روایتِ پاکسیما مجوزی از داستانهایش بهمناسبتِ انتشار «او شبها میآید»
در دنیای وهمآلودی زندگی میکنیم
آزاده فضلی
پاکسیما مجوزی نویسنده و روزنامهنگار است و دکترای جامعهشناسی ادبیات دارد. در کارنامه نویسندگی او سه مجموعهداستان ثبت شده است؛ «طرح وهم»، «آسمان میشوم» و «او شبها میآید» که بهتازگی چاپ شده است. از مجوزی دو کتاب «روی دیگر سکه هدایت» تحلیل و بررسی عشق در داستانهای کوتاه صادق هدایت و «هفت سال در هند» تجربیات زندگی در سرزمین هفتاد و دو ملت نیز منتشر شده است. این گفتوگو بهمناسبتِ چاپ «او شبها میآید»، تازهترین مجموعهداستان مجوزی، انجام شده و نگاهی دارد به شیوه داستاننویسی و رمزآلودبودن فضاهای داستانی او.
بدیهی است که درک شما از جامعهای که در آن رشد یافتید و آشناییتان با فرهنگهای غیرایرانی و کشورهایی که در آنها زندگی کردهاید، بر آثارتان تأثیرگذار بوده است. سبک داستاننویسی و تخیلی که در داستانهایتان بهکار میبرید، چقدر متأثر و برگرفته از این تأثیرات اجتماعی و فرهنگهاست؟
شاید بهتر است اینگونه پاسخ بدهم که زندگی در کشورها و شهرهای مختلف، روبهروشدن با فرهنگها، آیینها و رسوم متفاوت و همچنین سفرکردن به مکانهای گوناگون تأثیر ویژهای در داستاننویسی من داشته است و بهنوعی دریچههای تازهای را برای انتخاب و شکلدادن به سوژههای داستانیام گشوده است. هر کسی اهل سفر باشد میداند که سفر یکجورهایی غیرقابل پیشبینی است و همین نکته آن را هیجانانگیز و دلچسب میکند. اتفاقی که برای داستانهایم نیز میافتد همین است وقتی به جای تازهای برای سفر یا زندگی میروم در اتفاقات، رفتار مردم و حتی پوشاک و غذاها بیشتر دقت میکنم. سعی میکنم با مردم باشم تا بتوانم به نقطه کشف آن جامعه برسم. ممکن است در این میان داستانی، سوژهای یا ایدهای در ذهنم جان بگیرد. در چنین موقعیتی مسلما حالوهوای آن منطقه یا آنجایی که طرح اولیه شکل گرفته، در داستان وجود دارد. برای همین باید بگویم بله فرهنگها، کشورها و شهرهایی که در آن زندگی یا به آنها سفر کردهام در داستانهایم تأثیر گذاشتهاند. البته این را هم اضافه کنم که با تخیل است که آنها را پروبال میدهم و داستانهایی که نوشته میشوند لزوما بازنویسی واقعیت
یا اتفاقی نیست که شاهدش بودهام یا ماجرایش را شنیدهام، واقعیت خیلی وقتها در حد یک جرقه است برای روشنشدن موتور تخیل. مثلا گاهی فقط یک جمله موجب جانگرفتن یک داستان میشود. اگر بخواهم مصداقی بگویم میتوانم به داستان «روز پدر» از کتاب «او شبها میآید» اشاره کنم. یادم میآید تازه به هند رفته بودم و میخواستم شرایط را برای پذیرش دانشگاه و زندگی بررسی کنیم. همانجا در جمع دانشجویان ایرانی ساکن هند یکی از بچهها را دیدم که دورتر از ما نشسته بود و داشت برای دوستانش درددل میکرد. من این جمله را شنیدم: «من که از پدرشدن چیزی نفهمیدم». این جمله و لحن بیان و حسرت و غمی که در آن بود باعث شد تا به زندگی دانشجویان ایرانی در هند بیشتر دقت کنم. برای همین داستان «روز پدر» مجموعهای شد از اتفاقاتی که ممکن است برای خیلی از بچهها در هند رخ داده باشد.
