|

تورم و خطر انحطاط کرامت

در طول تاریخ همواره عده‌ای توانسته‌اند با تلاش و کوشش یا برخورداری از هوش بالاتر یا کسب مهارت‌های بیشتر نسبت به سایرین و... ثروت و درآمد افزون‌تری نسبت به دیگران کسب کنند.

در طول تاریخ همواره عده‌ای توانسته‌اند با تلاش و کوشش یا برخورداری از هوش بالاتر یا کسب مهارت‌های بیشتر نسبت به سایرین و... ثروت و درآمد افزون‌تری نسبت به دیگران کسب کنند. از سوی دیگر عده‌ای نیز به دلایل متعدد نتوانسته‌اند از سطح مناسبی از ثروت و درآمد برخوردار شوند. ازاین‌رو به طور پیوسته، مباحث مربوط به شکاف طبقاتی، نحوه و عوامل پیدایش آن و چگونگی مقابله با آن مورد بررسی و مطالعه بوده است. بعد از ظهور انقلاب صنعتی، پدیده شکاف طبقاتی به‌صورت جدی‌تری در جوامع غربی نمایان شد، به‌گونه‌ای که در پایان قرن 19، یک دهک بالای جامعه بریتانیا 90 درصد ثروت و صدک بالای جامعه 50 درصد ثروت را در اختیار داشت. اما این تراکم و تمرکز ثروت چندان پایدار نبود و در اثر وقوع جنگ جهانی اول و دوم و بحران 1929، ارزش دارایی‌‌های طبقه بالای جامعه به‌شدت تنزل یافت. در دهه 1970 و بعد از احیای اقتصاد کشورهای گرفتار در جنگ‌‌های جهانی اول و دوم، بار دیگر اقتصاد آن کشورها در مسیر رشد و پیشرفت قرار گرفت. با گذشت زمان، همراه با ارتقای نوآوری و تکنولوژی، رشد ذخیره دانش، وقوع بهبود قابل ملاحظه در علوم گوناگون مانند علم ارتباطات، علوم مهندسی، علم مدیریت و... نرخ بازدهی هر واحد سرمایه به کار گرفته‌شده در امور مختلف افزایش یافت.

 ازاین‌رو صاحبان سرمایه و نخبگان مالی بیشتر علاقه‌مند شدند تا به منظور سرمایه‌گذاری در حوزه‌‌های متنوع مشارکت کنند. از سوی دیگر رشد فزاینده تکنولوژی باعث شد تقاضا برای نیروی کار غیرماهر و نیمه‌ماهر کاهش یابد. به این سبب حقوق و دستمزد این گروه با کاهش جدی مواجه شد. در قرن 21 این فرایند به‌گونه‌ سرسام‌‌آوری تشدید شد، هرچه زمان می‌گذشت عده‌ای از افراد با کسب ثروت‌‌های کلان، دیوار تنومندی از افتراق و تمایز بین خود و جامعه پدید آوردند. در دهه 1970، یک دهک بالایی جامعه آمریکا حدود 30 تا 35 درصد کل درآمد جامعه را در اختیار داشت و در حال حاضر این عدد به بالای 50 درصد رسیده است. در دهه 1970 یک صدک بالایی 9 درصد و یک هزارک بالایی دو درصد کل درآمد اقتصاد را تصاحب کرده بود و الان این عدد برای صدک بالایی 23 درصد و برای هزارک بالایی حدود 10 درصد است. البته این شکاف درآمدی صرفا مختص ایالات متحده نبود و بسیاری از کشورهای دیگر مانند: برزیل، کلمبیا، آفریقای جنوبی، شیلی، اندونزی، روسیه، کشورهای منطقه خاورمیانه و... و حتی برخی کشورهای اروپایی مانند فرانسه، اسپانیا، ایسلند نیز شاهد و ناظر این رویداد بودند.

