|

نقدی بر ساختار کتاب روایت محمد-سان

سرگشتگی میان آسمان و زمین

چندی پیش کتاب روایت محمد-سان، روایت محمدرضا سرکارآرانی از مسئله توسعه در ایران، به دستم رسید. از آنجایی که طی هفت سال گذشته با جناب سرکارآرانی مرتب مراوده و مصاحبت داشته‌ام‌ و برای تهیه و تدوین کتاب در دست چاپ در راه آموختن آثار ایشان را بررسی کرده بودم، مباحث مطرح‌شده در این کتاب برایم تازگی چندانی نداشت. با این حال، اگر بپذیریم که هر صاحب اندیشه‌ای چارچوبی ثابت و مشخص از پرسش‌ها، دغدغه‌ها و مفاهیم بنیادین دارد که در گذر زمان آنها را صیقل و پرورش می‌دهد و در قالب‌های نو بیان می‌کند، می‌توان گفت که این کتاب نیز شکل جدیدی از تبیین همان اندیشه‌هاست؛ اما با این تفاوت که این بار جناب حسین قربانی نقش راوی را بر عهده گرفته و کوشش کرده است که از لابه‌لای بخشی از آثار فارسی سرکارآرانی، روایتی را از دیدگاه‌ها و باورهای او درباره مسئله توسعه در ایران ارائه بدهد.

سرگشتگی میان آسمان و زمین

بهمن ذکی‌پور-مدرس دانشگاه میجی: چندی پیش کتاب روایت محمد-سان، روایت محمدرضا سرکارآرانی از مسئله توسعه در ایران، به دستم رسید. از آنجایی که طی هفت سال گذشته با جناب سرکارآرانی مرتب مراوده و مصاحبت داشته‌ام‌ و برای تهیه و تدوین کتاب در دست چاپ در راه آموختن آثار ایشان را بررسی کرده بودم، مباحث مطرح‌شده در این کتاب برایم تازگی چندانی نداشت. با این حال، اگر بپذیریم که هر صاحب اندیشه‌ای چارچوبی ثابت و مشخص از پرسش‌ها، دغدغه‌ها و مفاهیم بنیادین دارد که در گذر زمان آنها را صیقل و پرورش می‌دهد و در قالب‌های نو بیان می‌کند، می‌توان گفت که این کتاب نیز شکل جدیدی از تبیین همان اندیشه‌هاست؛ اما با این تفاوت که این بار جناب حسین قربانی نقش راوی را بر عهده گرفته و کوشش کرده است که از لابه‌لای بخشی از آثار فارسی سرکارآرانی، روایتی را از دیدگاه‌ها و باورهای او درباره مسئله توسعه در ایران ارائه بدهد.

 

اگر از سابقه آشنایی با چارچوب فکری جناب سرکارآرانی صرف‌نظر کنم‌ و مانند خواننده‌ای ناآشنا با صبغه و سابقه اندیشه او (چنان‌که روایت جناب قربانی هم در ابتدا چنین بوده است) به سراغ روایت محمد-سان بروم، از همان ابتدای کار با تناقضی عجیب میان عنوان کتاب، بافتار اصلی آن (روایت دیدگاه‌های سرکارآرانی)، «پیشگفتار دبیر علمی» به قلم جناب محسن رنانی‌ و «دیدگاه یا نقد نویسنده راجع‌ به روایت» به قلم جناب حسین قربانی روبه‌رو می‌شوم.

 

توسعه و برندسازی

 

ارائه تعریفی دقیق از معنا و مفهوم «توسعه» امری به‌غایت دشوار و پیچیده است؛ چراکه این واژه به خودی خود طیف وسیعی از مفاهیم، کارکردها و علوم را در‌بر می‌گیرد. معمولا در باور عمومی «توسعه» قرین است با مدرنیته و پیامدهای صنعتی و فناورانه و دیجیتال آن. بر ‌اساس این هم روابط و سازوکارهای فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی نیز به‌عنوان یکی از ارکان اصلی «توسعه»‌یافتگی به حساب می‌آید. از‌ این‌رو ما در اکثر اوقات، جوامعی را که با مفهوم و کارکردهای مدرنیته عجین شده‌اند، جوامع «توسعه‌یافته»‌ و جوامعی را که به نوعی هنوز درگیر جهان‌بینی ماقبل دکارتی هستند و برای شکوفایی صنعتی و اقتصادی در تلاش‌اند، «جوامع توسعه‌نیافته» یا «جوامع عقب‌مانده» می‌نامیم‌. بر همین روال هم تصوری که عموما از جامعه ایران به دست می‌دهیم، جامعه‌ای «در حال توسعه» یا به تعبیر دیگر «جامعه‌ای در تمنای توسعه» است (چنان‌که در روایت محمد-‌سان هم مرتب به آن اشاره شده است).

