برای فیلم نگهبان شب، ساخته سیدرضا میرکریمی
... و آن که گفت: نه!
باید مانند من در سنت تهران قدیم زیسته باشی تا برخی از کلمات و اصطلاحات و تعابیر، بخشی از وجود تو شده باشند. کلماتی چون سرتق، لجوج، تخس و این یکی: «جَنَم». جنمداشتن و باجنم بودن یا بیجنم و خالی از جنم بودن.
سهیل محمودی
باید مانند من در سنت تهران قدیم زیسته باشی تا برخی از کلمات و اصطلاحات و تعابیر، بخشی از وجود تو شده باشند. کلماتی چون سرتق، لجوج، تخس و این یکی: «جَنَم». جنمداشتن و باجنم بودن یا بیجنم و خالی از جنم بودن. جنم را مرحوم دهخدا در لغتنامه، ذات و سرشت و طبیعت معنی میکند و کاملترش در مجلد یازده کتاب کوچه شاملو است: جنس و نهاد و طبیعت. با این مثالها: تو دیگه چه جور جنمی هستی؟ مترادف قماش: از جنمی نبود که به این کار تن بده. این را فعلا داشته باش، تا دوباره به آن برسم. به دعوت رفیق سالها، کارگردان صاحب اندیشه و به دور از هیاهوی سینما، سیدرضا میرکریمی، دوشنبه جمع میشویم در سینما فرهنگ. دوشنبه «بیستودوم خرداد»که این روز تا همیشه در تقویم و تاریخ، سالهاست برای من باری و معنایی شگفت داشته و خواهد داشت. جمع میشویم تا آخرین ساخته میرکریمی را در کنار اهالی هنر و سینما و مطبوعات ببینیم. من هم همراهم با سه نفر از بچههایم: یاس و نازنین و حسین. در این زمانه دوری از جمع و روزگار تفرٌد تلخ، در کنار فرزندانم و کلی دوست و همراه و همدل، دیدن نگهبان شب موهبتی است. فیلمی ساده و بیادعا. بدون تلخیهای منزجرکنندهای که قرار است فقط سیاهیهای جهان بیترحم را به رخت بکشد که تو خود بخشی از تجربه این ظلماتی. اثری در ستایش زندگی، سادگی، عشق و آنچه همدلی و صدق و مهربانی است. جوانک نگهبان شب هنوز آلوده زدوبند شهر شلوغ نیست و پیرمردی که مرشد و دلسوز و راهنمای اوست انگار نمادی از خود سنت و بگو ایران عزیز ماست. زمینش را پیرمرد داده که ساختمانی آباد برای زندگی برپا شود. نادانسته درختها را خشک کرده و پشیمان است. در غم اندوه فرزندی است که در لحظههای پروازی خودخواسته، شورمندانه از دست او رفته. پیرمرد دارد دچار آلزایمر میشود و دو دخترش که زنانی بدون بزک و آرایش و سرخاب و سفیداب و لباسهای آنچنانی مزونهای گرانند در آن حوالی یاریگر اویند. فیلم که داستان پیچیدهای ندارد تو را بیتفاوت نمیگذارد. رنج آدمهای اصلی جذاب است حتی در غیاب تعلیقی داستانی. گیشه و حرکات محیرالعقول تماشاگرپسند هم ندارد و باید فیلم را ببینی تا لذت همدلی و همراهی و بیتکلفی آن را در خود حس کنی. اما من فکر میکردم این لغت «جنم» برای خود ماست که در ته تهران زاده شدهایم و زیستهایم و راهی دیگر زوایای شهر بودهایم. امام در اینجا، پیرمرد ترکزبان به شخصیت اصلی داستان که جوانی است کرمانی میگوید میدانی جنم یعنی چه؟ و جوان میگوید آری.
و تازه میفهمم این واژه باید در هر کجای این خاک، ریشه دوانده باشد؛ از حوالی شمال غربی، مناطق آذربایجان، تا حدود مرکز و جنوب ایران عزیز. پیرمرد میگوید جنم یعنی آنکه بتوانی بگویی نه!
همین.
رفیق ما سیدرضا میرکریمی با لطف و دعوتش حال ما را ساخت. در عصر دوشنبه و تا الان که این یادداشت را مینویسم ذهنم پاگیر لحظههای ناب با بازیهای تحسینبرانگیزی است که برای ما خلق کرده: «شخصیتهایی باجنم».