|

تشکیل دولت، سرابی بیش نیست

طالبان پس از ۲۰ سال یک بار دیگر قدرت را در افغانستان جنگ‌زده و ازهم‌پاشیده به دست گرفت؛ این بار نه صرفا از طریق شورش، خشونت و جنگ داخلی، بلکه در پی توافق با قدرتی که 20سال قبل، این گروه افراطی و هم‌پیمان با گروه‌های تروریستی مانند القاعده را از قدرت رانده بود. قانون اساسی دموکراتیک کنار گذاشته شد و جمهوریت بار دیگر ناپدید شد.

تشکیل دولت، سرابی بیش نیست

قاسم محب‌علی- تحلیلگر سیاسی

طالبان پس از ۲۰ سال یک بار دیگر قدرت را در افغانستان جنگ‌زده و ازهم‌پاشیده به دست گرفت؛ این بار نه صرفا از طریق شورش، خشونت و جنگ داخلی، بلکه در پی توافق با قدرتی که 20سال قبل، این گروه افراطی و هم‌پیمان با گروه‌های تروریستی مانند القاعده را از قدرت رانده بود. قانون اساسی دموکراتیک کنار گذاشته شد و جمهوریت بار دیگر ناپدید شد.

پرسش‌های پیش‌رو این است که آیا افغانستان پس از بیش از ۴۰ سال جنگ و درگیری با حکومت طالبان، در مسیر صلح، ثبات و از همه مهم‌تر توسعه قرار خواهد گرفت؟ آیا واقعیت‌های داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی و از همه مهم‌تر ماهیت و ذات طالبان و ساختار حاکمیتی امارت اسلامی این فرصت را فراهم می‌کند که مردم افغانستان حداقل آرامش و رفاه را تجربه کنند، مهاجران و آواره‌ها به خانه و کاشانه خویش بازگردند، فقر و فلاکت رو به کاهش رفته، تبعیضات قومی و مذهبی پایان یافته و همه مردم جدا از انگ‌های نژادی، قومی، مذهبی، زبانی و... به‌عنوان شهروندان افغانستانی محترم شمرده شوند و در تصمیم‌گیری‌ها و اداره کشورشان مشارکت داشته باشند؟

حقیقتا پرداختن به سؤالات و مسائل مطرح‌شده در بالا، سهل و ممتنع است. سهل است از آن جهت که با نگاهی به تحولات چند دهه اخیر افغانستان و عملکرد و افکار طالبان، توسعه‌نیافتگی سیاسی و اقتصادی افغانستان، مداخلات فرامرزی و خصوصا کشور‌های همسایه و گرفتار بحران اطراف آن، می‌توان گفت افغانستان توسعه‌یافته، دموکراتیک، آرام و با‌‌ثبات خوابی تعبیر‌نشدنی و رؤیایی دست‌نیافتنی است. ممتنع و سخت است از این جهت که باید بپذیریم برقراری امنیت، مقدمه لازم و اگر‌چه ناکافی برای شروع روند توسعه اقتصادی و متعاقب آن توسعه سیاسی است‌. آنچه بیش از همه افغانستان و مردم آن کشور در این چهل‌و‌اندی سال از آن رنج برده‌اند، نا‌امنی، درگیری‌های داخلی و مداخلات خارجی بوده است و افغانستان بیش از هر چیز دیگر به امنیت و آرامش نیاز دارد.

وضعیت جاری و آینده افغانستان را نمی‌توان بدون توجه به تحولات گذشته و ریشه اصلی این وضعیت، یعنی کودتای مارکسیستی روس‌گرا و متعاقب آن دخالت نظامی شوروی سابق بررسی و در آن مداقه کرد. افغانستان محاط در خشکی، تا قبل از کودتای داود‌خان، کشوری بی‌طرف در حد‌فاصل دنیای دوقطبی و در دوران جنگ سرد بود. به همین لحاظ از ثبات و آرامش نسبی بهره‌مند بود و اگرچه کشوری فقیر ولی درحال‌توسعه به‌شمار می‌رفت و حداقل در سطح شهرها، مردم با مزایای دنیای جدید آشنا شده بودند؛ آموزش‌های مدرن وجود داشت، از مدرسه و دانشگاه برخوردار بودند، قانون اساسی نسبتا مدرن و یک نظام مشروطه سلطنتی و البته متکی بر ساختار قبایلی و خانی داشتند. کودتای کمونیستی و در پی آن تهاجم ارتش سرخ، نه‌تنها این ساختار رو‌به‌توسعه را فروریخت، بلکه باعث شد این کشور از وضعیت بی‌طرفی در نظام دوقطبی دوران جنگ سرد خارج شده و به منطقه درگیری، مداخلات و جنگ‌های نیابتی شرق و غرب تبدیل شود.

