گفتوگو با امید خاکباز درباره تازهترین نمایشگاهش «نام من درخت»
در ستایش تنهایی
درختها، این موجودات عجیب، زیبا و همیشه در سکوت حرفهای بسیاری برای گفتن دارند. راز فصلها را میدانند و شاید بتوان گفت مقاومترین ریشههای روی زمین را دارند. در یک عمر ایستادگیشان و در تنهایی همیشگیشان آنقدر زندهاند که همیشه در حافظه انسان جایگاه ویژهای داشته باشند.
درختها، این موجودات عجیب، زیبا و همیشه در سکوت حرفهای بسیاری برای گفتن دارند. راز فصلها را میدانند و شاید بتوان گفت مقاومترین ریشههای روی زمین را دارند. در یک عمر ایستادگیشان و در تنهایی همیشگیشان آنقدر زندهاند که همیشه در حافظه انسان جایگاه ویژهای داشته باشند. این روزها 13 درخت تنومند که روی 13 بوم نقش شدهاند، در گالری آتبین به نمایش گذاشته شدهاند. امید خاکباز خالق این آثار میگوید طی چند سال گذشته در چالشی طولانی با موضوع درخت بوده و نتیجه این مواجهه را در «نام من درخت» ارائه کرده است. امید خاکباز دارای مدرک فوقدیپلم نقاشی و لیسانس گرافیک بوده و مدرک ممتاز انجمن خوشنویسان ایران را کسب کرده است. برای اولین بار اثری از او در نمایشگاه گروهی هفت نگاه به نمایش درآمد (1394) و نخستین نمایشگاه انفرادی خود را در موزه طومانیان ایروان ارمنستان برپا کرد (1395). از آن پس آثارش را در چندین نمایشگاه گروهی و انفرادی به تماشا گذاشته است. با او درباره درخت، چگونگی مواجههاش با درختان و ارائه آنها در قالب اثر هنری گفتوگو کردیم.
تازهترین مجموعه آثارتان در نمایشگاهی با عنوان «نام من درخت» ارائه شده است. کمی درباره شکلگیری ایده این نمایشگاه توضیح دهید.
در چند سال گذشته بیش از پیش در تلاش برای تجربه فضاهایی متفاوت و شخصی در روند خلق آثارم بودم. در مسیر همین تجربیات درختها برایم اهمیت خاصی پیدا کردند. بعد از مرگ زندهیاد عباس کیارستمی بود که درگیر آثارش شدم و یک فیلم کوتاه از صحبتهایش در ستایش تنهایی توجهم را جلب کرد که میگفت: «انسان در تنهاییاش انسانتر است، همانطور که یک درخت در تنهاییاش درختتر است». قبلتر هم روی موضوع درختان کار کرده بودم و با این توصیف درختانم هویت پیدا کردند و سیر تکاملی به خود گرفتند و گویی از بلاتکلیفی و تزئینیبودن رها شدند. من میخواستم خالق درختهایی باشم که هم در تنهایی درختتر باشند و هم بتوانند این تنهایی را به مخاطب نشان دهند. درختهایی بزرگ و پرپیچوخم که هیچ بوم و کادری برای آنها کافی نباشد.
با این حساب چرا اسم نمایشگاهتان نشد درخت تنها، تنها درخت یا چیزی شبیه این؟
راستش در ابتدا همین قصد را داشتم و در صفحه اینستاگرامم هم پستی با همین عنوان منتشر کردم، اما بعدتر از عنوانی نزدیک به همین در نمایشگاه هنرمند دیگری استفاده شد و من هم بهتر دیدم عنوان مدنظرم را تغییر دهم. هم مشغول کار بودم و هم به این موضوع فکر میکردم که درگیر کتابی از اورهان پاموک شدم. کتابی که به نظرم هنرمندان تجسمی در ایران باید حتما آن را بخوانند و ببینند چطور یک نویسنده ترک در «نام من سرخ» درک درستش از نقاشی ایرانی و مکاتب مختلف آن را ارائه کرده است. او مکاتب هنری ما را به تفکیک میشناسد و طوری داستان میگوید که مکاتب تبریز و شیراز و اصفهان و... را به درستی روایت میکند. فکر نمیکنم در ایران کسی چنین کاری انجام داده باشد. نویسنده در این کتاب به شیوه چندصدایی یا پلیفونی روایتهایی را مطرح کرده و از زبان سنگ، کوه، آدم و... روایتهایی را آورده و خط اصلی داستان را پیش میبرد. یکی از این شخصیتها درختی است در یک نقاشی که بسیار بر من اثر گذاشت.
روایتش به تصور شما شباهت داشت؟ یا به شما تصویر تازهای ارائه کرد؟
نویسنده از زبان درخت طوری روایت کرده که من میخواستم درختهایم آنگونه باشند. اینطور شروع میشود که «من یک درختم، سخت تنهایم، باران که میبارد، میگریم بهخاطر رضای خدا به آنچه که شرح میدهم گوش کنید». یا در بخشی دیگر مینویسد: «در کنارم نه درختچههای دیگری است نه علفهای هفتبرگ کویر و نه صخرهای، نه اشباح تیره و تاری که گاهی اوقات شبیه انسان و شیطاناند و نه در آسمان ابرهای پیچواپیچ نقاشیهای چینی. تنها یک زمین، یک آسمان، یک من و یک خط افق». و این همان تصویری بود که من از درختهایم در ذهن داشتم. همین باعث شد نام نمایشگاه و استیتمنت را از کتاب آقای پاموک انتخاب کنم و به نظرم حتی نسبت به انتخاب قبلیام بهمراتب بهتر بود.
