|

برشت، نوشتار رئالیستی و یادی از محمدجعفر پوینده

شکلک‌های واقعیت

ما زیبایی‌شناسی خود را همانند اخلاق‌مان از الزامات پیکارمان استنتاج می‌کنیم. برتولت برشت، «درباره نوشتار رئالیستی»

شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

ما زیبایی‌شناسی خود را همانند اخلاق‌مان از الزامات پیکارمان استنتاج می‌کنیم.

برتولت برشت، «درباره نوشتار رئالیستی»

مجادلۀ برتولت برشت بر سر مفهومِ «نوشتار رئالیستی» با این هدفِ سیاسی پیوند می‌خورد که مسئلۀ طریقه‌های نوشتنِ حقیقت علیه فاشیسم به سطح موضوعی صوری تنزل نکند. برشت نسبت نوشتار ادبی با واقعیت را تا حدی می‌داند که معتقد است هر اثری بر مبنای درجۀ واقعیتی که به دریافت آن دست می‌یابد، داوری می‌شود و نه بر مبنای درجۀ همخوانی با یک الگوی تاریخی که پیشاپیش تعیین شده است. مقالۀ «درباره نوشتار رئالیستی» را برشت در اوج مجادلاتش با لوکاچ پیرامون مسئله رئالیسم می‌نویسد تا از نارسایی‌ها و محدودیت‌های دیدگاه لوکاچ درباره رئالیسم پرده بردارد. برشت مدافع سرسختِ گستردگی و تنوع دامنۀ نوشتار رئالیستی است و به لوکاچ انتقاد دارد که فقط یک الگوی واحد را برای نوشتار رئالیستی پیشنهاد می‌دهد. برشت صفتِ برازندۀ رئالیسم را نه محدودیت، بلکه گستردگی می‌داند، چراکه خودِ واقعیت نیز گسترده، گونه‌گون و متضاد است. اما مسئله، نسبت واقعیت با جهان‌نگریِ نویسنده هم است که لوکاچ در مقالۀ «درباره پیروزی رئالیسم» به آن پرداخته است. او در این مقاله نشان می‌دهد که ایدئولوژیِ نویسنده نه‌فقط نحوۀ عمل او را در جمع‌آوری و پردازش واقعیت متأثر می‌کند، بلکه شکل واقعیت را نیز بی‌واسطه معین می‌سازد. حتی لوکاچ معتقد است نویسندگانی هستند که برای انطباق واقعیت با جهان‌نگری خود، دست به تحریف واقعیت می‌زنند. زنده‌یاد محمدجعفر پوینده، مترجم این مقالات که در کتابی با عنوان «درآمدی بر جامعه‌شناسی ادبیات»1 گرد آمده، می‌نویسد ما در کشور خودمان به‌ وفور و به شکل‌های مختلف دیده‌ایم که منتقدانِ طرفدار این یا آن ایدئولوژی بر اساس برداشت مستقیم از رابطۀ ایدئولوژی و آفرینش هنری، به دفاع از آثار کم‌مایه‌ای پرداخته‌اند که با جهان‌نگریِ نویسنده‌ آنها موافق بودند و برعکس، ارزش هنری آثاری را رد کرده‌اند که نویسندگان‌شان ایدئولوژیِ مخالف آنها داشته‌اند. از دیدِ پوینده، حاصل چنین دیدگاهی برخوردی کلیشه‌ای، سطحی و سیاست‌زده با آثار ادبی است. نمونۀ دیگر این برخوردهای کلیشه‌ای چه‌بسا سردرگمی در صورتِ نوشتار ادبی باشد که برشت خطر آن را هشدار می‌دهد؛ اینکه نوع نوشتار رئالیستی را که برای پیکار با فاشیسم به کار می‌آید، به‌ شیوه‌ای صوری تعریف کنیم و چنان افراطی در پیش بگیریم که مناسبات را مسموم کند و وقت را هدر دهد. برشت الگوی واحد رمان رئالیستی بورژواییِ لوکاچ را نمی‌پذیرد و معتقد است این الگو برای مبارزه ضد فاشیست به هیچ دردی نمی‌خورد. از نظر برشت، تفاوتِ نوشتار رئالیستی با غیررئالیستی معلوم نمی‌شود مگر با قیاس اثر ادبی و واقعیتی که آن را بیان می‌کند. اینجاست که او شلی، شاعر انقلابی بزرگ انگلیسی را شاهد می‌گیرد که به‌ شیوه‌ای غیر از رمان‌نویسانِ بور‌ژوا می‌نوشت، اما از دیدِ برشت در هر حال رئالیست بزرگی بود، چراکه «بی‌درنگ پس از شورش‌های منچستر (1819) که بورژوایی آن را در خون خفه کرد، شلی قصیده عظیمِ کارناوال هرج‌ومرج را سرود‌». و برشت می‌گوید اگر این قصیده با تعریف‌های رایج نوشتار رئالیستی همخوان نیست، باید کاری کرد تا تعریف نوشتار رئالیستی، دگرگونه، گسترده و کامل شود. برشت آثار شلی را