زنان در ادبیات معاصر عرب
ادبیات جهان عرب در دهههای اخیر نویسندگان زن برجستهای داشته است که در آثارشان به مسائل اجتماعی و تاریخی این جوامع توجه کردهاند. برخی از آنها نیز به مضامینی توجه کردهاند که جهانشمولاند و ازاینرو تعدادی از این آثار با اقبال جهانی روبهرو شدهاند. بهتازگی دو رمان از دو نویسنده زن لبنانی و سوری با ترجمه «سمیه آقاجانی» به فارسی منتشر شده که هر دو کتاب از آثار شاخص این نویسندگان به شمار میروند.
شرق: ادبیات جهان عرب در دهههای اخیر نویسندگان زن برجستهای داشته است که در آثارشان به مسائل اجتماعی و تاریخی این جوامع توجه کردهاند. برخی از آنها نیز به مضامینی توجه کردهاند که جهانشمولاند و ازاینرو تعدادی از این آثار با اقبال جهانی روبهرو شدهاند. بهتازگی دو رمان از دو نویسنده زن لبنانی و سوری با ترجمه «سمیه آقاجانی» به فارسی منتشر شده که هر دو کتاب از آثار شاخص این نویسندگان به شمار میروند.
«نافه» عنوان رمانی است از «حنان الشیخ» که با ترجمه «سمیه آقاجانی» در نشر مروارید به چاپ رسیده است. حنان الشیخ از نویسندگان معاصر لبنانی است که در سال 1945 متولد شده و بیش از 10 رمان و مجموعهداستان در کارنامهاش دیده میشود. او در آثارش به مضامین اجتماعی و تاریخی مانند جنگ، مسائل زنان و مردسالاری در جوامع سنتی پرداخته است. همچنین در برخی از آثار شاخصش وضعیت زنان را در میان انبوهی از محدودیتهای اجتماعی و خانوادگی به تصویر کشیده است. در میان آثار حنان الشیخ دو رمان «حکایت زهره» و «نافه» از جایگاه مهمتری برخوردارند. آنطورکه مترجم «نافه» در پیشگفتارش اشاره کرده، نویسنده در این رمان تلاش کرده با تکیه بر چهار راوی زن، پرده از تباهی اخلاق در کشورهای عربی حوزه خلیج فارس بردارد. تصویری که در این رمان از کشورهای عربی به دست داده شده، برخلاف تصویر بزکشدهای است که اغلب در رسانهها برجسته میشود. این تصویری است جزئینگرانه که بیش از هر چیز به مناسبات اجتماعی و انسانی توجه کرده و با توجه به اعماق اجتماع، مسائل کمتر دیدهشده را برجسته کرده است. ادوارد سعید درباره این ویژگی رمان گفته بود تصویری که از این کشورها به دست داده شده، از صراحتی نفسگیر برخوردار است. مترجم «نافه» نوشته که بیابان حنان الشیخ، بیابان خوش آب و رنگ رسانهها نیست که با برجهای بلند و ساختمانهای زیبا هر بینندهای را به خود میکشاند؛ بیابان او جایی پر از تناقضهاست. بیابانی است که نفت چشم و گوش مردمش را باز کرده است تا جایی که سوار هواپیما میشوند و با دیدن آزادیهای فردی جهان غرب به دامان بیبندوباری میافتند. مردان این بیابان هر زن فرنگی را به چشم مریلین مونرو میبینند اما به زنان کشور خود اجازه کارکردن و رفتوآمد نمیدهند. در بخشی از این رمان میخوانیم: «پانزده سال است با او زندگی میکنم. پانزده سال است که نمیشناسمش، هرچند شمار موریزههای روی شانهاش را میدانم. پس از گذشت چند سال از زندگی مشترکمان اندکاندک توجهش به من کم شد. اگر داستان زندگی خودم را در مجلههای زنان و در صفحه دلها و گرفتاریها میخواندم، باور نمیکردم. این احساس آدم را دیوانه میکند و با گذشت زمان به هرزگی میکشاند. رفتهرفته کمتر با من همسخن میشد. حتما پای زن دیگری در میان بود. تلاش کردم مچش را بگیرم. نامههایش را پاییدم. روبهروی ساختمان شرکتش ایستادم. تلفنهایش را گوش دادم. تا به دیدن پدر و مادرش که در استان دیگری مینشستند رفت، تعقیبش کردم. رختهایش را بوییدم. زیر زبانش را کشیدم ولی چیزی دستگیرم نشد».
