|

روایتی از زندگی آنهایی که هرکدامشان 60 سال بار سینما را به دوش کشیده‌اند

«شرپای هیمالیا» و «کارگران سینمای ایران»

رئیس انجمن بازیگران و بدلکاران خانه سینما در گفت‌وگو با «شرق»: سینما برای ما اول و آخرش «هیچ» است

نور خودش را در فضای تاریک رها می‌کند و از آن بالا، از روی سن‌ (مثل قطرات آب سرد که در تابستان از باب «فرح» توی صورت خواهر کوچکت می‌پاشی که خوش‌خوشانش بشود)، توی صورت همه آنهایی که داخل سالن نشسته‌اند می‌پاشد.

«شرپای هیمالیا» و «کارگران سینمای ایران»

حمیدرضا عظیمی

 

نور خودش را در فضای تاریک رها می‌کند و از آن بالا، از روی سن‌ (مثل قطرات آب سرد که در تابستان از باب «فرح» توی صورت خواهر کوچکت می‌پاشی که خوش‌خوشانش بشود)، توی صورت همه آنهایی که داخل سالن نشسته‌اند می‌پاشد. حجم نور مثل قطرات آبی سرد می‌شود که در چله تابستان، یکهو توی صورتت پاشیده‌اند؛ هرم گرما را از بین می‌برد و لذتی ملایم، تمام تنت را فرامی‌گیرد. نور می‌رقصد و لذتی ملایم توی فضا می‌پیچد و خودش را به صورت کف و سوت نمایش می‌دهد. مجری با هیجانی گاه تحمیلی، جملاتی را پشت سر هم دریف می‌کند و سعی دارد با چنین تیری، دهان زخمی ناپیدا را باز کند و صدای شعفی غیرارادی را از دهان اهالی آن پایین، روی دایره بریزد.

اسمی خوانده می‌شود و مردی با چشمان رنگی روی سن می‌آید. بعد حرف‌هایی می‌زند و تندیسی را می‌گیرد و میان هیاهویی نامفهوم، آن بالا را با «ردی» که از سایه خود باقی می‌گذارد، ترک می‌کند. دست می‌زنند، کف و سوت و هورا! چشمان مردی اما وسط این معرکه و در میان تاریکی آن پایین برق می‌زند. مردی که یاد «شرپا»ی پیری را در ذهن زنده می‌کند که سنگینی بار صعود به اورست را بارها و بارها به دوش کشیده و در جشن فتح قله، با لیوانی نوشیدنی آن کنار نشسته است. لیوانی که رد بخار باریک، ممتد و طولانی دهانه‌اش را به بخشی از آسمان همین نزدیک، پیوند می‌دهد و سرمای زیر صفر درجه را به رخت می‌کشد. قصه آن «شرپا» در هیمالیا شبیه همین قصه است که گویی چند هزار کیلومتر آن طرف‌تر، دارد مدام تکرار می‌شود. «شرپای هیمالیا» و «کارگران سینمای ایران»... .

آن سوی دوربین

سینما به همین سادگی‌ها هم نیست. اگر قرار باشد از نگاه «خیابانی»، مجری معروف ورزشی، ببینیم: یک طرف، این سوی دوربین است و طرف دیگر آن سوی دوربین. چنین وضعی را فارغ از مزاح داخل چنین توصیفی، می‌شود مثل یک فیلم روایت کرد. دقیقا مشابه آن چیزی که «سلام سینما» سال‌های بسیار دورتر، روایت کرده است. سال‌هایی که به احتمال بسیاری از اهالی جامعه اکنون، بر آن اشراف کافی ندارند. سینما در یک بخش، همین اشک و آهی است که روی پرده نقره‌ای به نمایش درمی‌آید. شعف می‌‌آورد و گاه هیجان! گاهی از مرگ اسطوره‌ای که به آن دلخوش کرده‌ایم و برایش داستان سروده‌ایم، اشک از چشم سرازیر می‌کنیم و گاه برای نمایشی که چاپلین با دو چنگال و دو تکه نان روی پرده می‌برد، ایستاده کف می‌زنیم و کلاه از سر برمی‌داریم.

