|

رؤیای نافرجام طبقه متوسط

به نظر می‌آید سردرگمی و تشویش سیاسی و اجتماعی در ایران امروز به دلیل شکست طبقه متوسط در پیشبرد پروژه‌ای است که دست‌کم از 25 سال قبل قرار بود پاسخ‌گوی مسائل متعدد کشور باشد: ساخت و توسعه دولتی روشنفکر.

 سامان صفرزائی

به نظر می‌آید سردرگمی و تشویش سیاسی و اجتماعی در ایران امروز به دلیل شکست طبقه متوسط در پیشبرد پروژه‌ای است که دست‌کم از 25 سال قبل قرار بود پاسخ‌گوی مسائل متعدد کشور باشد: ساخت و توسعه دولتی روشنفکر. تجربه تحولات زیروزبرکننده در دهه‌های 50 و 60 (انقلاب، جنگ داخلی در سال 60 و جنگ با صدام حسین و متحدانش)، هم‌زمان با افزایش چشمگیر شمار تحصیل‌کردگان دانشگاهی، در میانه دهه 70 جامعه‌ای پدید آورد که متقاعد شده بود برای حل‌وفصل مشکلات متعدد سیاسی و اقتصادی هیچ «نوشداروی فوری» وجود ندارد و راهی به‌جز مشارکت فعالانه و صبورانه در بازسازی دولت -این ابرنهاد مدرن- موجود نیست. جامعه به این سازش تاریخی رسیده بود که تحولات اجتناب‌ناپذیر باید بدون بی‌نظمی‌های ویرانگر انجام شود. خرد جمعی طبقه متوسط از سال 1376 بی‌اعتنا به ابزارهای پرشور در جعبه‌ابزار تحول‌خواهی غیرلیبرال -انواع پروژه‌های براندازانه امتناعی شجاعانه نسبت به هرگونه تغییرات شدید اجتماعی نشان می‌داد و خواستار مجموعه‌ای بدیع از روش‌های مسالمت‌آمیز سیاسی، نهادی، اقتصادی و فرهنگی اجتماعی برای پیشروی تدریجی بود. اصرار طبقه متوسط بر دولت‌سازی در واقع دیواری قدرتمند مقابل هر پروژه‌ای بود که می‌خواست بر شانه هراس‌ها و بیم‌های اجتماعی نوعی از سیاست بنا کند که زمین را برای رواج گفتمان‌های یکسره‌کننده، اصولگرایانه، صوری با ابزارهای غیرنرم هموار می‌کند. آن چیزی که اصطلاحا اصلاحات نامیده شد در واقع چیزی نبود (و نخواهد بود) جز تلاش عمیقا روشنفکرانه، تب‌زده و طولانی «یک جامعه» مسالمت‌جو برای آنکه در مواجهه با اضطراب‌های بنیادین و برآمده از تهدیدهای دائمی از جانب عدم قطعیت‌های شدید -مثلا جنگی خونین با قدرت‌های غربی، فقر ویران‌کننده، محیط‌زیست، تورم شدید، فساد اقتصادی و اداری یا تسخیر نهادهای فرهنگی و حوزه‌های کاملا خصوصی- به سیاست‌سازی‌های متحول‌کننده و پیچیده‌ای دست بزند که نظم اجتماعی را یکسره دچار آسیب نمی‌کند و مدنیت را یکجا نمی‌بلعد. درواقع طبقه متوسط با خلق پروژه سیاسی اصلاحات به نیرویی تعیین‌کننده بدل شد که می‌کوشید اولا بین چرخ‌دنده‌های شماری از سیاست‌های ایدئولوژیک گیر کند و سدی شود در برابر سرریز پیامدهای سیاسی‌ای که آسیب نظم اجتماعی را تسریع می‌کردند‌‌ و دوم مقابل نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور می‌ایستاد که کوشش می‌کردند برای پایان‌بخشیدن به این دست سیاست‌های ایدئولوژیک، ایدئولوژی‌های دیگری ترسیم کنند که می‌توانست به همان اندازه -یا بیشتر- آسیب‌زا باشد. در واقع رانه اصلی این خردگرایی عمیقا سیاسی طبقه متوسط چیزی نبود به‌غیر از هراس بنیادین از بی‌نظمی شدید یا اضمحلال قرارداد اجتماعی و ابزار که آن‌هم ذاتا نمی‌توانست چیزی باشد جز ساخت و توسعه دولتی دموکراتیک و حاذق که قادر به شناسایی محدودیت‌های گریزناپذیر سیاست است و هم‌زمان می‌تواند راهکارهایی برای پیشروی به سمت سویه‌هایی از مدرنیته ترسیم کند که قادر به تأمین منافع عمومی و جلوگیری از هرگونه آفت هستند. این دولت‌گرایی مملو از وقار طبقه متوسط ایران هیچ‌گاه یک ایده انتزاعی نبوده و همیشه سویه‌های عمل‌گرایانه و عقلانیت‌گرایانه آن هویدا بوده است.

