هنر؛ صنف بیدفاع
به بهانه پلمب عمارت روبهرو
ما مردمان، خصوصا ساکنان تهران، ازقضا در پرکردن اوقات فراغت بسیار اهل فرهنگ و هنر مینماییم؛ حتی اگر خیلی هم اهلش نباشیم. به یاد دارم در دهه ۹۰ که تئاترها و بهویژه سالنهای خصوصی خیلی خوب رونق گرفته بودند، آشنایی اهل فرنگ که برای سفر در تهران به سر میبرد، از اینکه در مدت حضورش طی یک ماه آدمهایی را میدید که تا میخواهند خوش بگذرانند میروند تئاتر یا کنسرت، حسابی تعجب کرده بود.


احمد عظیمی: ما مردمان، خصوصا ساکنان تهران، ازقضا در پرکردن اوقات فراغت بسیار اهل فرهنگ و هنر مینماییم؛ حتی اگر خیلی هم اهلش نباشیم. به یاد دارم در دهه ۹۰ که تئاترها و بهویژه سالنهای خصوصی خیلی خوب رونق گرفته بودند، آشنایی اهل فرنگ که برای سفر در تهران به سر میبرد، از اینکه در مدت حضورش طی یک ماه آدمهایی را میدید که تا میخواهند خوش بگذرانند میروند تئاتر یا کنسرت، حسابی تعجب کرده بود. درواقع او به عنوان یک اروپایی، رفتن به تئاتر و اپرا یا موزه و کنسرت را کماکان تفریحی ویژه میدانست و به گفته خودش در طول سال دو یا سه بار هزینهای برای این کار اختصاص میداد. اما حالا در این شهر با جهانسومیهایی روبهرو بود که در ماه سه تئاتر و یک کنسرت موسیقی میرفتند و تعداد این افراد کم هم نبودند. بگذریم که یکی به آن میهمان گفت ما مثل شما دیسکو نداریم و تفریحمان یا خوردن است یا تئاتر و کنسرت. بااینحال، در نهایت به نظرم نتیجه مهم است؛ از دید حاکمیت در کافههای شبانه بلاد کفر مفاسدی هست که در اماکن فرهنگی و هنری نیست و خب اگر آن اولی تعارض دارد، این دومی در چارچوب مشخص میتواند حیات داشته باشد. اما ظاهرا این حیات محکوم است در یک سطح نمادین بماند.
پاتوقهای فرهنگی خطرناکند؟ به یاد دارم در دوران نوجوانی و در پایینشهر مشهد که محله ما بود، کنار بیمارستانی که زمانی به بیمارستان جذامیها معروف بود، یک مجتمع تئاتر مجهز راهاندازی شد که نظیرش تا آن زمان در آن شهر وجود نداشت؛ مکانی به نام مجتمع فرهنگی-هنری شهید هاشمینژاد. از آن به بعد این مکان فرهنگی تا سالها شد مرکز اصلی برگزاری جشنوارههای تئاتر و به نوعی فضای این محله از یاد رفته را تغییر داد. اگرچه اهالی تئاتر در آن محله از هزارفرسخی قابل تشخیص بودند و مردم با کنجکاوی نگاهشان میکردند، اما خیلی خوب به یاد دارم که لذت تئاتر دیدن، آن نقطه از محله را برایم به یک جای خاص تبدیل کرد. فراموش نمیکنم که اجرای اپرای رستم و سهراب بهروز غریبپور در آن سالن و با حضور آدمهای آن محله که زنانشان با چادر رنگی و مردان با دستهایی خسته از کار چشمهایشان برق میزد، چه جادویی را به وجود آورده بود. تصور کنید صدها خراسانی که شاهنامه را همیشه دستوپاشکسته از این و آن شنیده بودند، حالا داشتند اثری بهغایت عبورکرده از صافیهای هنر و زیباییشناسی را میدیدند و با لحظهلحظه آن همدلی میکردند.