اینها اما‌ یک بخش سینماست. بخش دیگر آن، ریشه در واقعیت‌هایی دارد که کف این جامعه می‌شود احساس کرد. واقعیت‌هایی که با قیمت نان، چهره دیگرش را نشان می‌دهد با افزایش تورم، دستی را می‌لرزاند و زبان به گله‌ای طولانی، باز می‌کند. واقعیت‌هایی که گاهی به زبان طنز آمیخته می‌شود اما در گفت‌وگوی مرحومان عزت‌الله انتظامی و داریوش مهرجویی، بازنمایی می‌شود و البته علی معلمی مرحوم هم گوشه دیگری از کار را می‌گیرد.

آن‌طورکه معلوم است، در ورای این هیاهوها و در میانه رقص نور سینمایی، بخشی از سینما مربوط به معیشت دست‌اندرکاران آن است. دست‌اندرکارانی که هرکدام بنا به فراخور حال در صنوف خود تا حدی سامان پیدا کرده‌اند. آهنگسازان/ بازیگران/ بازیگران و بدلکاران/ پخش‌کنندگان فیلم/ تدوینگران/ تهیه‌کنندگان مستند/ جلوه‌های بصری/ جلوه‌های ویژه/ چهره‌پردازان/ دستیاران/ فیلم‌برداران/ دستیاران کارگردان و برنامه‌ریزان/سینماداران/ تهیه‌کنندگان/ صدابرداران و صداگذاران/ طراحان فنی و مجریان صحنه/ طراحان فیلم/ طراحان و مدیران تبلیغات/ عکاسان/ فیلم‌سازان انیمیشن/ فیلم‌نامه‌نویسان/ کارکنان لابراتوار/ کارگردانان/ کارگردانان مستند/ گویندگان و سرپرستان گفتار فیلم/ مدرسان سینما/ مدیران تدارکات/ مدیران تولید/ مدیران سالن‌های سینما/ منتقدان و نویسندگان سینمایی/ منشیان صحنه و... .

اینهایی که نام برده شد (و البته بخش دیگری هم هست که می‌تواند به این فهرست اضافه شود)، گوشه‌ای از حضور صنوف متعدد حاضر در سینما هستند که هرکدام نقش ویژه‌ای در تولیدات سینمایی دارند. سینمایی که حبیب ایل‌بیگی، یکی‌ دو سال پیش حین برگزاری جشنواره فیلم فجر درباره‌اش گفته بود: سینمای ایران، یکی از مهم‌ترین سینماهای دنیاست و سالی نزدیک به ۱۲۰ فیلم در کشور تولید می‌شود و به‌جز ابزار، دیگر ارکان فیلم‌سازی داخلی است و پتانسیل بسیاری برای قراردادن یک فرهنگ دارد. به همین دلیل، سعی کردیم فیلم‌هایی را که در رابطه با خانواده و امیدآفرینی و مضامین مثبت بود، به جشنواره هدایت کنیم و جشنواره را به سمت خوبی راهبری کنیم.

 روایت از زبان دبیر

به گمانم چند سال پیش بود که تصاویری از غلام ژاپنی سینمای ایران، افتاده بود توی گوشی‌های مردم‌. تصاویر دست به دست می‌شد و کلی بغض انداخته بودی توی دل همه. یک مستندساز افتاده بود دنبال سیاهی‌لشکرها تا ببیند عاقبت آن چهره‌ها چه شده است؛ سؤالش هم از اساس همین بود. آقای مستندساز می‌خواست ببیند آن چهره‌هایی که گاهی توی فیلم‌ها دیده بودیم‌شان‌ که کتک می‌خوردند یا چند نفری می‌ریختند روی سر این و آن و کتک می‌زدند، حالا کجایند و دارند چه می‌کنند. می‌خواست ببیند حال‌شان چطور است. حال خودشان و حال دل‌شان! بعد گذرش افتاده بود به قهوه‌خانه‌ای که به گمانم اطراف منچهری بود و نزدیک لاله‌زار. قهوه‌خانه‌ای آن‌سوتر از مخبرالدوله که انگار قرار بود کلی خاطره را برای‌مان زنده کند. در را که باز کرد، کلی از سیاهی‌لشکرهای سینما و آنهایی که چهره‌های‌شان را بارها و بارها در فیلم‌های معروف دیده بودیم، جلوی چشم حاضر می‌شدند.