فروریختن ساختار اجتماعی قبایلی، زمینه‌ساز برآمدن جریانات مذهبی محافظه‌کار و تبدیل چهره‌های واپس‌گرا به‌عنوان مراجع سیاسی مخالف کودتا و اشغال شد. غرب و در رأس آن آمریکای گرفتار ریگانیسم که نمی‌خواست وارد درگیری مستقیم و پرهزینه با شوروی شود، بنا بر رویکرد جنگ‌های کم‌شدت و نیابتی، با این شعار که دشمنِ دشمن، دوست من است، راغب شد که از جریانات اسلام‌گرای عموما تندرو و افراطی سنی به‌عنوان ابزاری کم‌هزینه‌تر برای شکست مداخله شوروی در افغانستان بهره‌گیری کند.

وقوع تقریبا هم‌زمان انقلاب اسلامی در ایران، فروپاشی پیمان سنتو و خروج ایران از هم‌پیمانی با غرب و ورود آن در تخاصم دامنه‌دار با غرب، به‌ویژه پس از اشغال سفارت آمریکا در تهران، انتخاب پاکستان را به‌عنوان سرپل و سرزمین لجستیک و جریانات اسلام‌گرای سنی‌مذهب برای رسیدن به هدف مزبور ناگزیر کرده بود. کشورهای محافظه‌کار عرب نیز که هم‌زمان خطر صدور انقلاب اسلامی ایران و اشاعه کمونیسم را بیخ گوش خود می‌دیدند، با این رویکرد همراه شده و علاوه بر تأمین منابع مالی، به تشویق افراط‌گرایان سنی‌مذهب در رقابت با جریانات شیعی و تقابل با جریان چپ‌گرای تحت نفوذ یا برساخته شوروی سابق پرداختند.

شوروی شکست خورد و حکومت کمونیستی برچیده شد، اما جریانات افراطی و تروریستی بر جای ماندند. طالبان با کمک و سازمان‌دهی پاکستان شکل گرفت، دولت مجاهدین فروپاشید و این گروه هم‌پیمان با القاعده به قدرت رسید؛ وضعیتی که به بلایی برای منطقه و جهان تبدیل شد.

واشنگتن حاصل کاشته خویش را در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در آمریکا درو کرد. آمریکا بار دیگر ناخواسته ولی این بار از روی ناچاری، به مداخله مستقیم و نظامی در افغانستان مجبور شد؛ اگر‌چه این بار خلاف بار قبل، ایران و گروه‌های نزدیک به جمهوری اسلامی ایران را در کنار خود داشت. همکاری ایران، آمریکا، اروپا و جامعه جهانی، زمینه‌ساز تلاشی ناکام برای برساختن افغانستان دموکراتیک و به دور از تروریسم شد.

جدا از مداخلات فرامرزی و تلاش برای شکست این فرایند از سوی همسایگان، دو امر مهم دیگر در ناکامی این روند بسیار تأثیر‌گذار بود: اول اینکه جامعه فروپاشیده افغانستان فاقد شرایط لازم و کافی برای جمهوریت بود و شاید اگر طرفین حول بازگشت نظام مشروطه توافق می‌کردند، احتمالا این کشور امروز شاهد بازگشت طالبان به قدرت نبود.

دیگر آنکه همکاری ایران و آمریکا امری مصلحتی و گذرا بود. دو کشور، به‌خصوص پس از شروع مناقشه هسته‌ای، وارد حالت تخاصمی نسبتا حاد شدند؛ در نتیجه وقتی ایالات متحده حضور نظامی خود را در افغانستان بدون نتیجه و پر‌هزینه دید و سر‌فصل‌های سیاست خارجی آمریکا دستخوش تغییر شد خروج از افغانستان در دستور کار قرار گرفت.

خروج کم‌هزینه‌تر از افغانستان نیازمند وجود نیرو و قدرت جایگزین بود. دولت وقت افغانستان و برآمده از توافق بین‌المللی، فاقد چنین توانایی بود. علاوه بر آن، به دلیل اینکه افغانستان یک کشور محاط در خشکی است، ارتباط آن با دنیای خارج و ثبات آن نیازمند به همسایگان یا حداقل یک مسیر ترانزیت است. تخاصم ایران و آمریکا و سیاست آمریکا‌ستیزی جمهوری اسلامی ایران، این امکان را که توافق ۲۰۰۱ بن حفظ شده و در جریان خروج نیز همکاری دو طرف ادامه یابد، از بین برده و در نتیجه تنها گزینه موجود پاکستان و جریان اسلام‌گرای طالبان به‌عنوان تنها انتخاب برای پر‌کردن خلأ قدرت بود که مانند دهه ۱۹۸۰ هیچ‌کدام گزینه مطلوبی نبوده و نیستند.

