|

صدا، دوربین، بی‌حرکت!

روز سینما بود و به‌ مناسبت اجحافی که در حق اصحاب سینما شده بود، در شبکه ایکس (توییتر سابق) نوشتم: «نمای نزدیک سینما... کوچ بیضایی، خانه‌نشینی تقوایی، مرگ مشکوک پوراحمد و مهرجویی، و حالا، ۳۰۰ پرونده مفتوح!

سعید حجاریان

روز سینما بود و به‌ مناسبت اجحافی که در حق اصحاب سینما شده بود، در شبکه ایکس (توییتر سابق) نوشتم:

«نمای نزدیک سینما...

کوچ بیضایی، خانه‌نشینی تقوایی، مرگ مشکوک پوراحمد و مهرجویی، و حالا، ۳۰۰ پرونده مفتوح!

پ.ن:

رسول صدرعاملی: «حدود ۳۰۰ نفر از همکاران ما به‌ دلایل شرایط سیاسی و اجتماعی و امنیتی پرونده باز قضائی دارند و امکان بازی و فیلم‌سازی ندارند و همچنان گرفتار هستند».

این نوشته واکنش‌هایی را در پی داشت‌ که بحث درباره آن فضایی فراخ‌تر از کاراکترهای ایکس می‌طلبد. در چهار بند به مواردی اشاره می‌کنم:

اول) یکی از فعالان رسانه‌ای نزدیک به قوه قضائیه و همچنین رئیس سازمان سینمایی اعلام کردند شمار پرونده‌های مفتوح هنرمندان نه ۳۰۰، بلکه ۳۰ یا حتی کمتر است. نفس پاسخ‌گویی و از آن مهم‌تر مختومه‌کردن پرونده‌ها مغتنم است و من نیز از آن استقبال می‌کنم و معتقدم هرچه شهروندآزاری و محکومیت و ممنوع‌الکاری و ممنوع‌الخروجی کمتر شود، نفع آن به همه می‌رسد. هرچند باید توجه کنیم دست‌کم از سال ۱۴۰۱ به این سو، تعدادی هنرمند عطای فعالیت هنری در وطن‌شان را به لقایش بخشیده‌اند؛ خواه با مهاجرت، خواه با خاتمه خودخواسته فعالیت‌شان، بنابراین برخی پرونده‌ها همواره مفتوح خواهند ماند؛ نه در دستگاه قضا و حراست یک وزارتخانه، بلکه در افکار عمومی و زندگی یک شهروند‌ که سابق بر این هنرمند نام داشت.

دوم) رئیس سازمان سینمایی کشور، جناب آقای خزاعی در یک برنامه تلویزیونی اعلام کردند: «نگذارید بگویم که آقای حجاریان چه کردند با هنرمندانی مانند بهرام بیضایی، داود رشیدی، سعید راد، جمشید هاشم‌پور و...».

من معتقدم در حق جناب خزاعی اجحاف شده است؛ چه زمانی ‌که به‌ دلیل نحوه خواندن دعای تحویل سال مورد طعن کاربران شبکه‌های اجتماعی قرار گرفتند، چه زمانی‌ که در صداوسیمای تحت تملک و ریاست همفکرا‌ن‌شان، آنتن از ایشان دریغ شد تا نگویند همچو منی با همچو نام‌های معتبر و اهل فرهنگی چه کرده است! ان‌شاءالله، در نخستین فرصت مدیران صداوسیما دلالت شوند و جبران مافات کنند تا جناب خزاعی کلام‌شان را تکمیل بفرمایند.