دولت به‌مثابه نهادی که به‌قدر کافی دانش دارد تا پیچیدگی‌های روابط و جنبش‌های توده‌ای و ویژگی‌های کمی و کیفی آنها را توضیح دهد، به‌مثابه مخلوقی مدرن که از شرایط جامعه‌ای مدرن سر برآورده و قادر به درک پیچیدگی‌های مدرن آن است؛ تنها نهادی که قادر به درک «منافع عمومی» و پرداختن به این چالش‌هاست. دولت به‌عنوان آن نهادی که از ظرفیتی ممتاز برخوردار است که «واقعیت» را بشناسد، دولتی که با خود آشکار و شفاف است و در حقیقت اصلِ دولت «در خود اندیشیدن» است. دولتی که باید متشکل از افرادی باشد که «سیستم عصبی» جامعه و حساسیت‌های ظریف و علنی آن را کنترل می‌کنند، پس باید به‌روشنی گرایشی روشنگرانه به امر عمومی و منافع عمومی داشته باشند. در تعریفی جذاب‌تر اما کماکان در دسترس دولت به‌مثابه نهادی که به یک معنا قرار است اعضای آن از زمانه خود جلوتر باشند؛ آنها با دانش و «سرشتی سیاسی» عمل می‌کنند که تصور می‌شود توده‌ها از انجامش ناتوان هستند. در تمام انتخابات‌های پرشور تاریخ جمهوری اسلامی پس از پایان جنگ (1376، 1380، 1388، 1392 و 1396) رؤیای ساخت چنین دولتی آحاد ملت را پای صندوق‌های رأی کشانده است. اصلا دولت رؤیایی‌ترین دریافت مدرن جامعه ما از امر سیاسی بوده است. بی‌اندازه برای آن احترام قائل بوده و بی‌اندازه به سازوکار اصلی که منجر به تشکیل یک دولت مدرن می‌شود، وفادار بوده است: انتخابات. جامعه همواره درس‌هایش را از تجربه‌های انتخاباتی خود گرفته و به شکلی بی‌امان سعی کرده است هرگز از گفت‌وگوهای دموکراتیک و کثرت‌گرایانه برای بهبود و بازتنظیم رفتارهای انتخاباتی خود دست نکشد. آنجا که لازم بود سخاوتمندانه خود را به خاطر ساخت دوقطبی غیرضروری و مبتنی بر هیجانات در انتخابات مجلس ششم علیه مرحوم هاشمی‌رفسنجانی نقد کرده است و جایی دیگر برای وفادار نشان‌دادن خود به صندوق، پیروزی شدیدا متزلزل محمود احمدی‌نژاد در دور نخست انتخابات سال 84 را پذیرفت، در سال 92 با رجوع دوباره به صندوق رأی بر این واقعیت تأکید کرد که اول و آخر خواسته‌های سال 88 بر سر آن بود که نهاد انتخابات -این دستاورد جمهوری‌خواهانه، درخشان و انقلابی- دچار آفت نشود؛ مشارکت عظیم در انتخابات سال 96 هم جز این نبود که جامعه ملتهب از تحولات تلخ سیاسی در منطقه (کودتای نافرجام در ترکیه، جنگ داخلی خونین در سوریه، عراق، یمن، لیبی؛ استبداد آهنین در مصر و بحرین و ارتجاعی‌ترشدن ساختار قدرت در سعودی و دیگر شیخ‌نشین‌های خلیج‌ فارس) و همچنین خیزش نخبگان فاشیست و توده‌گرا در ایالات‌ متحده، بر آن بود در مواجهه با توفانی که برای درنوردیدن نظم بین‌المللی موجود به پا خاسته دست‌کم از طریق افزایش رأی رئیس‌جمهور مستقر مشتاقانه به دولت و حاکمیت برای خارج‌کردن کشور از این گردنه کمک کند. با وجود این تلاش‌های پرشور، بربریت عظیمی که دونالد ترامپ و متحدانش در اسرائیل، عربستان سعودی و امارات متحده عربی برای فروپاشی اقتصادی کشور بروز دادند سلسله‌ای باورنکردنی از بحران‌های سیاسی و اجتماعی به بار آورد که همگی تلقی طبقه متوسط از مفهوم دولت را زیروزبر می‌کرد. در بازه‌ای سه‌ساله نرخ ارز 10 برابر افزایش یافته بود، تورم لجام‌گسیخته توانسته بود «نفرینی جدید» وارد سیاست خیابانی کند، طبقه‌ای سابقا فقیر و آبرومند که در دگرگونی‌های اقتصادی اخیر تماما گرفتار شده بودند با افزایش قیمت بنزین در آبان 98 در قامت فاعلانی خشمگین وارد خیابان شده بودند و با سویه‌های نوستالژیک تمام نمادهای مدرنیته را طلب می‌کردند. این بازیگر جدید به‌طور اساسی توانست تلقیِ فراگیر و لیبرالی جامعه از دولت مدرن، به‌مثابه نهادی مملو از نبوغ را که از طریق درک «ابرضرورت‌ها» قادر به‌ پیشگیری از «ابرعفونت‌ها» است، به‌شدت مخدوش کند. وادادگی کابینه روحانی در برابر مشکلات و بحران‌ها، هم‌زمان علنی‌شدن فسادهای بی‌شمار در میان مدیران ارشد نیروهای میانه‌رو، تعادل روانی جامعه‌ای دولت‌گرا را به شدیدترین شکل بر هم زد.

