آن فعل که نباید نام برد
مدتهاست تصمیم روزافزون برخی پزشکان جوان به رد حیات، موضوع اخبار و صحبتها و کمیسیونهای مختلف است. همه میپرسند چه باید کرد؟ همه میخواهند کاری کنند اساسی تا بهجای «مرگ»، زندگی انتخاب اول جانهایی باشد که از پیش برای نجات زندگی انتخاب شدهاند.
مدتهاست تصمیم روزافزون برخی پزشکان جوان به رد حیات، موضوع اخبار و صحبتها و کمیسیونهای مختلف است. همه میپرسند چه باید کرد؟ همه میخواهند کاری کنند اساسی تا بهجای «مرگ»، زندگی انتخاب اول جانهایی باشد که از پیش برای نجات زندگی انتخاب شدهاند.
همه میدانند زندگی بیمرگ معنایی ندارد؛ روز یا شب بیپایانی است که لایق زیستن نیست. بنابراین اندیشه مرگ بخش تفکیکناپذیر زندگی است. موازی، همراه، زیرپوستی و گاه همچون رقیب. به ازای هرکس که مرگ را با اراده خود برمیگزیند، هزاران نفر در همان زمان به مرگ میاندیشند و تعداد بسیار بیشتری در فاصلههایی دورتر و متفاوتتر از آن قرار دارند.
هنوز دشواری تأثیر بر این تصمیم جانسوز را درنیافتهایم. هنوز درنیافتهایم که مهندسیِ جان، دشوارتر از هر مهندسی دیگری است. هرکس بهزعم خود دلیلی میآورد. جو حاکم بر جامعه، شرایط دشوار طبابت، سیستم بردهداری در آموزش پزشکی، مرگ امید در نگاه به آینده، تصویر لایزال عقلستیزی در هرآنچه به چشم میآید. هرکدام را که نام میبری، یکی میگوید باز هم هست و راست میگوید. در شرایطی که طنزنویس هم جهان را حتی لایق طنز نمیداند، معلوم میشود دلایل بیشمار و بسیار پیچیدهتر هستند. همه راست میگویند اما هیچکس قادر به بازگشت از بیراههای که بدینجا رسید نیست.
کسی قادر نیست سهم کوچک خود در تصویری که در رقابت تنگاتنگ مرگ با زندگی به مرگ یاری میرساند را تغییر دهد، اما همه حاضرند در تصمیم برای دیگران دخالت کنند. هیچکس قادر نیست در تغییر ظواهر و نمادهایی که اکنون دیگر حتی فایده شخصیای هم ندارند و فقط به مرض عادت تکرار میشوند به سهم خود کوچکترین تغییری ایجاد کند؛ ظواهر و نمادهایی که یادآور سالهای طولانی ناکارآمدی و عقلگریزی هستند. بیتردید تغییر در این ظواهر و قالبها در هیچ زمینهای کفایت نمیکند اما شروع از پیش پا، از خود و از همین جزئیات کوچک، مطمئنتر از آن است که از کلیات از مسائل بزرگ و از دیگران شروع کنیم. هر تغییر چشمگیر در گفتمان رسمی که چون غباری بر همهچیز سایه انداخته و هرچیز را با گردوخاکی بیرنگ پوشانده است، مهمترین بادی است که میتواند بوزد و در رقابت جانکاهی که در هزاران ذهن همین الان بین مرگ و زندگی در جریان است، تأثیر بگذارد. تغییر، گرانبهاترین گوهر وجود است. تغییر، خودِ زندگی علیه مرگ است. فقط با زندگی میتوان به مصاف مرگ رفت. اذهان مرگاندیش، اذهانی عمیقا لایهلایه و بهشدت ناپیدا هستند؛ همانطورکه از هرچیز بهدرستی ناامید شده مرگ را برمیگزینند، قادرند ذرات نور، ذرات واقعی و صادقانه تغییر که به امید میانجامند را هم تشخیص دهند و اندکی هم در این رقابت تنگاتنگ به زندگی بیندیشند، بهویژه اگر این تغییر از جانب کسانی باشد که توان بیشتری برای تأثیر بر آینده دارند. اگرچه مرگ هیچگاه تلألو درخشان خود را از دست نخواهد داد.
آیا لازم است کسی مصادیق را یک به یک بشمارد یا ناگفته پیداست؟