آیا شما برای نوشتن، داستانهایی در ذهن داشتید که حدس بزنید مورد پسند مخاطب ایرانی نباشد و آنها را بهروز کرده باشید؟ از ابتدای نوشتن، علاوهبر مخاطب ایرانی به مخاطب جهانی هم فکر میکنید؟
راستش زمان نوشتن اصلا به اینها فکر نمیکنم. بهنظرم فکرکردن به این نکات ممکن است آفرینش هنری را دچار اختلال کند. روشی که در داستاننویسی دارم و از ابتدا آن را بهکار بردهام این است که سعی میکنم کمتر از زمان یا مکان مشخصی استفاده کنم. حتی استفاده از نام هم در داستانهایم کمتر دیده میشود. ترجیح میدهم وقتی خوانندهای داستانی را میخواند فراتر از مکان و زمان آن را در ذهن خودش همانطور بازسازی کند که دوست دارد. بهعبارتی سعی میکنم تا حکایت کنم و کلیاتی از مکان و زمان را برای خواننده بازگو کنم و باقی آن را خودش بسازد. برای مثال داستان «او شبها میآید» در جنوب هند در منطقه کانیاکوماری اتفاق میافتد. اما اسمی از این کشور و شهر در داستان نیست. من تنها نشانهها را میدهم تا خواننده حالوهوای آنجا را بشناسد و خودش کشف کند که اینجا احتمالا هند است اما همزمان میتواند آن را داستانی در جنوب ایران یا جاهای دیگر تصور کند. مهم نیست که مخاطب شما در کجای جهان زندگی میکند، مهم داستانی است که روایت میشود.
آیا داستانهایتان برای مخاطب غیرایرانی هم جذابیت دارد؟
با تجربهای که از ترجمه برخی از داستانهایم به زبانهای متفاوت دارم و البته مخاطبانی از کشورهای دیگر که داستانها را خواندهاند بهنظرم آن ارتباط بین مخاطب و داستان بهخوبی برقرار شده است. برای مثال داستان «چهلوهشت پله» از مجموعه «آسمان میشوم» که از تکداستانهای برگزیده جایزه هوشنگ گلشیری هم بود و به زبانهای انگلیسی، ارمنی و چکی ترجمه شده و بازخوردهای خوبی داشته است. چند داستان دیگر هم که به انگلیسی ترجمه شدند به همین شکل، مخاطبان غیرایرانی هم توانستند با آنها ارتباط برقرار کنند.
شما در آثارتان فضاسازیهای خیالانگیز و وهمآلودی را رقم میزنید که جذابیتهای بصری دارد و همچنین از این منظر بسیار میتواند در سینما و مدیومهای نمایشی بهکار گرفته شود.
بهنظرم تصویر در داستان خیلی مهم است. در نوشتن داستانها سعی میکنم با کلمات و فضاسازی، تصاویری را شکل بدهم که در ذهن دارم و فاصله متن با آن را به کمترین حد ممکن برسانم. در مورد فضاهای وهمآلود و مرموز هم باید بگویم که به نظرم ما در یک دنیای وهمآلود زندگی میکنیم و بودن چنین فضاهایی در داستانم میتواند برداشتی از دنیای اطرافمان هم باشد. البته این را هم بگویم که با سینما رابطه بسیار خوبی دارم. همانقدر که شیفته کتاب هستم، سینما هم همیشه برایم جذاب بوده و ادبیات و سینما جزئی از زندگیام هستند. تا به حال از دو داستان کوتاه من نیز فیلم کوتاه ساخته شده است. داستان «آینه» را خورشید نجم کارگردانی کرده است و سعید نجاتی هم با اقتباس از داستان «آخرین سوژه» یک فیلم کوتاه ساخته است.
کتاب «او شبها میآید» شامل جدیدترین داستانهای کوتاه شما با موضوعاتی چون بحران هویت، بحرانهای روحی و تحولات درونی افراد و دوراهیهایی است که ممکن است در زندگی هر فردی اتفاق بیفتد. در کتابهای پیشین شما نیز موضوعاتی چون مرگ و تغییرات درونی پررنگ هستند. در چه دورهای از زندگی و نویسندگیتان، به این جهان داستانی رسیدید.