دوربین ردیف به دریف داخل قهوه‌خانه می‌چرخید و کلی کتک‌خور معروف که هم از جمشید آریا کتک خورده بودند و از بهروز وثوقی، و هم توی دزد عروسک‌ها بازی کرده بودند، روی صندلی‌ها نشسته بودند و داشتند با آب‌وتاب از دوره روی بورس بودن حرف می‌زدند. از دوره‌ای که سر کار می‌رفتند و توی فیلم‌ها هر‌چند در نقش کتک‌خور حضور داشتند اما حضور داشتند. بعد هم انگار که حضور در آن فیلم‌ها برای‌شان نوستالژی شده باشد، با آه و حسرت از آن روزها یاد می‌کردند. غلامحسین میرزایی معروف به «غلام ژاپنی» را خیلی‌های‌تان می‌شناسید. حتی اگر اسمش را ندانید و یکی از این فیلم‌های فارسی را دیده باشید، بعید است در آن ردش را نبینید. آدمی که برخلاف چهره‌اش همه از مهربانی‌اش حرف می‌زنند. توی تصاویر هم آقا غلام دیگر آن آخر نمی‌تواند بغضش را فروبخورد و شکستنش را به نمایش نگذارد. می‌نشیند گوشه قهوه‌خانه از آن روزها و این روزها تعریف می‌کند و یک دل سیر هم اشک می‌ریزد.

آقا غلام گلایه زیاد داشت و هنوز هم دارد اما اینکه دل و دماغی مانده باشد که بخواهد حدیث این 40-45 سال سینمایی را روایت کند، آن روز توی قهوه‌خانه روایت می‌کرد اما حالا دیگر به گمانم حوصله‌اش یاری نمی‌کند. غلام ژاپنی و بسیاری دیگر از همکارانش بر این موضوع تأکید دارند: ما هنرور هستیم اما باید برای ایفای نقش هنروری، التماس کنیم؛ چون سینما رحم ندارد و به ما هم رحم نکرد. «از سال 48 وارد سینما شدم. تو خیابون منوچهری تو کوچه ارباب جمشید! ولی الان هیچی. انگار در این وادی فراموش شده‌ایم. حتی همه ما یک کارت درست کرده‌ایم و زیر عکس‌مان نوشته‌ایم: زمین‌خورده سینما؛ ما واقعا زمین‌خورده سینما هستیم».

غلام ژاپنی و بسیاری دیگر از هم‌نسلان او به این موضوع گرفتارند. کسانی که تصور می‌کنند روزگاری برای سرگرمی مردمان این مرزوبوم و البته علاقه خودشان، وارد این گردونه شده‌اند و خیلی ناجوانمردانه از این سیکل حذف شده‌‌اند و هیچ‌کس هم حواس‌شان به اینها نیست.

غلامحسین میرزایی بر این موضوع تأکید دارد که پیش‌ازاین هنروران یا سیاهی‌لشکرها، دستمزد دریافت می‌کردند اما حالا برخی برای اینکه در فیلم حتی به‌ عنوان هنرور حاضر شوند، پول می‌دهند: «من حدود 300‌تا فیلم بازی کردم و از همه هنرورها پرکارتر بودم. از زندان و عروسی و دادسرا بگیر تا همه‌جا. هم دوربین را خوب می‌شناسم، هم جایی که باید جلوی دوربین قرار بگیرم. اما چه فایده...».

بی‌کاری؛ یک قدم جلوتر از معیشت

مجید علیزاده هم از آن چهره‌هایی است که احتمالا خیلی‌ها او را در سینما دیده‌اند. او حالا رئیس انجمن بازیگران و بدلکاران خانه سینما‌ست و مسندهایی مانند سفیر فرهنگ و ترافیک و داور جشنواره فیلم فرات را هم در کارنامه دارد. او که با « شرق» به گفت‌وگو نشسته، درباره اوضاع و احوال «کارگران سینما» می‌گفت: سینما هم مثل بقیه موارد است؛ از اقتصاد تبعیت می‌کند. اگر اوضاع اقتصاد خوب باشد، به طور طبیعی بخشی از این خوب‌بودن به اهالی سینما هم می‌رسد و اگر اوضاع بد باشد، ما اهالی سینما هم این وضع را تجربه می‌کنیم.

