رشت؛ شهر درخشان شمال
رشت را از نوجوانی میشناختم اما از سال 94 بود که به دعوت دوستانی برای کار روی بازآفرینی شهر به این شهر آمدم. کار ما زیاد ادامه نیافت اما آنقدر در آن دو سال رفتوآمد مهر این شهر و مردمانش را به دل گرفتم که اکنون چند سال است خانهای در آن دارم و هر سال ایامی طولانی را در گوشهای از دامن آن میگذرانیم، بهویژه در زمستان که هوای خانهمان در مرکز شهر تهران غیرقابلتنفس میشود. بههرروی امکان ادامه ارتباط و کار با تهران در دنیای مجازی در این روزگار نعمتی است اما این آرامش ظاهری از راه دور، همیشه با هیاهوی گفتوگوها و دغدغههای مختلف مربوط به شهرم تهران، از زلزله محتمل و آمادهنبودنمان برای آن در خانهها و محلات، تا بچههایی که بهجای نیمکت مدرسه هر صبح روی فرش مشق میگیرند، آشفته میشود. تو گویی دنیا عقبگرد کرده است. شاید برای همین بود که خواستم از شهری واقع در استانی برایتان بنویسم که از قدیمالایام از درجه بالایی از تمدن، مدنیّت و سرزندگی برخوردار بوده و بهواسطه همین ویژگیهای فرهنگی حالوهوای خاصی را برای خود حفظ کرده است.
رشت را از نوجوانی میشناختم اما از سال 94 بود که به دعوت دوستانی برای کار روی بازآفرینی شهر به این شهر آمدم. کار ما زیاد ادامه نیافت اما آنقدر در آن دو سال رفتوآمد مهر این شهر و مردمانش را به دل گرفتم که اکنون چند سال است خانهای در آن دارم و هر سال ایامی طولانی را در گوشهای از دامن آن میگذرانیم، بهویژه در زمستان که هوای خانهمان در مرکز شهر تهران غیرقابلتنفس میشود. بههرروی امکان ادامه ارتباط و کار با تهران در دنیای مجازی در این روزگار نعمتی است اما این آرامش ظاهری از راه دور، همیشه با هیاهوی گفتوگوها و دغدغههای مختلف مربوط به شهرم تهران، از زلزله محتمل و آمادهنبودنمان برای آن در خانهها و محلات، تا بچههایی که بهجای نیمکت مدرسه هر صبح روی فرش مشق میگیرند، آشفته میشود. تو گویی دنیا عقبگرد کرده است. شاید برای همین بود که خواستم از شهری واقع در استانی برایتان بنویسم که از قدیمالایام از درجه بالایی از تمدن، مدنیّت و سرزندگی برخوردار بوده و بهواسطه همین ویژگیهای فرهنگی حالوهوای خاصی را برای خود حفظ کرده است.
آنچه شمال کشور، بهخصوص گیلان را برای ما جذاب میکند، سرسبزی و خرمی آن است. تا چشم کار میکند درخت، جنگل، تالاب، رودکناران، دریا، شالیزار، مزارع چای و... اگرچه اینجا هم مانند همهجای ایران کمبارانتر شده، اما بازهم همهجا باوجود ساختوسازهای بیمهار و آسیبهایی که به محیط زیست میزنند، هنوز سبز و خرم است. مردمان فعال و خوشرو با هفته بازارهای رنگارنگ و غذاهای گیلکی هم به این کیفیت میافزایند و از همینروست هجوم سالهای اخیر هموطنان جنوبیتر و حتی عربهای همسایه به این استان. در این سبزینگی فراگیر، رشت شهری قدیمی است که در دوران پهلوی مرکز شهری زیبا برای آن شکل گرفت.
میدان شهرداری رشت با ساختمانهای شهرداری، ساختمان پست، هتل ایران، و استانداری سابق در همان مجموعه، سفید و زیبا به سبکی کلاسیک و با تأثیر از معماری روسی ساخته شدهاند و با ترکیب زیبایی به فضای میدان شکل دادهاند. محور قرارگرفتن ساختمان شهرداری در این میدان از ابتدا به سمبل مدرنیته و هویت شهر تبدیل و باعث شد اولینهای جامعه شهری مدرن، یعنی اولین شعبه بانک، کتابخانه ملی، تئاتر، ایستگاه راهآهن ایران و اولین خط اتوبوس در رشت به راه افتند اما این میدان سابقه دورتری دارد. قبل از دوران مدرن، اینجا تپه- گورستانی بود که حضرت ابوجعفر در آن دفن بود و حین حفر زمین برای ساختن شهرداری، ظروف سفالی متعلق به دوره تیموری نیز در آن کشف شد و همین سابقه تاریخی است که به روح ارتباط و تعلقخاطر مردم به این مکان افزوده است. ما در شهرهای کشورمان تاریخ کم نداریم. اما این ارتباط با ریشهها اغلب برایمان ناخودآگاه است زیرا تاریخ و شرح تواناییهای علمی و فرهنگی گذشتگانمان در این سرزمین درست به ما منتقل نشده تا فرزندانمان آگاهانه وطنشان را دوست بدارند و به آن وابسته و دلبسته بمانند.
