|

نگاه افلاطونی به مردم

اغلب فعالان سیاسی تمایل دارند در تعیین حد چیزها ایفای نقش کنند. آنان با این رفتار می‌توانند قدرت خود را اعمال کنند. قدرت به‌معنای واقعی زمانی وجود دارد که اعمال می‌شود. قدرتی که اعمال نشود یا قادر به اثرگذاری نباشد، در واقع وجود ندارد.

احمد غلامی نویسنده و روزنامه‌نگار

اغلب فعالان سیاسی تمایل دارند در تعیین حد چیزها ایفای نقش کنند. آنان با این رفتار می‌توانند قدرت خود را اعمال کنند. قدرت به‌معنای واقعی زمانی وجود دارد که اعمال می‌شود. قدرتی که اعمال نشود یا قادر به اثرگذاری نباشد، در واقع وجود ندارد. این فعالان زمانی که برای چیزی حد می‌گذارند یعنی آن را محدود به کناره‌نما می‌کنند. درست مانند مجسمه‌ای که با خط‌های کناره‌نما محدود شده است. مجسمه فرمی را بیان و عیان می‌کند. مرزها نیز کناره‌نمای دولت‌ها هستند، جایی که دولت‌ها قدرتشان در آنجا متوقف شده است. این معنا از حد را رواقیون کشف کردند.

آنها چیزها را بدن‌ها نامیدند نه ایده‌های افلاطونی. از همین‌جاست که مخالفت آنان با افلاطون شکل گرفته است. چیزها ایده نیستند: «چیزها همان بدن‌ها هستند، این یعنی چیزها همان کنش‌ها هستند. حد یک چیز همان حد کنش آن چیز است و نه خط کناره‌نمای شکل آن. شما در جنگل انبوه در حال قدم‌زدن هستید و می‌ترسید، اما در نهایت موفق می‌شوید و جنگل نیز به‌تدریج تنک‌تر می‌شود. خوشحال هستید، به نقطه‌ای می‌رسید و می‌گویید: آخیش اینجا حاشیه جنگل است. حاشیه یا لبه جنگل یک حد است. آیا این یعنی جنگل به‌واسطه خط کناره‌نمایش تعریف می‌شود؟ این خط کناره‌نما حد چه چیزی است؟ آیا حد فرم جنگل است؟ برعکس، حد کنش جنگل است، یعنی جنگل با آن قدرت اکنون به حد قدرت خویش می‌رسد و دیگر نمی‌تواند همه قلمرو را بپوشاند و تنک می‌شود». ژیل دلوز تصریح می‌کند که ما با خط کناره‌نما طرف نیستیم، بلکه با حدی پویا مواجهیم که در تقابل با کناره‌نماست. در واقع چیز، حد دیگری به‌جز حد قدرت یا کنش خویش ندارد. دلوز می‌گوید: «بنابراین چیز قدرت است و نه فرم.

جنگل نه با یک فرم بلکه با قدرت تعریف می‌شود: قدرت وادارساختن درخت‌ها به ادامه‌یافتن تا آنجا که دیگر این امر امکان‌پذیر نیست. تنها پرسشی که باید از جنگل بپرسیم این است: قدرتش چیست؟ و این یعنی، تا کجا خواهی رفت؟». به‌راستی مردم تا کجا خواهند رفت؟ بسیاری از فعالان سیاسی، نگاه افلاطونی به مردم دارند و آنها را نه بدن‌ها، بلکه فرم‌هایی می‌بینند که می‌توان حد آنها را با کناره‌نما تعیین کرد. در باور آنان همان‌گونه که چیزها با کناره‌نمای خود محدود و حدگذاری می‌شوند، مردم نیز با این کناره‌نما شکل مقبولی خواهند یافت که با شرایط سازگار خواهند شد. اما مردم همان کنش‌ها هستند و این کنشگری در شرایط استثنائی قدرتش قابل محاسبه نیست، خاصه اینکه در شرایط استثنائی، پیوند بدن آنها با بدن دیگران قدرت فزاینده‌ای پیدا خواهد کرد. اسپینوزا با الهام از این مفاهیم است که می‌پرسد: «یک بدن چه می‌تواند انجام بدهد؟» این تعبیر، کنش و قدرت کنشگری را به آدمی بازمی‌گرداند. آدم‌ها فرم‌ها و قالب‌هایی از پیش تعین‌یافته نیستند. از نگاه اسپینوزا آدم‌ها ذات ندارند، هر آدمی ذات تکین خود را دارد. بنابراین فعالان سیاسی باید بدانند که با دیدگاه افلاطونی که مبتنی بر سیاستی قالبی و فرم‌گراست، در دنیای مدرن نمی‌توان سیاست‌ورزی کرد.

نمی‌توان قدرت چیزها (بدن‌ها) را نادیده گرفت. هر قدرتی تا آنجا گسترش می‌یابد که نیرویش را دارد. بنابراین قدرت‌هایی که با فرم‌های نهادی همچون دولت محدود شده‌اند، تا آنجا قادر به پیشروی‌اند که حدی برای آنان گذارده شده است؛ حدی که گاه دولت‌ها آن را به رسمیت نمی‌شناسند و از آن تجاوز می‌کنند. عبور از حد تعین‌یافته ناگزیر با مرزهای جامعه و مرزهای دیگر تصادم پیدا خواهد کرد. آنچه ما به‌عنوان دموکراسی می‌شناسیم چیزی نیست جز ایجاد نسبت بین این بدن‌ها؛ بدن مردم با مردم و بدن مردم با دولت. هر نوع دیگری غیر از این مواجهه، کنش و واکنش‌های غیردموکراتیک است که در نهایت به موفقیت بدن‌هایی می‌انجامد که در شرایط استثنائی از توان یکدیگر تغذیه کرده و به شیوه‌ای تصاعدی افزایش قدرت می‌یابند.

* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «یک زندگی» ژیل دلوز، ترجمه پیمان غلامی و ایمان گنجی، نشر چشمه استفاده شده است.