چیزی که برایم همیشه مهم بوده انسانها و رفتارشان در موقعیتهایی است که خواست خودشان نیست. تلاش برای بیرونآمدن از آن پیلهای که در آن اسیر شدهاند و به هرچیزی حتی خودتخریبی، فرار و یا فراموشی دست میزنند. آدمهایی که هر روز در کنار ما زندگی میکنند و هر کدام قصه خودشان را دارند به نظرم هر کسی با حوادث و فراز و فرودهای خاص خودش میتواند یک داستان باشد. فقط باید داستانش را شنید یا در برخی موارد دید. برای رسیدن به این جهان داستانی لازم نیست که دوره خاصی را سپری کنیم بلکه باید دقیقتر دید و عمیقتر درک کرد. این مواردی که اشاره کردید مثل بحران هویت، بحران روحی و تحولات درونی افراد، در دنیای امروز تقریبا برای همه ما اتفاق افتاده است و گفتن از آنها و نشاندادن آن حالات به دیگران شاید کمترین کاری باشد که یک نویسنده میتواند انجام دهد. برای مثال در داستان «مرد و حافظ» با عمیقشدن در زندگی شخصیت اصلی داستان ما به کشورها و فرهنگهای مختلف هم سر میزنیم. با مفاهیمی چون مهاجرت، زندگی دانشجویی، عشق و فراق و غم روبهرو میشویم و حتی تفاوتها و شباهتهای فرهنگی و اجتماعی را میبینیم اما چیزی که مهم است عنصر وجودی انسان
است که ورای تمام تفاوتها یکی است.
کدامیک از داستانهایی که تا به حال نوشتید خیلی به دلتان نشسته؟ همچنین فکر میکنید کدامیک از این داستانها برای مخاطب جذابیت و گیرایی زیادی داشتهاند؟
نامبردن از یک داستان آنهم از میان سه مجموعه دشوار است اما داستانِ «چهلوهشت پله» از مجموعهداستان «آسمان میشوم» بازتابهای خوبی در داخل و خارج از ایران داشت و به زبانهای دیگر نیز ترجمه شد. حرفزدن از بازتاب داستانهای جدیدم هنوز کمی زود است اما در این مجموعه «او شبها میآید»، «مرد و حافظ» و «روز پدر» شاید بازتابهای بیشتری میان مخاطبان داشته باشند.
پاکسیما مجوزی نویسنده و روزنامهنگار است و دکترای جامعهشناسی ادبیات دارد. در کارنامه نویسندگی او سه مجموعهداستان ثبت شده است؛ «طرح وهم»، «آسمان میشوم» و «او شبها میآید» که بهتازگی چاپ شده است. از مجوزی دو کتاب «روی دیگر سکه هدایت» تحلیل و بررسی عشق در داستانهای کوتاه صادق هدایت و «هفت سال در هند» تجربیات زندگی در سرزمین هفتاد و دو ملت نیز منتشر شده است. این گفتوگو بهمناسبتِ چاپ «او شبها میآید»، تازهترین مجموعهداستان مجوزی، انجام شده و نگاهی دارد به شیوه داستاننویسی و رمزآلودبودن فضاهای داستانی او.
