور در محافل و انظار پرهیز دارد‌ و در گوشه خلوت خویش در کارگاه شخصی‌اش به نقاشی، پرورش تخصصی گیاهان نادر -‌بُن‌‌سای- و طراحی معماری می‌پردازد و ضمن ارائه مشاوره‌های تخصصی به دیگر پروژه‌های معماری، راهنمای پایان‌نامه‌های دانشجویی در دانشگاه سیدنی استرالیا است.

اکنون 36 سال از اجرای آن نمایش‌های به‌یاد‌ماندنی که او در دهه 60 طراحی کرد گذشته است. گرچه بعد از محضر این استاد، بخت دانش‌اندوزی نزد ژوزف اسووبودا، طراح صحنه نامدار چک، را نیز یافتم و طی دو دهه بیش از 20 نمایش را طراحی یا کارگردانی کرده‌ام، اما همیشه واقف بودم که یکی از الگوهای تدریس تئاتر را از محمدرضا رحمانی‌لشکری یادگار گرفته‌ام. او که در نگاه نخست سخت‌گیر و خشک می‌نمود، با شرافت حرفه‌ای و اشراف فنی در کار و خلوص رفتار، به‌سرعت در دل افراد رسوخ و ایجاد صمیمیت می‌کرد، نسبت به دانشجویان دلسوز و پیگیر بود و حتی در انجام پروژه‌های دکور آنان مساعدت می‌کرد؛ نسلی که برخی از آنان جزء طراحان صحنه شناخته‌شده تئاتر چند دهه اخیر یا مدرس‌ طراحی صحنه تئاتر ‌هستند.