 تراژدی بیش‌بینی‌پذیرشدن انتخابات

به شکلی ناامیدکننده پاسخ به ناکامی تمام‌عیار کابینه روحانی در برآورده‌سازی تلقی‌ها و انتظارات حداقلی جامعه از دولت، نه ایجاد زمینه‌هایی برای گفت‌وگوهای ملی پیرامون چگونگی بازسازی این نهاد آسیب‌دیده و بازگرداندن منزلت به این تاج سیاست مدرن، که تجدیدنظر جدی و بنیادین درباره نهاد انتخابات و اصلا خودِ معنا و مفهوم نمایندگی و نزاع سیاسی بود. این تجدیدنظرطلبی اساسی نه‌تنها امکان رقابت چهره‌های مشهور اصلاحات در انتخابات 1400 را منتفی می‌کرد، نه‌تنها چهره‌های میانه‌رویی را که پیش‌تر در انتخابات تحمل می‌شدند، فاقد صلاحیت قلمداد می‌کرد، بلکه حتی ضرورتی نمی‌دید میان شوالیه‌های خود اصولگرایان هم دوئلی انتخاباتی برگزار شود. نتیجه این تجدیدنظرطلبی بنیادین یک چیز بود، اینکه انتخابات «کاملا پیش‌بینی‌پذیر» شده بود! طبقه متوسط با پذیرش شکست در پیشبرد گفتمان خود مبنی بر ساخت دولت از طریق انتخاباتی با رقابت حداقلی اما کماکان منصفانه با قهری کماکان مسالمت‌آمیز از کنار این تجدیدنظرطلبی گذشت. در یک سال گذشته طبقه متوسط منتظر مانده تا کابینه جدید که بدون رقابت‌های مرسوم انتخاباتی قدرت را در دست گرفته راه‌حلی برای اضطراب‌های بنیادین جامعه ارائه کند: کنترل تورم، کنترل فقر، کاهش نابرابری، بازتنظیم روابط بین‌المللی در جهان پساترامپ، چیرگی بر بحران محیط‌ زیست و غلبه بر آنومی شدیدی که به‌واسطه تحقیرهای پیاپی اقتصادی و سیاسی در روابط اجتماعی حاکم شده است. نتیجه اما ناامیدکننده بوده است. مذاکرات بی‌پایان برای احیای برنامه جامع اقدام مشترک جامعه را دچار هیستری مضاعف کرده است، تورم در اواخر بهار امسال به 50 درصد نزدیک شد، ارابه فقر کماکان روی تن فقرا به‌ پیش می‌رود و رئیس قوه مجریه و کابینه‌اش کمترین نظریه و دانشی پیرامون اینکه به چه ترتیب قرار است این بحران‌ها را حل‌وفصل کنند ارائه نمی‌کنند. امروز چهره‌هایی در حاکمیت تحلیل درستی دارند و می‌اندیشند ریشه اعتراضات شهریور و مهرماه صرفا سلب آزادی‌های اجتماعی نبوده است اما این تحلیل آن‌قدر جلو نمی‌رود که به این نتیجه برسد، این تشویش و اضطراب درون‌ماندگار که آتش منازعات خیابانی را اینجا و آنجا شعله‌ور می‌کند در ذات مدرن خود ریشه در تجربه‌های دقیق جامعه از این واقعیت دارد که بدون برخورداری از دولتی که از ابزارهای فکری فوق‌العاده و ظرفیت‌های اخلاقی و علمی چشمگیر و شگرف برخوردار است، امکان رویارویی با این بحران‌های پیچیده و چندلایه میسر نیست. و تجربه‌ای که از چهار سال دوم دولت روحانی و یک سال اول دولت رئیسی به‌دست‌آمده این است که ساخت دولتی با کارکردهای فرانهادی که باید «مسند دانش» و «گنجینه سیاست‌گذاری» باشد تنها از طریق انتخاباتی با درجات بسیار شدیدتری از رقابت‌پذیری دموکراتیک‌بودن در مقایسه با انتخابات‌های دو دهه اخیر (انتخابات 1400 که جای خود) میسر است.