بدیهی است که درک شما از جامعهای که در آن رشد یافتید و آشناییتان با فرهنگهای غیرایرانی و کشورهایی که در آنها زندگی کردهاید، بر آثارتان تأثیرگذار بوده است. سبک داستاننویسی و تخیلی که در داستانهایتان بهکار میبرید، چقدر متأثر و برگرفته از این تأثیرات اجتماعی و فرهنگهاست؟
شاید بهتر است اینگونه پاسخ بدهم که زندگی در کشورها و شهرهای مختلف، روبهروشدن با فرهنگها، آیینها و رسوم متفاوت و همچنین سفرکردن به مکانهای گوناگون تأثیر ویژهای در داستاننویسی من داشته است و بهنوعی دریچههای تازهای را برای انتخاب و شکلدادن به سوژههای داستانیام گشوده است. هر کسی اهل سفر باشد میداند که سفر یکجورهایی غیرقابل پیشبینی است و همین نکته آن را هیجانانگیز و دلچسب میکند. اتفاقی که برای داستانهایم نیز میافتد همین است وقتی به جای تازهای برای سفر یا زندگی میروم در اتفاقات، رفتار مردم و حتی پوشاک و غذاها بیشتر دقت میکنم. سعی میکنم با مردم باشم تا بتوانم به نقطه کشف آن جامعه برسم. ممکن است در این میان داستانی، سوژهای یا ایدهای در ذهنم جان بگیرد. در چنین موقعیتی مسلما حالوهوای آن منطقه یا آنجایی که طرح اولیه شکل گرفته، در داستان وجود دارد. برای همین باید بگویم بله فرهنگها، کشورها و شهرهایی که در آن زندگی یا به آنها سفر کردهام در داستانهایم تأثیر گذاشتهاند. البته این را هم اضافه کنم که با تخیل است که آنها را پروبال میدهم و داستانهایی که نوشته میشوند لزوما بازنویسی واقعیت
یا اتفاقی نیست که شاهدش بودهام یا ماجرایش را شنیدهام، واقعیت خیلی وقتها در حد یک جرقه است برای روشنشدن موتور تخیل. مثلا گاهی فقط یک جمله موجب جانگرفتن یک داستان میشود. اگر بخواهم مصداقی بگویم میتوانم به داستان «روز پدر» از کتاب «او شبها میآید» اشاره کنم. یادم میآید تازه به هند رفته بودم و میخواستم شرایط را برای پذیرش دانشگاه و زندگی بررسی کنیم. همانجا در جمع دانشجویان ایرانی ساکن هند یکی از بچهها را دیدم که دورتر از ما نشسته بود و داشت برای دوستانش درددل میکرد. من این جمله را شنیدم: «من که از پدرشدن چیزی نفهمیدم». این جمله و لحن بیان و حسرت و غمی که در آن بود باعث شد تا به زندگی دانشجویان ایرانی در هند بیشتر دقت کنم. برای همین داستان «روز پدر» مجموعهای شد از اتفاقاتی که ممکن است برای خیلی از بچهها در هند رخ داده باشد.
آیا شما برای نوشتن، داستانهایی در ذهن داشتید که حدس بزنید مورد پسند مخاطب ایرانی نباشد و آنها را بهروز کرده باشید؟ از ابتدای نوشتن، علاوهبر مخاطب ایرانی به مخاطب جهانی هم فکر میکنید؟
راستش زمان نوشتن اصلا به اینها فکر نمیکنم. بهنظرم فکرکردن به این نکات ممکن است آفرینش هنری را دچار اختلال کند. روشی که در داستاننویسی دارم و از ابتدا آن را بهکار بردهام این است که سعی میکنم کمتر از زمان یا مکان مشخصی استفاده کنم. حتی استفاده از نام هم در داستانهایم کمتر دیده میشود. ترجیح میدهم وقتی خوانندهای داستانی را میخواند فراتر از مکان و زمان آن را در ذهن خودش همانطور بازسازی کند که دوست دارد. بهعبارتی سعی میکنم تا حکایت کنم و کلیاتی از مکان و زمان را برای خواننده بازگو کنم و باقی آن را خودش بسازد. برای مثال داستان «او شبها میآید» در جنوب هند در منطقه کانیاکوماری اتفاق میافتد. اما اسمی از این کشور و شهر در داستان نیست. من تنها نشانهها را میدهم تا خواننده حالوهوای آنجا را بشناسد و خودش کشف کند که اینجا احتمالا هند است اما همزمان میتواند آن را داستانی در جنوب ایران یا جاهای دیگر تصور کند. مهم نیست که مخاطب شما در کجای جهان زندگی میکند، مهم داستانی است که روایت میشود.
آیا داستانهایتان برای مخاطب غیرایرانی هم جذابیت دارد؟
با تجربهای که از ترجمه برخی از داستانهایم به زبانهای متفاوت دارم و البته مخاطبانی از کشورهای دیگر که داستانها را خواندهاند بهنظرم آن ارتباط بین مخاطب و داستان بهخوبی برقرار شده است. برای مثال داستان «چهلوهشت پله» از مجموعه «آسمان میشوم» که از تکداستانهای برگزیده جایزه هوشنگ گلشیری هم بود و به زبانهای انگلیسی، ارمنی و چکی ترجمه شده و بازخوردهای خوبی داشته است. چند داستان دیگر هم که به انگلیسی ترجمه شدند به همین شکل، مخاطبان غیرایرانی هم توانستند با آنها ارتباط برقرار کنند.