جالب‌تر اینکه بحران مالی 2008 و شیوع بیماری کووید ابزاری بودند تا فاصله میان طبقه ثروتمند و کم‌بضاعت جامعه افزایش یابد. به عبارتی وقوع بحران‌ها، عاملی بودند برای افزایش ثروت صاحبان سرمایه و افزایش فلاکت طبقه ضعیف جامعه. طی حدودا 15 سال گذشته کشورهای متعددی از اقصا نقاط دنیا در معرض اعتراضات و جنبش‌‌های مردمی قرار گرفتند. کشورهایی همچون یونان، فرانسه، اسپانیا در اروپا، تونس، مصر، لیبی، مراکش در شاخ آفریقا، لبنان، قزاقستان، سریلانکا در آسیا و آمریکا (تحت عنوان جنبش وال‌استریت) نظاره‌گر فوران خشم و اعتراضات مردمی بودند. افراد حاضر در جنبش‌‌های فوق خواسته‌ها و تمایلات متنوع و متعددی داشتند. با وجود تنوع در خواسته‌ها، به وضوح می‌توان وجوه مشترکی را میان تمایلات افراد شرکت‌کننده در اعتراضات ملاحظه کرد. بی‌عدالتی، وجود شکاف طبقاتی، فساد ناموجه بین سیاست‌مداران و در نهایت از‌بین‌رفتن عزت نفس و کرامت انسانی افراد جامعه برخی از موارد، مشترک بین همه معترضان بود. همگان گمان می‌بردند که عده اندکی از صاحبان ثروت و قدرت زمام همه امور را در اختیار دارند و آنچه اتفاق می‌افتد، صرفا منافع تعداد کم‌شماری از صاحبان ثروت و قدرت را حداکثر می‌کند و منافع سایر افراد جامعه فاقد اهمیت هستند. مرکز ثقل جنبش‌ها در کشورهای آفریقایی، آسیایی و خاورمیانه و حتی جنبش جلیقه‌زردها در فرانسه و وال‌استریت در آمریکا صرفا مبتنی بر شکاف درآمدی ایجادشده در جامعه نبود، بلکه مردمان این کشورها بر این باور بودند که عزت نفس و کرامت انسانی آنها نیز خدشه‌دار شده است. آنچه آنها را رنجور می‌نمود، تنها شرایط بد اقتصادی نبود، بلکه آنها اعتقاد داشتند که ابزاری شده‌اند برای منفعت‌طلبی صاحبان قدرت. آنها می‌پنداشتند مقامات و مسئولان آنها را فراموش کرده‌اند، دیگر دیده نمی‌شوند یا گوش شنوایی برای شنیدن صدای آنها وجود ندارد. باور عمومی شکل‌گرفته میان معترضان برگرفته از احساس بی‌اعتنایی به کرامت انسانی آنها بود. فوکویاما معتقد است شاید افراد بتوانند اندوه ناشی از تنگناهای اقتصادی را تاب بیاورند، اما تحمل تباه‌ساختن کرامت و عزت نفس افراد بسی دشوارتر است. در دهه 80 به‌واسطه رشد و ثبات اقتصادی شکل‌گرفته در اقتصاد ایران، طبقه متوسط تنومندی پدیدار شد. افزایش آسایش و رفاه عمومی پیامد تحقق این رخداد بود. تثبیت نرخ ارز، نرخ تورم سطح پایین، رشد اقتصادی مناسب و همچنین بهبود عمومی درآمدها در جامعه، از مشخصه‌‌های بارز این دهه بودند که به شکل‌گیری طبقه متوسط کمک شایانی کردند. حال متأسفانه طی چند سال اخیر به واسطه تورم‌‌های افسارگسیخته و عدم تحقق رشد اقتصادی مناسب، قدرت و توان طبقه متوسط به طور پیوسته نحیف‌تر و لاغرتر شده است. طبقه کارگر، کارمند و بازنشسته که در دهه 80 به رفاه و آسایش نسبی دست یافته بود، اکنون قایق کوچک و فرسوده آنها در معرض تلاطم‌‌های تورمی در شرایط ناگواری قرار دارد. پدری که دیگر نمی‌تواند خواسته‌‌های بجای اعضای خانواده خود را اجابت کند، دچار سرخوردگی شده و گمان می‌برد عزت نفس و کرامتش آسیب دیده است. یکی از مصائب تورم، تکثیر سرافکندگی و شرمساری برای افرادی است که سرپرستی خانوار را بر عهده دارند. شرمساری و سرافکندگی، موجد بی‌کرامتی افراد می‌شود. از جامعه‌ای که تهی از کرامت و عزت نفس باشد، دیگر نمی‌توان انتظار داشت اعضای آن شور و انگیزه کافی را برای اعتلا و سربلندی کشور به کار ببرند. کشورهایی که کرامت افراد در آنها محترم شمرده شده است، عاقبت خوشی را در اقتصاد تجربه کرده‌اند. سخن آخر اینکه، به گفته آدام اسمیت پول و درآمد نه‌تنها نیازهای افراد را برآورده می‌کند، بلکه به آنها عزت نفس، کرامت و منزلت می‌دهد. حال سال‌هاست که این کرامت و عزت نفس دچار جراحت شده است. ناگوارتر آنکه مقارن با تنزل طبقه متوسط عده قلیلی ثروت‌‌های قابل ملاحظه‌ای کسب کرده‌اند. آنها تصور می‌کنند همواره می‌توانند از طریق تورم، کشتی تفریحی خود را مجلل‌تر و باشکوه‌تر کنند. اما از این نکته غافل‌اند که کشتی آنها در میان امواج بلند و متلاطم دریا گرفتار خواهد شد. جامعه‌ای که در آن عده کثیری دچار احساس فقدان کرامت و منزلت و عزت نفس است، همچون امواج خشمگین قادر است مجهزترین کشتی‌ها را نیز در هم شکند.