سوم) صحبت از تعامل و برخورد من با اهل فرهنگ و هنر به میان آمد. به سه مورد اشاره می‌کنم. اولین آنها به ابتدای انقلاب بازمی‌گردد؛ زمانی‌ که ذیل یک مصوبه شورای انقلاب همه ممنوع‌الخروج شدند!... یعنی اصل بر آن بود که همه ممنوع‌الخروج‌اند، مگر آنکه خلافش ثابت شود. من و همکارانم تلاش کردیم این فرایند به‌سرعت اصلاح شود که در آن حین عده‌ای از هنرمندان هم به‌ شکل قانونی از کشور خارج شدند. برخی نام‌های مهم در حافظه‌ام ثبت‌وضبط است که نیازی به قلمی‌ شدن‌شان نیست. دو دیگر مربوط می‌شود به حدود ۲۰ سال بعد؛ یعنی پاییز و اوایل زمستان ۱۳۷۷. زمانی‌ که شماری از اصحاب قلم و اهل فرهنگ‌ و همچنین دو نفر از فعالان سیاسی به قتل رسیدند؛ قتل‌های موسوم به زنجیره‌ای. در پی آن وقایع، اولا تلاش کردیم در روزنامه صبح امروز از حداکثر توان‌مان استفاده کنیم تا به سهم خود حس پیگیری به جامعه منتقل و امنیت روانی حتی‌المقدور تأمین شود. قضاوت با مردم و اهالی آرشیو و البته تاریخ‌نگاران. ثانیا، در مأموریتی که از جانب رئیس‌جمهور وقت، آقای خاتمی، پیدا کردم، با جمعی از اعضای کانون نویسندگان دیدار کرده، مطالبات آنها را شنیدم و‌ به دولت منتقل کردم تا آن عزیزان بیش‌ازپیش تحت تأثیر آن فضای خوفناک نباشند. آنها می‌گفتند امنیت ندارند و جان‌شان در خطر است و مرتب تهدید می‌شوند و شب‌ها را در منزل اقوام می‌گذرانند؛ و البته‌ مواردی دیگر! القصه، مقرر شد وزارت کشور مأموریت حفظ امنیت جانی آنها را برعهده بگیرد. 

با این اوصاف نمی‌توان تصور کرد این‌جانب در یک ساحت هنر، که قلم باشد، مسیری را بروم و در ساحت دیگر، که سینما باشد، مسیری دیگر. ضمن آنکه من در هیچ دوره‌ای مسئولیتی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نداشته‌ام و مسئولیت‌های دیگرم هم اساسا ارتباطی با این حوزه نداشته است تا بخواهم هنرمندی را از کار بی‌کار کنم‌. طرفه آنکه کمتر از دو دهه بعد، بازیگر فیلم «اژدها وارد می‌شود» به کارگردانی آقای مانی حقیقی شدم! فی‌الواقع، ضدیت با هنر و هنرمندان می‌تواند جمع نقیضین باشد. چهارم) و اما سخن پایانی. آقای بهرام بیضایی نقل می‌کنند: «اوایل انقلاب می‌گفتند ما نویسنده نمی‌خواهیم، حروف‌چین می‌خواهیم. می‌گفتند ما فکر را می‌دهیم و شما کلمات را برای‌مان بچینید. من [بیضایی] با این حرف در جدال بودم. می‌گفتم: فکر را خودم دارم و خودم هم می‌نویسم و به شما احتیاجی ندارم. نمی‌توانید جلوی مرا بگیرید» (نقل از کتاب موزاییک استعاره‌ها؛ گفت‌وگو با بهرام بیضایی، نشر برج، ص ۹۶). همه ما ممکن است خطا یا اشتباهاتی داشته باشیم. من، و همفکرانی که امروز می‌توانم با صدای بلند از آنها دفاع کنم، سعی کردیم از آن اشتباهات -که نمونه‌ای از آن از قول جناب بیضایی نقل شد، درس بگیریم، و همین شد که با همه کاستی‌ها از پروژه «توسعه سیاسی» دفاع کردیم. پروژه‌ای که سیاست و اقتصاد و‌ فرهنگ را توأمان در بر می‌گرفت، سخن‌های تازه‌ داشت و متفاوت از مسیر پیشین بود و تا حد ممکن آزادی قلم و بیان را در بر می‌گرفت و البته مقاومت‌هایی را هم به‌ دنبال داشت. حال پرسش این است که چرا امروز عده‌ای هنوز مشغول چانه‌زنی هستند که بین اعداد ۳۰ و ۳۰۰ و ۴۰۰ کدام‌یک به واقعیت نزدیک‌تر‌ است و کدام نهاد بیشتر به سیاهه ممنوع‌الفعالیت‌ها افزوده است؟! مسیر آینده مشخص است؛ اگر تفکر من غلط بوده است، در جهت عکس حرکت کنید و فضای هنر و سینما را باز کنید. و چنانچه درست بوده است، تفکری شبیه به آن را، البته با اصلاحات لازم و ضروری و روزآمد، ادامه بدهید. شاید، آن استادی که در وطنش شغلی نداشت و کوچ کرد، دیگر بازنگردد و همچنان در غربت درس شاهنامه دهد، شاید آنهایی که دق‌مرگ شدند یا ذوق‌شان کور شد، مجالی نداشته باشند، شاید آنها که سلاخی شدند و تخیلِ دوربین به‌ دست‌های سر صحنه را برانگیختند، زنده نشوند اما حتما دیگرانی یافت می‌شوند که فیلم‌نامه بنویسند، فیلم بسازند و بر جامعه و ساخت قدرت تأثیر بگذارند.