شما در آثارتان فضاسازیهای خیالانگیز و وهمآلودی را رقم میزنید که جذابیتهای بصری دارد و همچنین از این منظر بسیار میتواند در سینما و مدیومهای نمایشی بهکار گرفته شود.
بهنظرم تصویر در داستان خیلی مهم است. در نوشتن داستانها سعی میکنم با کلمات و فضاسازی، تصاویری را شکل بدهم که در ذهن دارم و فاصله متن با آن را به کمترین حد ممکن برسانم. در مورد فضاهای وهمآلود و مرموز هم باید بگویم که به نظرم ما در یک دنیای وهمآلود زندگی میکنیم و بودن چنین فضاهایی در داستانم میتواند برداشتی از دنیای اطرافمان هم باشد. البته این را هم بگویم که با سینما رابطه بسیار خوبی دارم. همانقدر که شیفته کتاب هستم، سینما هم همیشه برایم جذاب بوده و ادبیات و سینما جزئی از زندگیام هستند. تا به حال از دو داستان کوتاه من نیز فیلم کوتاه ساخته شده است. داستان «آینه» را خورشید نجم کارگردانی کرده است و سعید نجاتی هم با اقتباس از داستان «آخرین سوژه» یک فیلم کوتاه ساخته است.
کتاب «او شبها میآید» شامل جدیدترین داستانهای کوتاه شما با موضوعاتی چون بحران هویت، بحرانهای روحی و تحولات درونی افراد و دوراهیهایی است که ممکن است در زندگی هر فردی اتفاق بیفتد. در کتابهای پیشین شما نیز موضوعاتی چون مرگ و تغییرات درونی پررنگ هستند. در چه دورهای از زندگی و نویسندگیتان، به این جهان داستانی رسیدید.
چیزی که برایم همیشه مهم بوده انسانها و رفتارشان در موقعیتهایی است که خواست خودشان نیست. تلاش برای بیرونآمدن از آن پیلهای که در آن اسیر شدهاند و به هرچیزی حتی خودتخریبی، فرار و یا فراموشی دست میزنند. آدمهایی که هر روز در کنار ما زندگی میکنند و هر کدام قصه خودشان را دارند به نظرم هر کسی با حوادث و فراز و فرودهای خاص خودش میتواند یک داستان باشد. فقط باید داستانش را شنید یا در برخی موارد دید. برای رسیدن به این جهان داستانی لازم نیست که دوره خاصی را سپری کنیم بلکه باید دقیقتر دید و عمیقتر درک کرد. این مواردی که اشاره کردید مثل بحران هویت، بحران روحی و تحولات درونی افراد، در دنیای امروز تقریبا برای همه ما اتفاق افتاده است و گفتن از آنها و نشاندادن آن حالات به دیگران شاید کمترین کاری باشد که یک نویسنده میتواند انجام دهد. برای مثال در داستان «مرد و حافظ» با عمیقشدن در زندگی شخصیت اصلی داستان ما به کشورها و فرهنگهای مختلف هم سر میزنیم. با مفاهیمی چون مهاجرت، زندگی دانشجویی، عشق و فراق و غم روبهرو میشویم و حتی تفاوتها و شباهتهای فرهنگی و اجتماعی را میبینیم اما چیزی که مهم است عنصر وجودی انسان
است که ورای تمام تفاوتها یکی است.
کدامیک از داستانهایی که تا به حال نوشتید خیلی به دلتان نشسته؟ همچنین فکر میکنید کدامیک از این داستانها برای مخاطب جذابیت و گیرایی زیادی داشتهاند؟
نامبردن از یک داستان آنهم از میان سه مجموعه دشوار است اما داستانِ «چهلوهشت پله» از مجموعهداستان «آسمان میشوم» بازتابهای خوبی در داخل و خارج از ایران داشت و به زبانهای دیگر نیز ترجمه شد. حرفزدن از بازتاب داستانهای جدیدم هنوز کمی زود است اما در این مجموعه «او شبها میآید»، «مرد و حافظ» و «روز پدر» شاید بازتابهای بیشتری میان مخاطبان داشته باشند.