 

با‌وجود‌این، وقتی پای نسبت‌ها، جایگاه تاریخی و به یک معنا جایگاه‌یابی در سیطره مدرنیته و جهان جدید به میان می‌آید، گویی فهم از «توسعه» معنا و مفهوم دیگری به خود می‌گیرد. برای نمونه بارها در‌ برخورد با ایرانیانی که به ژاپن سفر داشته‌اند (اعم از عامی و فرهیخته) از آنان شنیده‌ام که ژاپن با وجود داشتن توانمندی در عرصه فناوری، در زمینه روابط اجتماعی کشوری «عقب‌مانده» و با کاستی‌های فراوان است. به نظرم چنین ارزیابی‌ای، فارغ از درستی یا نادرستی آن، به‌خوبی توصیف‌کننده این نکته است که چگونه معنا و مفهوم «توسعه» می‌تواند امری سیال، نسبی، تعریف‌گریز و مبتنی بر جایگاه و زاویه دید ما باشد.

 

با این حال بیاییم به سراغ حداقل‌ها و «توسعه» را فرایندی در پیشرفت صنعتی و اقتصادی در نظر بگیریم؛ زیرا به‌طور عمومی فرض بر این است که تولید و عرضه محصول (خواه فیزیکی و خواه دیجیتال) به همراه الزامات اجتماعی و فرهنگی آن (مانند آموزش، مدیریت، ارزیابی و تحلیل بازار، فرهنگ استفاده، مبانی حقوقی و...) نشانگر رشد و توانمندی یک کشور یا جامعه است. به‌عنوان مثال، یکی از عوامل و عناصری که «توسعه» ژاپن را در اذهان تداعی می‌کند، محصولات شرکت تویوتا و الزامات مدیریتی آن نظیر «کایزن» است که مباحث زیادی را در رشته‌هایی نظیر اقتصاد، مدیریت، بازاریابی، آموزش و... پدید آورده است.

 

حال، اگر با تعریف فوق موافق باشیم و الزامات اجتماعی و فرهنگی یک محصول را به‌عنوان حداقلی از مفهوم «توسعه» در نظر بگیریم، می‌توانیم بگوییم که «برندسازی» نیز یکی از اجزای اصلی این الزامات است. بنابراین آنچه در نخستین مواجهه با کتاب روایت محمد-‌سان (به‌عنوان محصولی فرهنگی) به چشم می‌خورد، خود واژه «محمد-سان» به‌عنوان انتخابی ظریف برای برندسازی فرهنگی و مفهومی است.

 

عنوان «محمد-سان» از همان نخستین صفحات کتاب به چشم می‌خورد. اما نخستین بار در صفحه ۳۹ است که علت این نام‌گذاری مشخص و تعریفی از «سان» ارائه می‌شود: «... دیدگاه و روش پژوهشی که برخی از استادان ژاپنی و استاد راهنمایش، «ماسامی ماتوبا» -که او را به نام «محمد-سان» خطاب می‌کرد- بر آن تأکید داشت». این عبارت بیان می‌کند که استاد راهنمای سرکارآرانی و دیگر ژاپنی‌ها او را «محمد-سان» صدا می‌کردند. طبیعتا بدون هیچ توضیحی درباره واژه «سان»، این کلمه در وهله اول‌ می‌تواند در ذهن مخاطب ایرانی و ناآشنا به فرهنگ ژاپن، به شخصیت و جایگاه جناب سرکارآرانی نوعی حس ژاپنی اعطا کند. اما‌ توضیحی که برای این واژه در پانوشت همان صفحه آمده است، تأثیر اولیه را دو‌چندان می‌کند:

 

سان (san) پسوندی رایج برای ابراز احترام و صمیمیت است. در شینتوئیسم ژاپنی و هم‌ترازی مخلوقات در پهنه طبیعت و طبیعت‌گرایی ژاپنی، «سان» می‌تواند به زن یا مرد، نام یا خانوادگی، نهاد، مؤسسه و حتی رودخانه، کوه و... داده شود؛ زیرا در ژاپن انسان هم‌عرض با دیگر پدیده‌های طبیعی است، اشرف آنها، بنابراین از «سان» به‌عنوان پسوندی برای ایجاد تمایز و تفکیک استفاده نمی‌شود. از ‌این‌رو در فرهنگ ژاپن، اسم محمد-سان می‌تواند معنای «آقا محمد» را در ذهن مخاطب به تصویر بکشد.