میگفتیم... رشتیها اهل گردش در فضاهای شهری و زندگی شبانه هستند. شهرشان را دوست دارند. کمتر از 10سال پیش شهردار جوان شهر، دکتر ثابتقدم خواست مانند تمام شهرهای توریستی دنیا فضاهای عمومی پیاده در مرکز شهر را گسترش دهد و از فقط یک خیابان، به فضای بزرگتری شامل میدان بزرگ شهرداری و خیابانهای اطراف آن تا عمق قابلملاحظهای تعمیم دهد. او همچنین خیال بازآفرینی واقعی تمام شهر را در سر داشت که فکر خوبی بود و بعد از او دنبال نشد. با پروژه میدان شهرداری، هم مغازهها با تماشاگران و فروش بیشتر روبهرو شدند، هم گردش و تفریح و بساطگستری امن در وسط خیابان از صنایع دستی محلی و زیورآلات گرفته تا غذاهای خیابانی و کبابیهای معروف رشت رونق جدیدی گرفت. هنرهای خیابانی و گروههای موسیقی هم به این فضا بازگشتند و مورد تشویق جوانان قرار گرفتند. درواقع نوعی اعتمادبهنفس قدیمی رشتیها که میگویند قدیمها به نوای والس در میدان شهرداری حرکات موزون میکردند، احیا شد و شادی و سرزندگی به خیابانها بازگشت. محله قدیمی ساغریسازان هم سنگفرشهای زیبا شد و سمساریها و آنتیکفروشیها و رستورانهای رشتی آن پاخور بهتری پیدا کردند.
رشتیها شیکپوشاند و مدرن. چه زن چه مرد. راحت، حراف و مهربان، نماد آن تمدنی هستند که فهیمه اکبر و سرتیپپور و آشورپور - و البته ابوالحسن صبا و دوستانش از اوایل قرن پیش- گوشمان را به نغمههایش آشنا کردهاند. زندگی شبانه علاوه بر میدان شهرداری، در سبزهمیدان هم جریان دارد. پیر و جوان با هم بازی و اختلاط میکنند و کسی حواسش به ساعت نیست. معماران با سلیقه میدان را چنان طراحی کردهاند که مردم میتوانند در میان فاصله ستونچههای قدیم حصار کوتاه دور میدان، اکنون بر نیمکتهایی چوبی که ریتم را میان ستونچهها حفظ میکند، بنشینند و نفسی تازه کرده به گپوگفت ادامه دهند.
البته این فضاهای مطبوع و امن و گردشی را ما در شهرهای دیگرمان هم داریم. اصفهان با میدان نقشجهان و لب زایندهرودش واقعا نصف جهان است. شیراز هم که با روح شاعرانه حافظ و سعدی و محوطه ارگ کریمخانی و باغهای پرگلش کعبه گردشگران است. یزد آنقدر خوب میراث خود را حفظ و احیا کرده که بافت تاریخی آن در گنجینه میراث جهانی به ثبت رسید. مشهد مقصد تمام زائران شیعه است و تبریز شهر زیبای تیزهوشان ایرانی. اما لطف و صفای رشت چیز دیگری است. در اینجا غذاهای لذیذ رشتیاند که همان هشت سال پیش ثبت جهانی شدند که رقیب ندارند. در اینجا میراث ناملموس است که ارج پیدا میکند.
روشنفکران شهر خودشان پول روی هم میگذارند تا خانه فرهنگ رشت را بخرند و در آن جشن بگیرند و کنسرت بگذارند. اینجاست که وقتی فرهاد توحیدی، رئیس سابق خانه سینما پایش به آن میرسد، فوری فکر بهراهانداختن یک خانه فرهنگی دیگر و احیای سینمای معروف شهر به سرش میرسد و اقدام میکند. اینجاست که آقای جکتاجی داستاننویسی گیلکی را رواج میدهد و 30 سال مجلههای گیلوا و گیلاننامه درمیآورد و معماران جوان شهر با شوق دور هم جمع میشوند تا بهسوی شهری زیباتر، مدرنتر و باقاعدهتر اما گیلانیتر ره بجویند. ای کاش شیوههای مثبت و مدنی این شهر بارانهای نقرهای سرمشق دیگر شهرهای اصیلمان قرار میگرفت.
من هم از ایوان خانهام آسمانی وسیع را نظاره میکنم که تکهای از شالیزار از آن پیداست و با خود میخوانم: رشت؛ باران با ترانه، با گهرهای فراوان، میزند بر بام خانه...