شرایط، این وضعیت را هم به آمریکا، ایران و دولت‌های منطقه و از همه مهم‌تر به مردم افغانستان تحمیل کرد. بالطبع پذیرش طالبان برای همه طرف‌ها به‌جز سازمان اطلاعات ارتش پاکستان از روی ناچاری و فقدان گزینه دیگر تلقی می‌‌شود؛ حتی دولت‌هایی مانند ترکیه و قطر که تسهیل‌کننده این اتفاق نامیمون بودند نیز نه از روی درک تاریخی و بر پایه منافع ثابت ملی، بلکه از روی رقابت و فرصت‌طلبی با دیگر رقبای منطقه‌ای خود مانند عربستان، امارات و از‌جمله جمهوری اسلامی ایران وارد این بازی سراسر ابهام شده‌اند.

اگرچه در این ۲۰ سال از ۲۰۰۱ تا ۲۰۲۱ افغانستان و مردم آن مسائل جدید و نوینی را نیز تجربه کردند؛ اقتصاد آن چهار برابر رشد کرد، مردم جامعه نسبتا بازی را شاهد بودند، مطبوعات و رسانه‌های آزاد پا گرفتند و حضور زنان در مدرسه، دانشگاه، اجتماع، سیاست و اداره کشور پررنگ شد که همگی تجربه‌هایی فراموش‌نشدنی برای شهروندان افغانستانی بودند؛ با این حال، در پی خروج نابهنگام و شتاب‌زده آمریکا و فروپاشی ساختار نسبتا مدرن پیشین، اکنون ما شاهد افغانستانی از‌هم‌پاشیده و فلاکت‌زده از نظر اقتصادی هستیم که ساختار سیاسی پیشامدرنی دارد و امیرالمؤمنین مادام‌العمر، خودمختار، غیرانتخابی و غیرپاسخ‌گو در آن حکومت کرده که هم حاکم و هم قانون‌گذار است و درک و فهم او و اطرافیانش از شریعت، مبنای تصمیم‌گیری و قانون‌گذاری است.

در نتیجه می‌توان گفت همه دستاوردهای گذشته و به‌خصوص ۲۰ سال اخیر افغانستان را باید یکسره از‌بین‌رفته تلقی کرد. بنابراین اگر‌چه این گفته درست است که طالبان جزئی از واقعیت‌های افغانستان است و بخش‌هایی از جامعه عموما روستایی و کوهپایه‌نشین قوم پشتون آن کشور را (این قوم در نهایت ۴۰ درصد جمعیت را تشکیل می‌دهد) نمایندگی می‌کند، اما واقعیت‌ دیگر آن است که نماینده و بیان‌کننده واقعیت‌های دیگر جامعه افغانستان، یعنی سایر اقوام ازجمله تاجیک‌ها، هزاره‌ها، ازبک‌ها، ترکمن‌ها و بلوچ‌ها نیستند و نمی‌توانند دولتی فراگیر با مشارکت برابر و داوطلبانه سایر اقوام و مذاهب تشکیل دهند. آنان با جامعه شهری و ویژگی‌های آن همچنان بیگانه هستند و درک و فهم درستی از تمدن و دنیای امروز ندارند.

آنچه می‌تواند در این میان مایه امیدواری باشد، شاید از روی اجبار یا توصیه حامیان خارجی خود مبنی بر میانه‌روی و لزوم داشتن ارتباط با دنیا و جامعه جهانی، اجرای حداقلی قوانین شریعت در مقایسه با دوره قبلی است؛ با این حال، انتظار اینکه حاکمیت این گروه بتواند افغانستان را در مسیر توسعه اقتصادی و سیاسی قرار دهد، نابجاست.

باید منتظر شد و دید آستانه تحمل این گروه تا کجا استمرار خواهد یافت و آیا قادر است در مقابل فشارهای داخلی و خارجی همچنان خویشتن‌دار بوده تا در حد قابل قبولی استانداردهای جهانی را رعایت کرده و در نهایت بتواند شناسایی بین‌المللی را اخذ کند و به دولتی شناخته‌شده تبدیل شود؟ اما در هر حال می‌توان تأکید کرد که روی‌کارآمدن مجدد طالبان، حرکتی به عقب و چرخیدن به سمت دوران گذشته است. منافع ملی، امنیت ملی، حفاظت از ارزش‌ها و حوزه تمدنی و فرهنگی ایران مسئله‌ای جدی است و بعید است حاکمیت طالبان در افغانستان به حفظ و تقویت آنها یاری برساند.