 

فارغ از نادرستی این توضیح درباره واژه «سان»، مخاطب با خواندن چنین تعریفی درباره اسم «محمد-سان» حس خاص‌تری می‌یابد و ترکیب «محمد»، نامی اسلامی و بسیار پرطرفدار در ایران و جهان اسلام، با تعریفی عرفان‌گونه از «سان» جایگاهی خوب و فراموش‌نشدنی را به جناب سرکارآرانی در ژاپن می‌بخشد. البته نباید فراموش کرد که عنوان «محمد-سان» بیشتر از هرکس دیگری، پیش‌تر و در جاهای مختلف از طرف خود جناب سرکارآرانی استفاده شده و به نوعی به برند شخصی ایشان نیز تبدیل شده است.

 

به هر شکل، صرف‌نظر از هر نیت، تعریف و باوری‌ می‌توان گفت که عنوان «محمد-سان» در ابتدای این کتاب، انتخاب و نمونه‌ای هوشمندانه از برندسازی در عرصه فرهنگی و دانشگاهی است که جایگزین الفاظ و القاب کلیشه‌‌ای مانند‌ «دکتر» و «مهندس» شده و ماندگاری پایداری را در ذهن ایجاد می‌کند.

 

 سرگشتگی میان آسمان و زمین

 

انتخاب ظریف «محمد-سان» در عنوان کتاب‌ می‌تواند برای خواننده جوان و به‌اصطلاح نسل امروزی (نسل z) نوید‌بخش اثری جدید باشد تا بخشی از دغدغه‌های دنیای خویش را در آن بیابد. اما وقتی در نخستین صفحات و سطور کتاب با پیشگفتار دبیر علمی این مجموعه جناب محسن رنانی روبه‌رو می‌شویم، گویی که از فضا و پیش‌زمینه‌های تداعی‌کننده «توسعه»، حداقل به معنای عرفی آن، یکباره جدا شده‌ایم و خودمان را در فضایی مشوش و معلق در میان منظومه‌های ادبی و اصطلاحات عرفانی، تعارفات عرفی و مرسوم اجتماعی و مباحث علمی و آکادمیک می‌یابیم. سرآخر هم خواننده با خواندن چنین پیشگفتاری در‌نمی‌یابد که «در کجا ایستاده» و برای خواندن چنین کتابی باید پا در زمین داشته باشد یا در آسمان.

 

به‌طور کلی پیشگفتار جناب رنانی بر چهار محور استوار است. او در همان نخستین پاراگراف متن خویش می‌کوشد هم جایگاه خود را مشخص کند و هم جایگاه جناب سرکارآرانی را. بنابراین در این جایگاه‌یابی او نخست خود را «پیر» و «مدعی» و «راهبر» (اصطلاحاتی آشنا و مرسوم در ادبیات عرفانی) می‌نامد و بعد سرکارآرانی را در جایگاه «پیر»‌ی دیگر می‌گذارد که به او تذکار می‌دهد که چنین «خامی و شتاب» مکن. چنین نگرش و طرز و بیانی سنگ‌بنای ساختار پیشگفتار قرار می‌گیرد و هرچه متن جلوتر می‌رود سبک «مرید و مرادی»، «تلمذ و زانو‌زدن»، نجوای «پیر و مرید اهل طریقت» و در نهایت تعارفات مرسوم عرفی و اجتماعی نقش پررنگ‌تری به خود می‌گیرد (نگاه کنید به صفحات 14و 15).

 

در گام دیگر جناب رنانی، آگاهانه یا ناآگاهانه، میان دنیای توسعه‌یافته و جهان توسعه‌نیافته مرزی مشخص ترسیم می‌کند و فضای حاکم بر ایران را فضایی توسعه‌نیافته و جهان غرب و ژاپن را به عنوان نمادی از جهان توسعه‌یافته در نظر می‌گیرد (نگاه کنید به صفحات 12 و 13). در واقع می‌توان گفت خود جناب رنانی نیز به‌عنوان استاد اقتصاد به نوعی پیش‌فرض‌هایی را که پیش‌تر در زمینه تعریف «توسعه» آورده‌ایم، پذیرفته و اقتصاد و الزامات اجتماعی آن را به‌عنوان نمادی از «توسعه» به حساب آورده است.