حتی خاطرم هست که کودکان نیز محو تماشا بودند و خیلی صدایی ازشان درنمیآمد. بعدها و در طول زمان به این فکر کردم که چنان جایی چه امکان بینظیری برای من و بعضی از همدورهایهایم بود و ما را از چه خطرهایی نجات داد. این را وقتی بیشتر فهمیدم که ۲۰ سال بعد در تهران معلم بچههای ۱۲، ۱۳ساله بودم و بنابر موضوعیت کلاس که در مورد قصه و نمایشنامهنویسی بود، از بچهها پرسیدم چند نفر تا حالا تئاتر دیدهاند. در کلاسی ۳۰نفره، حدود ۹ نفر دست بلند کردند. خوشحال شدم. در مورد قصه تئاتری که دیده بودند صحبت کردیم و در آخر فهمیدم همه آنها فقط تئاترهایی دیدهاند که درواقع نمایشهای کمدی هجو بوده؛ همان نمایشهایی که آنها را به اسم تئاتر آزاد میشناسیم. اگر تجربه دیدن این تئاترها را داشته باشید، متوجه خواهید بود که قطعا مفاهیم و شوخیهایشان گاهی برای افراد بزرگسال هم مناسب نیست، چه برسد به کودکان و نوجوانان. مراد اینکه مرثیهخواندن درباره وضعیت اسفبار فرهنگ و هنر در این مملکت روایتی تکراری است، اما وقتی خبر میآید که مجموعهای فرهنگی-هنری که به عنوان یکی از محبوبترین پاتوقهای فرهنگی جوانان شناخته میشود، بیش از یک هفته پلمب شده، تکرار روایت واجب میشود. باید سؤال کرد نهادهایی که به دلیل برگزاری یک فعالیت فرهنگی محدود فقط در یک سانس در میان چندین برنامه با هنرمندان مختلف، کل یک مجموعه فرهنگی را تعطیل میکنند، واقعا چه نگاهی به اهمیت فعالیتهای فرهنگی و هنری دارند. آیا فرهنگ خطرناک است؟ یعنی جوانانی که وقت خود را برای تماشای یک کنسرت یا تئاتر، یا نشستن در کافه یا کتابفروشی عمارت روبهرو میگذراندند، در معرض خطر و آسیبی بودهاند و این نهادها با پلمب مجموعه مذکور همه این آدمها رانجات دادهاند؟
خطرات تفسیر سلیقهای قانون
اگر شما برای یک قانون توجیه منطقی پیدا نکنید، به احتمال زیاد مشروعیت آن زیر سؤال میرود. درواقع این یک اصل نیست، بلکه نتیجهای برگرفته از رفتارشناسی انسان است. شما به عنوان یک شهروند برای عبور از خیابان به چراغ یا خط عابر توجه میکنید، اما اگر خیابانی خلوت باشد، احتمالا دیگر رنگ چراغ و خط عابر پیاده اهمیتی ندارد. به همین ترتیب اگر نیاز شما برای عبور از خیابان سنجیده نشود و چراغ راهنمایی و محل عبوری نباشد، احتمالا به هر نحوی که شده از خیابان رد خواهید شد؛ چون نیاز دارید از این نقطه عبور کنید. وضعیت هنر نیز چنین شرایطی را دارد؛ از طرفی نیاز به فعالیت هنری و سرگرمی در هر دو سو یعنی هنرمند و مخاطب وجود دارد و از طرف دیگر حاکمیت بر قوانین خود در حالی که بعضی از آنها حتی مکتوب هم نیستند، پافشاری میکند.
نادیدهگرفتن اقتصاد فرهنگ و هنر
مجموعه عمارت روبهرو به عنوان یک پاتوق فرهنگی شامل چندین بخش اعم از سالن بلکباکس برای اجرای موسیقی و تئاتر، فضای گالری هنری، کتابفروشی و کافه است که این به معنای فعالیت مشاغل مختلف در این مجموعه است. حال با پلمب این مجموعه به طور ناگهانی، تصور کنید چه ضرر مالیای به گردانندگان مجموعه و صاحبان کسبوکارهای فعال در مجموعه و به تبع آن کارمندان و کارگران این واحدها خواهد رسید. در این بین فراموش نکنید مجموعهای از اجراهای مختلف گروههای موسیقی دیگری نیز به علت تعطیلی مجموعه لغو شدهاند و هنرمندان فعال در این گروهها که عموما چندان مشهور نیستند نیز ضرر مالی دیدهاند. به همین ترتیب تمام مخاطبانی که بلیت این اجراها را خریدهاند و وقتشان از دست رفته نیز در این زنجیره خسارت معنوی دیدهاند. این ارتباط زنجیروار فقط گوشهای از خسارت ملموس چنین رفتاری است. در چنین شرایطی، با فرض اینکه نقض قانونی انجام شده، میتوان روند قانونی و پاسخگویی را طی کرد و احتمالا پلمب یک پاتوق فرهنگی که ازقضا یک واحد کسبوکار نیز هست، باید آخرین گزینه نهادهای حاکمیتی باشد.