در فرهنگ ایرانی همیشه درخت موجود مورد ستایش و توجهی بوده است؛ آیا سراغ مطالعه درخت در ایران هم رفتید؟
به نظرم گذشتگان به واسطه داشتن سبک زندگی نزدیکتر به طبیعت، از درخت و گل و گیاه و پیرامون رابطه عمیقتری داشتهاند که در تمام ساحات زندگی خودش را نشان میداده است. از هبوط آدم و حوا بهخاطر خوردن یک سیب تا سرو کشمر که سرو مقدس زرتشت و سرو آزاده هم نامیده میشده، درختها در زندگی انسان نقشی فراتر از زندگی امروز داشتهاند. در مورد اول، درخت با میوه ممنوعهاش حیات انسان در بهشت را پایان میدهد و در مورد دوم، درختی آنقدر مورد تقدس است که به دستور خلیفه عباسی بریده میشود. شاید روزی بهطور خاص سراغ نقوش و فرهنگ گذشته درباره درخت بروم، اما در این نمایشگاه میتوانم بگویم گذشته را برای فهم بهتر موضوع تا حدی مطالعه کردم تا تصویر و تصور شخصیام از مقوله درخت شکل دقیقتری پیدا کند. پاموک در همین بخش «نام من درخت» از زبان درخت بیان میکند که «میخواهم مفهوم درخت باشم تا خود درخت» و فکر میکنم من هم بیشتر چنین مسیری را دنبال کردم.
و این را چطور در کارهای شما ببینیم؟
درختها کلا خاص و عجیب هستند و نمیتوان آنها را ستایش نکرد. ما در تهران کمتر توجهمان به درختها جلب میشود، اما در تجربههای خلوت و تنهایی چند سال گذشتهام و هرازگاهی دورشدن از تهران، میدیدم که دهها درخت تبریزی از دور شبیه هم هستند، انگار کپی پیست شده باشند، اما از نزدیک همه با هم فرق دارند و شکل و بافت و شاخ و برگشان کاملا با هم متفاوت است. درختها هم مثل آدمها از دور شبیه هم هستند و نزدیکشان که بشوی، تشخیص آنها آدم را متحیر میکند و این به نظرم مفهوم درختبودن را به خوبی نشان میدهد. اینکه چطور در کارهای من ببینید... هر مخاطبی میتواند از دریچه نگاه خودش موضوع را ببیند، اما میتوانم بگویم که من چطور پیش میروم. هیچ طرح و اشلی از قبل ندارم. خودم هستم و بومی که جز رنگ زمینه هیچ چیزی ندارد و خالی خالی است و نظام روییدن درخت را روی آن پیاده میکنم. یک درخت قد میکشد و ممکن است شاخ و برگش هر شکلی و سمتی برود. من هم درختهایم را بر همین مبنا پیش میبرم، مثل درختهای تبریزی که پیشتر گفتم اگرچه فرم کلی آنها از دور شبیه هم است، ولی محال است از نزدیک دو درخت عینا مثل هم شوند. این قاعده خود درختهاست که باید رعایتش کرد. به نظرم با این نگاه میتوانم تا آخر عمرم درخت بکشم و مطمئن باشم هرکدام با دیگری فرق دارد.
یک موضوع دیگر هم وجود دارد که احتمالا برای افراد زیادی سؤال ایجاد کند. چرا در کارهایتان فقط از کلمه هو استفاده میکنید؟
من در عرصه هنر استادی نداشتهام و فقط در نوجوانی مدت کوتاهی بهصورت سنتی کلاس نقاشی رفتهام. در همان سن به خوشنویسی هم علاقهمند شده بودم و متوجه شدم جایی وجود دارد به نام انجمن خوشنویسان. به خیابان خارک رفتم و گفتند باید در کلاسها ثبتنام کنم. چند کتاب تمرین گرفتم و برگشتم. قبل از اینکه با قلم تمرین کنم، خطوط را نقاشی میکردم و بیتی بود که به گمانم استاد امیرخانی آن را نوشته بودند و اتصالات سختی داشت. «سحر گنجشگکان در جیکجیکند/ به تسبیح خدای لاشریکند». همیشه به این فکر میکردم که یک گنجشک چطور میتواند ذکر خدا را بگوید و بعدها خواندم که از دیدگاه عرفا همه موجودات ذکر خدا را میگویند. مثلا سعدی میگوید «کوه و دریا و درختان همه در تسبیحاند/ نه همه مستمعی فهم کند این اسرار» یا مولانا میگوید «این درختاناند همچون خاکیان/ دستها برکردهاند از خاکدان» و بیشمار مثال دیگر که نشان میدهد این موضوع پیشینه درازی در فرهنگ ما دارد. من نگاه عرفانی به موضوع نداشتم، اما این طرز نگاه را دوست داشتم و به دنبال ارائهاش با کلمه و مفهومی ساده و قابل فهم در آثارم بودم. چیزی که بتواند حالت تکرار و تکرار یک ذکر را هم در خود داشته باشد. این ویژگیها را در «هو» پیدا کردم. درواقع موضوع بیشتر برایم فرمال و فیگوراتیو بود و البته هیچ تعصبی ندارم که بگویم همیشه باید همین مسیر را بروم. شاید در آینده هو ننویسم، شاید باز هم بنویسم، شاید اصلا سراغ نوشتن حروف کلماتی ناخوانا بروم. درخت پاموک میگفت «میخواهم مفهوم درخت باشم تا خود درخت» و دوست دارم بگویم من هم میخواهم در پی مفهوم هنر و هنرمندانه نگریستن و خلقکردن باشم، نه خود هنر.