«کام آخر» نوشته «هیفاء بیطار» رمان دیگری است که بهتازگی با ترجمه «سمیه آقاجانی» در نشر لاک منتشر شده است. هیفاء بیطار از شناختهشدهترین زنان نویسنده عرب است که در سال 1960 در لاذقیه سوریه متولد شده است. او چشمپزشکی است که از سالهایی ابتدایی دهه 90 به داستاننویسی روی آورده و بیش از 10 رمان و مجموعهداستان منتشر کرده است. مترجم اثر در مقدمهاش توضیحاتی درباره او و آثارش داده و ازجمله به این نکته اشاره کرده که هیفاء بیطار با نشاندادن زندگی زنان طبقه متوسط و نواختن بر ناگفتههای جامعه سنتی عرب، نویسندهای جسور به شمار میرود. تن، زمان و تنهایی از مهمترین مضامینی است که هیفاء بیطار در آثارش به آنها توجه کرده است: «تن در داستانهای بیطار، یا از کام و نوش بیبهره است یا طعمه مردان بیبندوبار. زمان، دشمن هراسناک زن است و زن میکوشد با ابزارهای گوناگون زمان را بفریبد؛ هرچند میداند سرانجام زمان است که پیروزمندانه سور عزای او را بر سفره مینشیند. تنهایی، زن را دستخوش احساس غربت میکند. این تنهایی نه خودخواسته و نه از جنس آن تعالی متعالی، که تحمیل جامعه مردسالار است». افزون بر این، هیفاء بیطار در آثارش به مسئله طلاق هم پرداخته است. زنان داستانهای او اغلب با مسئله طلاق و تبعات آن درگیرند و این ویژگی در رمان «کام آخر» هم دیده میشود. این رمان از یک سو پیامدهای روانی طلاق را بر زندگی شخصیت زن داستان بازمیتاباند و از سوی دیگر رفتار مرد روشنفکر عرب را در برابر جنس زن واکاوی میکند. در بخشی از این رمان میخوانیم: «کوتاه و مفید گرفتاری او روزهای جمعه یا دقیقتر ناکامی روزهای جمعه است. روزهای هفته با کارش سرگرم میشود. با مردم حرف میزند. پیششان مینشیند، ولی همینطورکه ظهر پنجشنبه میشود، کمکم دلش میگیرد. انگار یادش میآید ناکامی روز جمعه در راه است. پارچه گرم را بر پلکهایش میگذارد و از گرمایی که در تنش میپراکند، سرمست میشود. صورتش را خشک میکند و بلند میشود قهوه بامدادی را آماده میکند. کامبخشترین لحظه روزش نوشیدن قهوه بامدادی است. هرچند غمگین بود، قهوهاش را که مینوشد، کم یا زیاد روشن میشود. عکسهای میهمانی دیشب بیطرفانه از جلویش میگذرند، بیاینکه در او حس به ریشخند کشیدن یا اندوه برانگیزند. قهوهاش که سر رفت، از جا جست. قهوه را در فنجان میریزد و خودش را دست میاندازد و میگوید: این هم شده نشان هویت من. قهوهاش را عجلهعجله میخورد. باید زودتر به کتابفروشیاش میرفت، به تنها پناهگاهش. دیدارش با دوستان راستینش -کتابها- دیر شده است. به باور او کتاب بهترین دوست است و هیچچیز در جهان نمیتواند مانند بوی کتاب او را به آرامش برساند».