ازقضا سرکنگبین صفرا فزود
در همان ابتدای سالی که گذشت، با مدیریت روزنامه به این تصمیم رسیدیم که مجموعه گفتوگوهایی را با کارشناسان و متخصصان حوزههای مختلف ترتیب دهیم و از آنها بخواهیم نظرشان را درباره مهمترین بحرانی که کشور با آن روبهرو است از منظر خود طرح کرده و راه برونرفت از آن را هم با توجه به تجربه و تخصصی که دارند، معلوم کنند. برای همین ابتدا با جمعی محدود از کارشناسان مختلف در حوزههای متفاوتی همچون اقتصاد، فرهنگ، سیاست داخلی و خارجی، محیط زیست و... تماس برقرار و از آنها خواسته شد بحرانهایی که کشور با آن مواجه است، معلوم کرده و سپس مشخص کنند بزرگترین بحرانی که با آن روبهرو هستیم، کدام است تا بعد بر اساس همین مجموعه، گفتوگوها را با جمع گستردهتری آغاز کنیم.

مهرداد احمدیشیخانی: در همان ابتدای سالی که گذشت، با مدیریت روزنامه به این تصمیم رسیدیم که مجموعه گفتوگوهایی را با کارشناسان و متخصصان حوزههای مختلف ترتیب دهیم و از آنها بخواهیم نظرشان را درباره مهمترین بحرانی که کشور با آن روبهرو است از منظر خود طرح کرده و راه برونرفت از آن را هم با توجه به تجربه و تخصصی که دارند، معلوم کنند. برای همین ابتدا با جمعی محدود از کارشناسان مختلف در حوزههای متفاوتی همچون اقتصاد، فرهنگ، سیاست داخلی و خارجی، محیط زیست و... تماس برقرار و از آنها خواسته شد بحرانهایی که کشور با آن مواجه است، معلوم کرده و سپس مشخص کنند بزرگترین بحرانی که با آن روبهرو هستیم، کدام است تا بعد بر اساس همین مجموعه، گفتوگوها را با جمع گستردهتری آغاز کنیم.
اما سیر حوادث طوری پیش رفت و کشور وارد مسیری شد که کل این پروژه متوقف ماند. تقابل عملی با اسرائیل، سقوط هلیکوپتر رئیسجمهور، انتخاباتی زودرس و پیشبینینشده در ایران، انتخابات آمریکا، سر بازکردن دمل چرکین و قدیمی ناترازیها و بعد موضوع مذاکرات با اروپا و آمریکا که هرکدام به تنهایی برای درگیرکردن و مشغولکردن کل ساختار یک کشور کافی است چه برسد برای کشور ما، همه با هم روی داده و وقتی این مجموعه را به آن بحرانهایی که در حوزههای دیگر است اضافه کنیم، به چنان کلاف سردرگمی میرسیم که گشودنش از هم کاری بس سترگ است و معلوم نیست آیا در توان کسی هست که جرئت رودرروشدن با همه این مجموعه را داشته باشد یا خیر؟
حالا اما در آغاز سال پیشرو، آن موضوع ابتدای سالی که گذشت، با احتساب همه این مسائل افزوده، در مقابل ما و نهتنها در مقابلمان بلکه ما را احاطه کرده است و حتی اگر روی از یکی برگردانیم، باز در وسط این معرکه هستیم و روبرگرداندن از یکی، ما را در مقابل موضوع دیگری قرار میدهد. در نهایت چارهای نداریم مگر اینکه به این صرافت بیفتیم که ناچار به حل موضوع هستیم. اما موضع اصلی یا همان موضوع اول که باید سراغ آن برویم یا به عبارتی آن مشکل یا بحران (یا هر اسمی که بر آن بگذاریم) کدام است که تا به آن نپردازیم، گشودن مابقی گرهها ناممکن است؟ برای یافتن پاسخ، شاید لازم باشد مثالی بزنم.
فرض کنید قصد داریم ساختمانی بسازیم. برای ساخت این بنا، نیازمند فراهمکردن مواردی هستیم که وجود هرکدامشان در به نتیجه رسیدن این قصد ضروری است. حال فرض کنیم که همه چیز هم آماده است؛ هم زمینی داریم که ابعادش مشخص است و ساختوساز در آن هیچ مشکلی ندارد، هم نقشه در فازهای مختلف یک و دو و سه داریم، هم جواز ساخت گرفتهایم، هم بودجه داریم، هم مشکلی برای خرید مصالح نداریم و هم رفع هر موضوع ریز و درشت دیگری از این دست، بدون مانع در اختیار ماست.
حالا میماند نیروی انسانیای که کار را شروع و به پایان برساند. نیروی انسانی که قرار است یک تیم باشد و با هدایت یک مهندس، این پروژه را به سرانجام برساند. به نظر ساده میرسد؛ نه؟ حالا فرض کنید با وجودی که در موضوعات پیشینی با مشکلی روبهرو نبودیم، در این مرحله با مشکلی مشخص روبهرو شویم؛ اولا آنکه نیروهایی که باید این ساختمان را بسازند، به مهندسی که وظیفه هدایت آنها را دارد، اعتماد نداشته باشند و نهتنها به او اعتماد نداشته باشند بلکه به او بدبین هم باشند و ثانیا به یکدیگر هم بیاعتماد باشند. در این وضعیت، نتیجه چه خواهد شد؟ نتیجه هرچه باشد، از دل آن ساخت یک بنای مطلوب بیرون نخواهد آمد و در نهایت، یا کار اصلا آغاز نمیشود یا اگر هم کاری انجام شود، نتیجه حاصلشده مطلوب نخواهد بود و فقط سرمایهای که صرف شده از دست میرود.
