|

سکوت و انزوای کنشگرانه

بسیاری بر این باورند این روزها بهترین کار سکوت و انزواست، سکوت و انزوای خودخواسته. اگر پیش از این جامعه روشنفکری و نخبگان سیاسی به این نتیجه رسیده بودند که چاره‌ای جز انزوا و سکوت ندارند، اینک دامنه این طیف گسترده‌تر شده و به طبقات میانه جامعه هم سرایت کرده است.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

بسیاری بر این باورند این روزها بهترین کار سکوت و انزواست، سکوت و انزوای خودخواسته. اگر پیش از این جامعه روشنفکری و نخبگان سیاسی به این نتیجه رسیده بودند که چاره‌ای جز انزوا و سکوت ندارند، اینک دامنه این طیف گسترده‌تر شده و به طبقات میانه جامعه هم سرایت کرده است. گویا جملگی به این باور رسیده‌اند که دیگر کاری از دست کسی ساخته نیست و چه بهتر به انتظار فرصتی بنشینند که بادها خودشان تغییر فصل‌ها را رقم بزنند. اتفاقات اخیر در منطقه هم این باور را راسخ‌تر کرده است.

خروج ایران از سوریه، حضور نابهنگام ترکیه در این کشور و پیشروی اسرائیل تا نزدیکی‌های دمشق و بسیاری از رخدادهای ریز و درشت که نه مردم منطقه دستی در آن داشته‌اند و نه دولت‌هایی که پیش از این مؤثرترین دولت‌ها در سوریه و لبنان بوده‌اند. در این شرایط آنچه بیش از پیش دوباره در اذهان روشنفکران و نخبگان سیاسی یادآوری می‌شود، جای خالی سیاست داخلی است که همچنان در دوره فترت به سر می‌برد. دست بر قضا آنان که سال‌های سال تلاش کرده‌اند جامعه‌ به این سمت سوق بردارد، اینک باید احساس پیروزی و خوشحالی داشته باشند، اما نشانه‌هایی از این پیروزی و خرسندی در چهره‌های آنان از جمله اصولگرایان که با آرای حداقلی و ادعاهای حداکثری روی کار آمده‌اند، دیده نمی‌شود.

با اینکه برای آنان آشکار شده کوچک‌ترین اثری در تغییر جامعه و سیاست داخلی آن ندارند، باز دست از روش و منش و سلوک خود برنمی‌دارند و حتی دولت پزشکیان و شعار وفاق را فرصتی برای منفعت‌طلبی خود در دقایق پایانی حیات سیاسی‌شان می‌دانند. دولت وفاق نه‌تنها تاکنون نتوانسته وفاقی جدی ایجاد کند، بلکه فرصت‌هایی جدید برای رقابت‌های جانکاه جهت دستیابی به پست‌ها و مقام‌های میانی در دولت چهاردهم به وجود آورده است. با اینکه حدود شش ماه از عمر دولت چهاردهم می‌گذرد، اما هنوز برای پست‌های میانی دولت چند نامزد وجود دارد که برای رسیدن به پست‌های باقی‌مانده از هر روشی استفاده می‌کنند. این گروه از مدیران سیاسی بیش از دیگران آگاهند که بود و نبود آنان نه‌تنها برای مردم بلکه برای دولت‌ها نیز فایده‌ای ندارد. یکی از عوارض غیاب سیاست داخلی که اثر مستقیم بر دولت دارد، بی‌تفاوتی روشنفکران و نخبگان سیاسی است که می‌کوشند خود را از این‌گونه رقابت‌های سودجویانه کنار نگه دارند و در غیاب این چهره‌ها، چهره‌های ناکارآمد فرصت آن را می‌یابند که از طریق لابی‌های وفاق به موقعیت‌هایی هرچند کوچک دست پیدا کنند. شاید این موقعیت‌ها در بدنه دولت کوچک و بی‌اهمیت باشد، ولی تأثیر مستقیمی بر زندگی و برداشت مردم از دولت چهاردهم دارد. آنچه همواره در دولت‌ها نادیده گرفته شده، همین مدیران میانی است که بیشترین نقش را در مقبولیت و عدم مقبولیت دولت بازی می‌کنند، چراکه مردم بیش از وزرا با این چهره‌ها در تماس هستند.