 

در مرحله سوم جناب رنانی سراغ ارائه شرح مختصری از اندیشه سرکارآرانی می‌رود و صریحا بر این نکته تأکید می‌کند که سرکارآرانی بر این باور است که برای فهم توسعه باید «از آسمان انتزاع به زمین انضمام پایین بیاییم، روی همین زمین واقعیت راه برویم، بیشتر از چگونگی‌ها بپرسیم و به جست‌وجوی آنها بپردازیم...» (ص 16). آنچه جناب رنانی از اندیشه سرکارآرانی شرح می‌دهد چیزی جدای از ساختار اصلی کتاب یعنی «روایت محمد-سان از توسعه نیست». تقریبا هرکسی که با سیر باورها و دیدگاه‌های سرکارآرانی آشنایی داشته باشد، به‌خوبی می‌داند که او در تمامی آثار خود بر زمینی‌بودن جایگاه و پیمودن مسیری واقعی و پیش چشم برای رسیدن به توسعه تأکید دارد. امری که بیشتر برگرفته از معنا و مفهوم «دو» به معنای «راه» در فرهنگ و اندیشه ژاپنی است که عمدتا تأکید بر نگرش به جزئیات و صیقل‌دادن امور دارد. با این حال، جناب رنانی با وجود آگاهی و تأکید بر این نکته، در سراسر پیشگفتار خود «زمین انضمامی» را رها می‌کند و به سراغ قوس نزول و صعود و عوالم انتزاعی می‌رود.

 

با وجود چنین تناقضاتی در پیشگفتار، گویی در جایی جناب رنانی می‌کوشد ضمن ارائه تعریفی از توسعه، «همسازی» و «ناهمسازی» ساختار متن خویش را هم به نوعی توجیه کند. او در صفحه 12 این کتاب ضمن شرح تجربه زیسته سرکارآرانی در ایران و ژاپن چنین می‌نویسد:

 

بختیاری محمد-سان این بوده است که کودکی و نوجوانی‌اش را در بطن تزاحم و نزاع‌های فرهنگی-اجتماعی دنیایی در حال توسعه (ایران) زیست کرده و فرایندهای آن را با گوشت و پوست چشیده است؛ آنگاه در جوانی به دنیای توسعه‌یافته قدم گذاشته و سرعت و کیفیت و برآیندهای رقابت را به‌خوبی تمرین کرده و با آن مواجهه‌ای انتقادی داشته است؛ سپس به جهان ابریشمین آرام، صبور، عمیق و همکارانه ژاپنی پا نهاده است و تمام انگاره‌های پیشین خود را با مزاج تعاون ژاپنی درهم آمیخته است. و این‌گونه است که اکنون محمد-سان به ملغمه‌ای همساز از ویژگی‌های ناهمساز تبدیل شده است و توسعه چیزی نیست جز همین قابلیت همسازیِ ناهمسازی‌ها.

 

این عبارت جدای از اینکه بیانگر معنا و مفهوم «توسعه» از طریق مقایسه میان ایران و ژاپن است، شخصیت سرکارآرانی را شخصیتی «توسعه‌یافته» (به‌خصوص از منظر موضوع توسعه فردی») و اساس «توسعه» را (خواه فردی و خواه در سطح کلان) «قابلیت همسازیِ ناهمسازی‌ها» تعریف می‌کند. با تعریف جناب رنانی از توسعه می‌توان موافق بود و حتی اظهار کرد که متن ایشان نیز به ‌نوعی تداعی‌کننده همسازی‌ و ناهمسازی‌ها میان جهان‌بینی عرفانی ماقبل دکارتی با جهان‌بینی علمی و آکادمیک پسادکارتی است. اما نکته‌ای که در این میان فراموش می‌شود، این است که جهان‌بینی عرفانی و مرید و مرادی رستگاری را در همان «آسمان انتزاع» می‌جوید و مبنای خود را براساس تجربیات خاص فردی و درونی استوار می‌کند، اما علوم معهود و رویکرد جناب سرکارآرانی (ساختار اصلی و بدنه کتاب) «زمین انضمامی» و تجربیات اجتماعی را اصل توسعه می‌داند. بنابراین از آنچه گفته شد مخاطب پس از خواندن پیشگفتار درنمی‌یابد که باید رو به سوی زمین داشته باشد یا آسمان.

 

همه راه‌ها به آسمان ختم می‌شود‍‌؟!