بر اساس پیمایشها و نظرسنجیهایی که انجام شده است، سطح اعتماد عمومی در کشور ما از زمانی که اولین پیماش اجتماعی در سال 1353 به همت مرحوم دکتر علی اسدی و با همکاری دکتر منوچهر محسنی و دکتر مجید تهرانیان در سطح کشور انجام شد تا امروز، ما شاهد روند نزولی اعتماد اجتماعی هستیم؛ طوری که بر اساس نتایج حاصلشده از موج چهارم پیمایش ارزشها و نگرشها که در سال 1402 و در دولت سیزدهم منتشر شد، سطح اعتماد اجتماعی در 50 سال اخیر به پایینترین مرتبه خود رسیده است. بهگونهای که در سایت «فصلنامه مسائل اجتماعی ایران» که زیر نظر دو نهاد معتبر «انجمن جامعهشناسی ایران» و «دانشگاه خوارزمی» منتشر میشود، میخوانیم «دادههای اجتماعی موجود برای چند دهه اخیر، حاکی از آن است که جامعه ایران دچار یک بحران اعتماد فراگیر و عمیق شده است.
توزیع میزان اعتماد عمومی در کشورهای مختلف جهان بر اساس دادههای پیمایش جهانی ارزشها، نشان میدهد ایران با سطح اعتمادی در حدود ۱۵ درصد جزء کشورهای «کماعتماد» جهان است؛ درحالیکه در جوامعی نظیر کشورهای اسکاندیناوی، هلند و چین این میزان بالاتر از ۶۰ درصد و در کشورهای دیگری نظیر استرالیا، کانادا، سوئیس، آفریقای جنوبی و ویتنام بین ۴۰ تا ۶۰ درصد است. در مقابل، کشورهای کماعتمادی هم وجود دارند که میزان اعتماد در آنها زیر ۱۰ درصد است (که عمدتا شامل کشورهایی آفریقایی و نیز یوگسلاوی سابق میشوند که نوعی جنگ داخلی و نسلکشی را تجربه کردهاند یا مناطقی در آمریکای لاتین که تحت کنترل کارتلهای مواد مخدر هستند). اینکه سطح اعتماد اجتماعی در کشور ما نزدیک به کشورهایی است که در آنها جنگ داخلی و نسلکشی رخ داده یا کارتلهای مواد مخدر بر آن حکمرانی میکنند، بسیار هشداردهنده است و این فصلنامه در ادامه اشاره کرده است که «دادهها نشان میدهند با وجود روندها و نیروهای اعتمادزا، میزان اعتماد در تمامی این سطوح، روند نزولی داشتهاند و جامعه ایران با یک بحران بیاعتمادی فراگیر دستبهگریبان است».
و بحران همینجاست. وقتی مردم یک کشور دچار بیاعتمادی باشند و این بیاعتمادی مزمن هم شده باشد، حتی در بهترین شرایط که همه منابع مادی نیز فراهم باشد، چه نتیجهای را میتوان انتظار داشت؟ فرض کنید مثلا در موضوع ناترازیها که قرار است بالاخره و به ناچار، مدیریت کشور در حوزه سوخت و مشخصا قیمت بنزین دست به اقدام بزند و قیمتها را واقعی کند، در شرایط بیاعتمادی عمومی و با توجه به تجربه سال 98 چه واکنشی را میتوان از جامعه انتظار داشت؟ آنچه هر تحولی را به سوی بهبود در کشور ما به چالش میکشد، همین بیاعتمادی عمومی است که نتایج حاصل از پیمایشهای ملی بر آن تأکید دارند. نتایجی که حتی در نگاه برخی از تحلیلگران، خوشبینانه تنظیم شدهاند. یادداشتم را با مثالی دیگر به پایان میبرم. فرض کنید بیماری به پزشک مراجعه میکند و پزشک برای درمان او، داروهایی را تجویز میکند. حال اگر بیمار به پزشک بیاعتماد باشد، چه رخ خواهد داد؟ این مثال، تازه فقط یک مثال خوشبینانه است. اگر بیمار نهتنها به پزشک بیاعتماد باشد، بلکه به او بدگمان هم باشد، چه خواهد شد؟
مهمترین بحران در کشور ما و در سطح ملی، بیاعتمادی است که راه را بر هر بهبودی میبندد و اگر برای کاهش این بیاعتمادی کاری انجام نشود، بیاعتمادی تبدیل به بدگمانی میشود و آنوقت، جامعه نهتنها با طرحهای درمانی همکاری نخواهد کرد، بلکه در مقابل آن ایستادگی و حتی کارشکنی میکند و در چنین وضعیتی، به قول مولانا «ازقضا سرکنگبین صفرا فزود».