در غیاب سیاست خواه‌ناخواه جامعه به‌ سمت ابتذال می‌رود. جامعه مبتذل، تعیین‌کنندگی و کنشگری خودش را از دست می‌دهد و واکنش‌گر می‌شود. جامعه واکنش‌گر، آلت دست پوپولیست‌ها خواهد شد و بر اساس کین‌توزی، خشم و وجدان معذب تصمیم خواهد گرفت. اینک این سه عنصر کلیدی کین‌توزی، خشم و وجدان معذب در جامعه به‌وضوح دیده می‌شود. کین‌توزان تفاوتی بین آدم‌های کارآمد و ناکارآمد، آدم‌های سالم و ناسالم قائل نمی‌شوند. همین که آنان بخشی از این دولت‌اند، مستوجب کینه و بعد از آن خشم هستند. آنان که وجدان معذب دارند به ارزش‌های راستینی که پیش از این به آن باور داشته‌اند پشت کرده و هم‌رنگ جماعت می‌شوند. ماحصل این فرایند جامعه‌ای غیرقابل اعتماد است که در یک نابهنگامی می‌تواند خسارت‌های سنگینی به خود و کشور بزند. آنان که از سیاست و دیالکتیک سیاست و جامعه هراسان بودند، اینک باید بیش از هر زمان دیگری هراسان باشند، چراکه آنان هیچ اثری در جامعه ایران ندارند و حتی حامیان سنتی آنان نیز به حرف‌هایشان اعتنایی نمی‌کنند. آشکارترین نشانه غیاب سیاست در جامعه، حضور ابتذال سیاسی در آن جامعه است. همان ابتذالی که بسیاری را به سکوت و انزوا واداشته است. ظهور و بروز این ابتذال سیاسی را بیش از مردم، باید در برنامه‌های صداوسیما و تحلیلگران سیاسی جست‌وجو کرد. در واقع می‌توان ادعا کرد با دو نوع سیاست روبه‌رو هستیم.

سیاست خلاقانه و ارتقابخش که در غیاب آن، ابتذال سیاسی جای آن را خواهد گرفت. اینک این نوع سیاست در جامعه ایران دست بالا را دارد و چهره‌های سیاسی و تحلیلگران خاص خودش را بازتولید کرده است. چهره‌هایی که علیه همه‌چیز سخن می‌گویند به‌جز جامعه و مردمی که به آنان روی خوش نشان می‌دهند. این تحلیلگران با رویکردی انتقادی که به‌واسطه کین‌توزی، خشم و وجدان معذب در شبکه‌های اجتماعی داخلی ایران سخن می‌گویند، رابطه‌ای این‌همانی با جامعه دارند. آنان جامعه را بازتولید و جامعه نیز آنان را بازتولید می‌کند و در این میان روشنفکران و نخبگان سیاسی، بیش از پیش به محاق رفته و دوباره ناگزیر مردم تاریخ را تکرار خواهند کرد. هیچ‌یک از این چهره‌های سیاسی سلبریتی شهامت آن را ندارند در برابر سخن خلاف مردم بایستند و به آنان بگویند که اشتباه می‌کنند. آنان که با کینه‌ورزی سخن می‌گویند هم‌صدا با کینه‌ورزان در یک مسیر هستند. آنان خشم را بازتولید می‌کنند، خشمی که برخاسته از یک رویکرد عاقلانه و انتقادی نیست. آنان که با وجدان معذب سخن می‌گویند در پی تأیید و رستگاری از سوی مردم‌اند و تا زمانی که چرخ چنین بگردد، باید همچنان در پی اثبات و تطهیر خویش در پیش مردم باشند. در این وضعیت گویا تنها راه، سکوت و انزوای کنشگرانه است و در این سکوت و انزوای کنشگرانه است که باید جلوی هر اشتباهی ایستاد و تاوان آن را پرداخت. چه این اشتباه از سوی مردم باشد، چه از سوی قدرت و چه از سوی نخبگان و روشنفکران.