 

پس از گذر از «پیشگفتار دبیر علمی» می‌رسیم به بافتار اصلی کتاب یعنی روایت جناب سرکارآرانی از توسعه. بخشی که از زندگی‌نامه ایشان آغاز می‌شود و با تبیین اندیشه او به پایان می‌رسد. پس از آن هم بخش «گفت‌وگوهای روایت» وجود دارد که به دلیل ماهیت پرسش و پاسخی آن که نمودگار دغدغه‌های پرسش‌کنندگان است، از آن صرف نظر می‌کنیم. اما‌ پایان‌بخش کتاب روایت جناب حسین قربانی از شرح چگونگی تدوین این روایت و نخستین مواجهه با نظرات جناب سرکارآرانی است.

 

به‌طور‌ کلی مؤخره جناب قربانی، در مقایسه با پیشگفتار، نسبتا از زبان روشن‌تر و زمینی‌تری بهره جسته است. حتی ایشان در صفحه 196 بر این نکته نیز تأکید می‌کند که جنس سؤالات افرادی که در تهیه این روایت حضور داشته‌اند، با پاسخ‌هایی که دریافت می‌کرده‌اند، همخوانی نداشته است:

 

ما به ظاهر می‌دانستیم مقصر احتمالی وضعیت فعلی ایران کیست و کجاست! و از تاریخ، فرهنگ، اسطوره، دین، دولت، سیاست، دستگاه حکمرانی و بحث‌های سیاسی متعارف می‌گفتیم، اما او از نیازهای دانش‌آموزان، فرایند یادگیری، کیفیت آموزش، چیدمان میز و صندلی‌های کلاس و مدیریت مدرسه می‌گفت. ارتفاع حرف‌های ما بالاتر از ابرها بود، اما پای سرکارآرانی از کلاس درس بیرون نمی‌آمد.

 

پناه بر خدا. پرسش‌ها و پاسخ‌ها با هم نمی‌خواند. یکی چشم به آسمان در جست‌و‌جوی نیاز زمین بود و دیگری پای در زمین و رو به تک‌تک بچه‌ها دنبال راه برون‌شد‍!

 

آنچه جناب قربانی مطرح می‌کند، هم در پیشگفتار و هم در بافتار و بدنه کتاب به آن پرداخته شده است. ولی‌ چنان‌که آوردیم، پیشگفتار به سبب ساختار مشوش و معلقش، خواننده را میان آسمان و زمین رها می‌کند. در مقابل در مؤخره، جناب قربانی بحث را از انتقاد به آسمان و توجه به زمین آغاز می‌کند. در اینجاست که خواننده با دیدن چنین شروعی، احساس می‌کند جایگاهش در زمین محکم‌تر شده و راوی نیز «کروکی» زمین سفت را دارد به او نشان می‌دهد. اما هنگامی که به صفحات پایانی مؤخره می‌رسد، این حس را پیدا می‌کند که نکند مسیر را اشتباه آمده و جایگاهش را گم کرده است؛ چراکه به گمان، خواننده حداقل انتظار دارد که با نقد یا ارزیابی دقیق‌تری از آرای سرکارآرانی روبه‌رو شود، ولی با کمال تعجب بار دیگر اسیر شاعرانگی می‌شود و راوی از او می‌خواهد که «پرواز را به خاطر بسپارد، چراکه پرنده مردنی است». علاوه بر این درست در جایی که خواننده به پایان «راه» کتاب رسیده و امیدوار است که توانسته به اقلی از کروکی توسعه در ایران دست یافته باشد، به‌ناگاه جاده مسیر دیگری را به او نشان می‌دهد و از «گل سرخ» می‌گوید.

 

ساختاری که خود مسئله توسعه است

 

اگر بخواهیم ارزیابی نهایی‌ای از کتاب روایت محمد-سان ارائه دهیم، می‌توان گفت که ساختار خود کتاب، بازتابی از وضعیت توسعه در ایران است. عنوان، نوید جهانی تازه و به‌روز را می‌دهد. پیشگفتار، در ظاهر می‌خواهد توضیحی علمی و آکادمیک ارائه کند، اما معلوم نیست پا بر زمین دارد یا سر در آسمان. بدنه کتاب، با تکیه بر تجربه و واقعیت‌های آموزشی، مخاطب را به سوی زمین می‌کشاند، اما مؤخره، بی‌آنکه فرصت ایستادن و تأمل دهد، ناگهان راه را به پایان می‌رساند و دوباره پلی به آسمان می‌زند. کتاب، مانند بسیاری از پروژه‌های توسعه در ایران، با امید آغاز می‌شود، با واقعیت درگیر می‌شود، اما در پایان، یا به ابهام ختم می‌شود یا سر به آسمان می‌گذارد.