رئیس انجمن بازیگران و بدلکاران خانه سینما درباره اوضاع معیشت اصناف مختلف در سینما گفت: من درباره صنف خودمان عرض می‌کنم که آنچه مربوط به امور جاری است، خوب است؛ یعنی از سال‌ها پیش ما از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بر‌اساس همان چیزی که از قدیم مرسوم بوده، بیمه تأمین اجتماعی شده‌ایم. در این موضوع 40 درصد از حق بیمه را وزارت ارشاد تقبل کرده و 60 درصد بیمه را خود بچه‌ها می‌پردازند. گاهی هم مبالغی، البته بسیار کم، بین صنوف مختلف تقسیم می‌شود که ما هم آن را بین بچه‌ها تقسیم می‌کنیم؛ یعنی آن چیزی که به صورت روزمره اتفاق می‌افتد و منابعش به ما می‌رسد، ما هم بین بچه‌ها تقسیم می‌کنیم. اما مسئله ما اینها نیست؛ موضوع و مشکل بسیار حادتر از این حرف‌هاست.

علیزاده در توضیح وضع موجود گفت: آنچه من می‌گویم، به طور مستقیم به خودم مربوط نمی‌شود، بلکه مربوط به تعداد زیادی از هنروران است. ببینید، معضل اصلی همه این بچه‌ها بی‌کاری است. وقتی شما هر‌کدام از اینها را ببینید و پای درددل‌شان بنشینید، خواهید دید که تک‌تک این آدم‌ها سوابقی بسیار طولانی در سینما دارند. طرف 50 سال در سینما حضور دارد و با وجود توانایی‌هایش الان بی‌کار است و گوشه خانه نشسته است.

به گفته علیزاده، بیشتر همکاران ما و اعضای صنف موسفید‌کرده‌های این کار هستند و الان همه‌شان پسر و دختر دارند و نوه، اما حداکثر کاری که برای آنها می‌شود کرد، برخی از کمک‌های بسیار ناچیز است. تازه وقتی اینها به ‌عنوان هنرور سر کار هم می‌روند، در ازای حضور در فیلم، مبالغی در حد دو یا سه میلیون تومان دریافت می‌کنند. ما بحث‌مان این است که آخر خوش‌انصاف! تو با فلانی، چهار یا پنج میلیارد تومان قرارداد بسته‌ای یا به فلان آدم 700 یا 800 میلیون تومان می‌پردازی، نوبت به پول این گروه که می‌رسد، دو یا سه میلیون تومان؟ این با کدام بخش از عدالت هم‌خوان است!

رئیس انجمن بازیگران و بدلکاران خانه سینما تأکید کرد: اساسا بحث اینها اصلا فنی هم نیست؛ چون ما حاضریم یک تیم مستقل برای ارزیابی کیفیت کار و بازی بیاید و قضاوت کند. ما چند نفر را معرفی می‌کنیم و چند تا از همین بازیگرانی را که قراردادهای چند‌میلیاردی می‌بندند، هم آنها معرفی کنند و بعد این تیم مستقل از اینها آزمون بگیرد، به هر نتیجه‌ای که رسیدند، ما می‌پذیریم. علیزاده تأکید دارد: موضوع دیگری که دارد به معیشت صنف ما اجحاف می‌کند، فروش نقش است. یعنی در تیم کارگردانی و تهیه‌کنندگی همیشه یک آدمی هست که بعد از انتخاب نقش اول و مکمل زن و مرد، در دیوار آگهی می‌زند و نقش‌ها را بنا به فراخور حال می‌فروشد که من به اندازه کافی در این زمینه مستندات دارم.

نقش‌ها را از 100 یا 200 میلیون تومان به بالا می‌فروشند. به گفته رئیس انجمن بازیگران و بدلکاران خانه سینما، بحث بعدی این است که بسیاری از فیلم‌ها که امروز ساخته می‌شود، در بخش مربوط به صنف ما فضای غیرحرفه‌ای دارد. یعنی وقتی نگاه می‌کنید، تیم تهیه‌کننده و کارگردانی، برای انتخاب بازیگران غیر از نقش اول و دوم، تمام اهالی روستای‌شان را وارد کار کرده‌اند و از آنها استفاده می‌کنند. این موضوع هم به‌راحتی اثبات‌پذیر است، خود شما هم فیلم و سریال‌ها را رصد کنید، به این موضوع خواهید رسید.

به هر روی آنچه مشخص است، صرف‌نظر از گفته‌های رئیس انجمن بازیگران و بدلکاران خانه سینما، به نظر می‌رسد سینمای ایران، زورش فقط به سیاهی‌لشکرها می‌رسد یا همان هنروران!

سینما برای ما اول و آخرش «هیچ» است.