|

نگاهی به گردهم‌آوردن معاریف ایران در مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی

مأمنِ نیروهای عدیم‌النظیر

این‌ مرکز در ابتدا «بنیاد دائرةالمعارف بزرگ اسلامی» نام داشت و بعدها، بنابه دلایلی «بنیاد» به «مرکز» تغییر نام داد. آقای بجنوردی، رئیس مرکز، ظاهراً به‌واسطه‌ای با دکتر جعفر شعار و دکتر احمد تفضلی آشنایی حاصل کرده بود و تا جایی که می‌دانم این دو به‌دلیل دانشگاهی‌بودن، مسئولیت جذب نیرو به دائرةالمعارف را داشتند.

مأمنِ نیروهای عدیم‌النظیر

مجدالدین کیوانی- عضو شورای‌عالی علمی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی: این‌ مرکز در ابتدا «بنیاد دائرةالمعارف بزرگ اسلامی» نام داشت و بعدها، بنابه دلایلی «بنیاد» به «مرکز» تغییر نام داد. آقای بجنوردی، رئیس مرکز، ظاهراً به‌واسطه‌ای با دکتر جعفر شعار و دکتر احمد تفضلی آشنایی حاصل کرده بود و تا جایی که می‌دانم این دو به‌دلیل دانشگاهی‌بودن، مسئولیت جذب نیرو به دائرةالمعارف را داشتند. دکتر شعار به اینجانب پیشنهاد همکاری داد. قرار گذاشتیم روزی در محل بنیاد دائرةالمعارفِ آن زمان، که در نیاوران، خیابان گلستان، یا شهید آقاییِ کنونی، بود با ریاست مرکز، گفت‌وگویی داشته باشم. آقای بجنوردی آن روزها هنوز نسبتاً جوان بود و موی سپیدی بر سر و صورتش نبود. در اتاق ویراستاری که دفتر کار دکتر مهدی رفیع و آقای محمد خاکی هم بود، با آقای بجنوردی مذاکره کردم و قرار بر این شد که هفته‌ای سه‌روز به مرکز دائرةالمعارف بیایم. 

 

آن زمان دانشگاه دوران متلاطمی را می‌گذراند و در هفت هشت سالِ اولِ پس از انقلاب، اعضای هیئت‌ علمی دانشگاه‌ها، ازسوی گروه‎های تندرو تحت فشار بودند. پس از تأسیس بنیاد دائرةالمعارف، که سه‌روزی در هفته به این محل می‌آمدم، برایم نوعی پناهگاه در مقابل آن برخوردها و رفتارهای تند و دلسردکننده در دانشگاه بود، زیرا محیطی آرام، خالی از بی‌رسمی، تشنج و زنده‌باد-مرده‌باد داشت. فضای طبیعی آن نیز آرامشی به ما می‌بخشید. 

 

به‌هرروی، در این‌جا مشغول شدم و هربار که به بنیاد می‌رفتم، با چهره‌های جدیدی روبه‌رو می‌شدم. از سابقۀ آقای بجنوردی اطلاعی نداشتم و بعدها فهمیدم که ایشان پیش از انقلاب 1357، گروه چریکی کوچکی را بر ضد نظام سلطنتی تشکیل داده، ولی زود لو رفته بود و در همین کوه‌ و تپه‌های دارآباد گرفتار شده بود. زمانی که دوران زندان خود را می‌گذراند، به این فکر افتاده بود که روزگاری خیمۀ مرکز دائرةالمعارف را برپا کند. چند سال پس از رهایی او از زندان، مماتِ مطلق به حیاتِ مطلق تبدیل شد. آقای محمدجواد حجتی‌کرمانی، در مجلس رونمایی یکی از مجلدات دائرةالمعارف، تعریف می‌کرد که وقتی با «آقا کاظم» در زندان به سر می‌بردیم، او پیوسته از طرح خود برای تولید دائرةالمعارفی دربارۀ اسلام سخن می‌گفت و من [حجتی] پیش خودم می‌گفتم که یک تفنگ به دوش انقلابی کجا و دائرةالمعارف اسلامی کجا! 

  

خوشبختانه این درک و شعور در مدیریت مرکز بود که نیروهای عدیم‌النظیری مانند زریاب و زرین‌کوب آسان به‌دست نیامده‌اند که مشتی از سرِ نادانی یا غرض‌ورزی آن‌ها را به آسانی و در کمال بی‌آزرمی از دست بدهند. پس حق بود که از وجود عزیز آن‌ها در مقام‌های دیگری بهره گرفته می‌شد. «عدو شود سببِ خیر اگر خدا خواهد». دانشگاه تهران باید به وجود بزرگانی چون زریاب، زرین‌کوب، ایرج افشار و شماری دیگر مباهات می‌کرد و از آنان همچون گوهرهایی ذی‌قیمت مراقبت می‌‎کرد، ولی چه می‌توان کرد: «شَبَه‌فروش چه داند بهای دُرّ دری را».

 

گناه استادانِ به‌اصطلاح «اخراجی» این بود که زیر بار حرف عده‌ای جوان کم‌تجربه که خیر را از شر باز نمی‌شناختند نرفته بودند. عده‌ای این‌گونه از دانشگاه بیرون آمدند و خوشبختانه آقای بجنوردی قدر و وزن آن بزرگواران و افراد دیگری چون استادان محمدحسن گنجی، شرف‌الدین خراسانی و عنایت‌الله رضا را نیک شناخت و به خدمتشان کمر بست و از ذخایر معنوی ایشان بهره‌ها گرفت. البته بسیاری از استادان دیگری که با مرکز همکاری می‌کردند، هنوز در دانشگاه شاغل بودند، مانند فتح‌الله مجتبائی، آذرتاش آذرنوش، صمد موحّد، احمد پاکتچی و غلام‌حسین ابراهیمی‌دینانی. بعضی را نیز، مانند علی‌اصغر حلبی و مهدی رفیع داشتیم که در حد استاد بودند اما وارد دانشگاه نشده بودند.