قصه زغال و زمستان
«از ملامتگر نیندیشد دل افگار ما/ شور محشر خنده کبکی است در کوهسار ما» شوربختانه به روز شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۴ خورشیدی در ورقه نخست روزنامه فخیمه «شرق» یادداشتی خواندم که نمکپاش زودجوشی تحت عنوان «چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم»، عسلپوشی و سرکهفروشی کرده و جانب حق وانهاده و خامه صدق شکسته و بر بوق نفاق دمیده است و چنان وانمود کرده که گویی اصفهانیان نرگسخوی، آب را از هموطنان یزدی سمنبوی خویش دریغ داشته و فزون بر این، سبکسرانه کوشیده است دامنه منازعه را نیز فراختر کند و پای هممیهنان چهارمحالی گُلرویمان را نیز به میانه آرد:
محمد عیدی نجفآبادی
«از ملامتگر نیندیشد دل افگار ما/ شور محشر خنده کبکی است در کوهسار ما»
شوربختانه به روز شنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۴ خورشیدی در ورقه نخست روزنامه فخیمه «شرق» یادداشتی خواندم که نمکپاش زودجوشی تحت عنوان «چون دوست دشمن است، شکایت کجا بریم»، عسلپوشی و سرکهفروشی کرده و جانب حق وانهاده و خامه صدق شکسته و بر بوق نفاق دمیده است و چنان وانمود کرده که گویی اصفهانیان نرگسخوی، آب را از هموطنان یزدی سمنبوی خویش دریغ داشته و فزون بر این، سبکسرانه کوشیده است دامنه منازعه را نیز فراختر کند و پای هممیهنان چهارمحالی گُلرویمان را نیز به میانه آرد:
«آتشی زد او به کشت دیگران/ باد آتش را بکشت او بران»
بگذریم؛ ای کاش به جای این سخنان سبکمایه سستپایه خالی از راستی و سراسر کژی، یک بار وی را قصدی میشد تا به جای تفرج در چهارباغ این پیرزمین، به تفحص سری به شرق این بوم دیرزمان میزد و میدید که از مردمانی سخن میگوید که با همین زمینگیری ناشی از وعدههای توخالی مدیریتی و تصمیمگیریهای بیپشتوانه کارشناسی چند دهه ماضی، سپهری نیکپندار و گرمرفتارند. آنگاه شاید و فقط شاید، حرمت قلم را نگه میداشت و بهجای منطق میلی همراه با مغالطه علت جعلی و مغالطه تحریف و تفسیر، منطق استدلالی مبتنی بر تفکر را به کار میگرفت و حربه نقد خویش را از برای بانیان وضع موجود تیزتر میکرد که در حاشیه امنی نشستهاند و رونق بازارشان به بهای بیرمقی اجاق خَلق است:
«مدعی دیده است اما با غرض/ پرده باشد دیده دل را غرض»
بهعنوان مشفقی، صاحب آن خامنوشته را میخوانم که پسندیدهتر آن بود که در حد بضاعت و استطاعت، و چون یک روزنامهنگار حرفهای وطندوست (و البته دغدغهمند منافع ملی!)، در پیشداوری تعجیل نمیفرمودید و به حجره بیدلی نمینشستید و ابراز هیجانات آنی نمیکردید و قدری یا نیمقدری، غوری در اسناد و مدارک معتبر میکردید و با آگاهان از ملت به شور مینشستید تا همگان نگویند که فلان نیز در دعوی چون عندلیب خوشنواست و در معنی چون زاغ بینوا:
«صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را/ که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را»
آخر ای مدعی مبطل که دعوی باطل میکنی، کمینه خاطرات مرحوم هاشمیرفسنجانی (۳۱ مرداد ۱۳۷۵ خورشیدی) را به مطالعه برمیگرفتی تا بدانی در آن مجلس با اولیای امور بیشینه از یزد چه رفته است و انتقال آب زایندهرود منوط به اجرای چه طرحی بوده است. باری، به درستی بر امر روشنی اشارت فرمودهاید و به آماری استناد کردهاید که با این وضعیت کشاورزی سنتی مقرون به صواب نیست، اما دو نکته را از یاد نبرید که اولا این سخن فقط اختصاص به کشتکاران اصفهانی ندارد که بالادست و پاییندست نیز مشمول آن هستند. ثانیا کدام دولت، کدام تمهیدی را اندیشید و برنامهای فرایندمحور مبتنی بر توسعه پایدار را نصبالعین قرار داد تا شیوه بهینه معیشتی را جایگزین کند که حال حضرتعالی از سر همهچیزدانی، چوب بیتوفیقی در روابط بینالمللی را بر فرق کشاورز اصفهانی میکوبید. این پند نیکخواهان و خبرگان را باید به گوش گیریم که آنچه در داخله، سرمایه اجتماعی و در خارجه، قدرت تعاملی ما را فرو میکاهد، داشتن استانداردهای دوگانه و برخورداری از همین منطق به تعبیر من هرمافرودیتی است.
پس بیاییم کمینه در مقام تبیین و تحلیل مسئله صادق باشیم و شفاف: «مدعی بسیار داری اندرین صنعت ولیک/ زیرکان دانند سیر از سوسن و خار از سمن»
بدان که آب دهان به روی مردمی انداختهای که در ایرانداری و ایرانبانی کارنامهای بس درخشان و روشن دارند و به خلاف آن گفتههای سخیف و آن ادعاهای ضعیف، هماینک نیز تأمینکننده آب قمرود از گلپایگان هستند. اینان باور دارند که چو ایران نباشد تن من مباد، اما برنمیتابند که شرذمهای تُهیچشم تَردامَن، بوموار، هیزمآور خرمن آتشی شوند که خلایق نژاده از سه استان در آن سوزند و آنان کام خویش برند و ظریفانه بر کشته و کَرده غلط مدیریتی خویش غبار فراموشی برنشانند و خورشید را به کسوف و ماه را به خسوف کشانند. راقم این سطور بهجای شما از دو شمار از هموطنانم عذرخواهم: اول از یزدیان و چهارمحالیان که به آنان آدرس غلط دادید و بذر خشم در دلشان افشاندید و دوم از اصفهانیان که در حقشان جفا کردید و با نوشتهای بهغایت ناراست، آنان را رنجاندید؛ آنهم از جانب کسی که میتوانست با رهیافتی عقلانی و به دور از رویکردی احساسی، نقاد رویهای باشد که بانی وضع موجود است: «پرده ناموس از زخم زبان لرزد به خود / هیچ پروا از ملامت نیست رسواکرده را»
در پایان، این پند سعدی را فرایاد خود و شما میآورم که فرمود:
«یاد دارم که در ایام طفولیت مُتَعَبد بودمی و شبخیز و مُولَع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر، رحمهالله علیه، نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مُصحَف عزیز بر کنار گرفته و طایفهای گرد ما خفته.
پدر را گفتم: از اینان یکی سر برنمیدارد که دوگانهای بگزارد. چنان خواب غفلت بردهاند که گویی نخفتهاند که مردهاند.
گفت: جان پدر! تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.
نبیند مدعی جز خویشتن را / که دارد پرده پندار در پیش / گرت چشم خدا بینی ببخشند
نبینی هیچکس عاجزتر از خویش» (گلستان سعدی، باب دوم (اخلاق درویشان) حکایت هفتم).
چنین بادا که همه مردم سرزمینم نبیذنوش باشند و سرودنیوش.