اپیدمی ناامیدی

طبقه متوسط نسبت به سمت‌وسوی مملکت دچار اضطراب است و از این بابت به حقیقت نزدیک شده است. همواره فقدان دولت مدرن (یعنی دولتی که به شکل دموکراتیک بر سر کار آمده باشد، به دانش عظیمی دسترسی داشته و منافع عمومی را بالاتر از همه‌چیز بداند) دو پیامد مهم دارد که ثبات اجتماعی مدرنیته را به خطر می‌اندازد. اول نابرابری را به شکل عظیمی افزایش می‌دهد که منجر به برهم‌خوردن تعادل روانی می‌شود، دوم آنکه بسیاری از مردم هم به معنای نسبی و هم به معنای مطلق «جا» می‌مانند و البته دست‌کم در سال 98 مشخص شد که جاماندگان دیگر تقدیر خود را نمی‌پذیرند و با تحمیل ویرانی‌های شدید به مدرنیته‌ای که آنها را ندیده از پذیرش سرنوشت خود سرباز می‌زنند. طبقه متوسط متقاعد شده که رقابت‌پذیری در انتخابات بعدی نه‌تنها سروشکل قابل‌قبول‌تری به خود نخواهد گرفت بلکه احتمالا با پسرفت هم مواجه خواهد شد. سروشکل برگزاری انتخابات سال 1400 این بیم بنیادین را به طبقه متوسط داده است که ساخت دولت مدرن از طریق انتخابات دشوار شده است. امروز طبقه متوسط احساس می‌کند تا مدت‌ها دولتی از آن خود نخواهد داشت و هم‌زمان با التهابی شدید تصور می‌کند این فقدان منجر به عمیق‌ترشدن بحران‌های کنونی و همچنین بروز بحران‌های جدید خواهد شد. درس هول‌آوری که تاریخ به طبقه متوسط داده این است که شکست پروژه‌های روشنفکری منجر به هجوم توده‌ها می‌شود و آنها از ابزارهای عوام‌فریبانه و ویرانگر برای بازسازی نظم اجتماعی استفاده می‌کنند و همه بازنده خواهند شد. در حال حاضر طبقه متوسط راه‌حل سیاسی در اختیار ندارد و از این منظر «اپیدمی ناامیدی» تسری پیدا کرده است. نهاد انتخابات برایش ازدست‌رفته است و هم‌زمان تصور می‌کند سیاست خیابان -به دلیل هژمونیک‌شدن نیروهای برانداز قادر به ساخت یک آنتاگونیسم سیاسی پیش‌برنده و برخوردار از گفتمان دموکراسی‌خواهانه که دولتمردان را مجاب به بازسازی نهاد انتخابات کند، نیست. فضای ناامن جهانی و بروز بحران‌های اقتصادی و سیاسی در اروپا و آمریکا و رفتارهای حیرت‌آور این کشورها در نابودسازی دیگر ممالک در دو دهه اخیر هم ‌طبقه متوسط در ایران را بیش‌ازپیش نسبت به مشارکت در هر پروژه‌ای که نتواند پیامدهای آن بر تمامیت ارضی را تماما پیش‌بینی کند بدبین کرده است. رؤیای ساختِ دولت به‌مثابه نهادی روشنفکر و توانمند که دیالکتیکِ امید و هراس را در جامعه برقرار می‌کند، به آن ‌هم‌زیستی می‌بخشد و این دو را برای پیشروی در هم می‌آمیزد در این لحظه مدفون ‌شده است. در فقدان این دیالکتیک، هراس دست بالا را پیدا کرده است و اضطرابی تپنده سیاست اجتماعی طبقه متوسط را به‌ پیش می‌برد. به‌صورت پراکنده در منازعات خیابان حضور پیدا می‌کند اما با تصور اینکه مبادا وارد یک ابرپروژه خشن و ویرانگر شده باشد، از آن خارج می‌شود و مضطرب‌تر از قبل با شرایط پیش‌رو چشم در چشم می‌شود. کماکان تنها امیدش این است که کابینه‌ای که با حذف دیگر رقبا قدرت را به دست گرفته است، دست‌کم بتواند از طریق تفاهم با غرب به تورم شدید و بی‌ثباتی روانی ناشی از آن، برای چند سالی پایان دهد. جز این تقریبا هیچ امیدی به کابینه کنونی ندارد. از نگاه طبقه متوسط دولت «ظاهرا» در ایران وجود دارد، اما شبیه تصور یک جامعه مدرن از دولتی مدرن نیست، به قول هگل «دستی وجود دارد، اما واقعیت ندارد».