نمونۀ تمام‌عیار نوشتار رئالیستی می‌خواند که خلافِ دیدگاه لوکاچ است‌ و در عین حال، نه مترادف روی برتافتن از صورت خیالی است و نه به معنای نفی خیال‌پردازی هنرمندانه است، «هیچ عاملی سروانتس و سویفتِ رئالیست را از دیدن این بازنمی‌دارد که شوالیه‌ها با آسیاب‌های بادی می‌جنگند و اسب‌ها دولت برپا می‌دارند‌». برشت اعتقاد دارد تاریخ الگوهایی خلق می‌کند، سپس از کنار آنها می‌گذرد. از این‌رو هیچ رهنمود و قانون از پیش موجودی در کار نیست. رهنمودی از نوعِ «مانند شلی بنویسید!» یا «مانند بالزاک بنویسید!»، بیراه خواهد بود و کسانی که به این رهنمودها دل خوش بدارند، باید با صورت‌های خیالی قرضی از زندگی مردمانی دست به خلق اثر ادبی بزنند که مدت‌ها پیش مرده‌اند. پس برشت رئالیسم را مسئله‌ای مربوط به فرم نمی‌داند و معتقد است هیچ‌چیز بدتر از ارائه الگوی محدود برای نوشتار رئالیستی نیست و گره‌زدنِ مفهومِ گسترده رئالیسم به چند نام گیرم مشهور، و فروکاستن آن به چند فرم هرچند ارزشمند، از کار انداختنِ رئالیسم است. دلیل این حد تأکید و اهمیت قائل‌‌شدن برای نوشتار رئالیستی نزد برشت، بی‌شک پیوندِ رئالیسم با پیکار سیاسی است و از این‌روست که برشت زیبایی‌شناسی خود را از الزامات پیکار برگرفته است. دست آخر حکمِ برشت این است که اعتبار شکل‌های ادبی منوط به واقعیت است نه زیبایی‌شناسی و نه حتی زیبایی‌شناسی رئالیسم. چه‌آنکه صدها طریقه برای بیان و پنهان‌داشتنِ حقیقت وجود دارد. درست همان‌طور که خود برشت در اپرای «صعود و سقوط شهر ماهاگونی» واقعیت را بر اساس «تحریف اشکال سطحی حیات بورژوایی» آشکار می‌کند. به شکلی که به‌ تعبیر آدورنو2 «همه‌چیز در معرض منظر بصریِ یکدست جابه‌جا و جاکن‌شده قرار گرفته است که اشکال سطحی حیات بورژوایی را تحریف و تبدیل می‌کند به شکلک‌های واقعیتی که در غیر این صورت زیر پردۀ ایدئولوژی‌های موجود پنهان می‌شدند‌». در تفسیر آدورنو، شهر ماهاگونی بازنمایی جهان اجتماعی است که در آن زندگی می‌کنیم و «البته نقشۀ آن از چشم‌انداز هوایی و کلیِ جامعه‌ای پیشاپیش رهایی‌یافته ترسیم شده است‌». کار برشت در اینجا به تعبیر آدورنو «پرده‌برداشتن از قدرت آینده در صورت فلکیِ زمان حال» است. در این تفسیر، ماهاگونی جامعه‌ای بی‌طبقه را به تصویر نمی‌کشد، بلکه این جامعه هر‌از‌گاهی از میان شکاف‌ها نمایان می‌شود و «آن‌هم بر اساس تصدیق و تشخیصی که می‌تواند، به یمن نیروی ناشی از آینده، با باریکه‌های نور تاریکی زمان حال را بشکافد‌». به اعتقاد آدورنو، در ماهاگونی عالم بورژوازی مضحک جلوه می‌کند و وجهِ مضحک آن واقعی و باالفعل است و نه نمادین. درواقع در ماهاگونی «پرده از نظام کنونی با نظم و حقوق و اصولش برداشته و معلوم می‌شود این نظام همان هرج‌ومرج است‌». شاید بتوان گفت کارستانِ برشت از دیدِ آدورنو آنجاست که ترسیم واقعیت به‌ واسطۀ چشم‌انداز کودک چنان آن را تغییر می‌دهد که بنیادش آشکار می‌شود و «البته این واقعیت را به استعاره دگرگون نمی‌کند، بلکه در عین حال آن را در وجه ملموس تاریخی و وساطت‌نیافته‌اش به چنگ می‌آورد‌». برشت حکم می‌داد که اعتبار نوشتار ادبی در نسبتش با واقعیت معلوم می‌شود که طریقه‌های مختلف دارد، و نسبت ماهاگونی با واقعیت شاید شکلک‌های واقعیتی باشد که به‌ تعبیر آدورنو زیر پردۀ ایدئولوژی‌های موجود پنهان شده بودند.

1. «درآمدی بر جامعه‌شناسی ادبیات»، ترجمه محمدجعفر پوینده، نشر چشمه

2. مقالۀ «ماهاگونی: درباره صعود و سقوط شهر ماهاگونی اثر برتولت برشت»، تئودور آدورنو، ترجمه محسن ملکی و صالح نجفی، سایت «تز یازدهم»