در جستوجوی داستان آفرینش
نمایشگاه «بازماندههای یک کالبد: برخورد اول؛ پژواک تابآوری»، نمایشی چندرسانهای درباره کالبدی است در خطر مرگ. این نمایشگاه شامل 12 قطعه عکس با قابهایی از چوب گردوی منطقه، همراه با یک ویدئو است. طبق گفتههای هنرمند، بناست این مجموعه که از سال ۱۳۹۷ شروع شده، در پایان به شکل کتاب تدوین و چاپ شود.

زیبا مغربی
نمایشگاه «بازماندههای یک کالبد: برخورد اول؛ پژواک تابآوری»، نمایشی چندرسانهای درباره کالبدی است در خطر مرگ. این نمایشگاه شامل 12 قطعه عکس با قابهایی از چوب گردوی منطقه، همراه با یک ویدئو است. طبق گفتههای هنرمند، بناست این مجموعه که از سال ۱۳۹۷ شروع شده، در پایان به شکل کتاب تدوین و چاپ شود. پنج قطعه از این آثار در ابعاد ۱۰۰ در ۱۲۴ به چاپ رسیدهاند و باقی در ابعاد ۶۰ در ۷۴ سانتیمتر در معرض دید قرار دارند؛ بخش قابهای کوچکتر در کنار دو تصویر از درختی افتاده و کالبد یک گاو، عموما تصاویری هستند که اگرچه نمای میانی را به تصویر میکشند، اما در قالب ژانر منظره میگنجند. موضوع عکسها، علفزارها و نیزارهای نیمهخشک پیرامون دریاچه هستند، درحالیکه آسمانی ابری آنها را در بر گرفته است.
افقهای دوری در نمای پسزمینه دیده میشود، آب و سرسبزی همچنان حضور دارد، موضوعات کاملا در میانه کادر جای گرفته و متقارناند. آثار حالوهوایی دوگانه و مبهم دارند و مرز میان مرگ و زندگی چندان مشخص نیست؛ همه چیز آرام، ایستا و شکیبا اما در خطر نابودی است. ما در اولین مواجهه خود به واژه «کالبد» میرسیم که گویی در دل خود متضمن مفهوم «جان» است. کالبد یا قالبی که آب را مانند جان در بر گرفته و به زمین، حیوانات و گیاهان آن زندگی میبخشد، با این حال دیگر چندان جانی در این کالبد باقی نمانده است و منشأیی که حیات میآفریند، بر اثر نگاه مصرفی انسان به طبیعت در حال نابودی است و در همین حال «پژواک تابآوری»، بارقههایی از امید را زنده نگه میدارد. عکسها، مناظری محتضر را به نمایش میگذارند؛ مناظری از فضای پیرامون دریاچه زریبار در خطه کردستان که «در یک دهه گذشته بیش از یکسوم آب خود را از دست داده... و حیاتش و به تبع آن حیات هزارو 500 گونه جانوری در معرض خطر قرار گرفته است».* دریاچهای با قدمت 42 هزار سال، نمادی از قدمت و زایایی.
با همه این تفاسیر و به قول جان برجر آنچه در اینجا میبینیم، با آنچه میدانیم، برابر نیست. عکسها روایتهای سادهای از مناظر طبیعی هستند که جز در عکسی که گاوی مرده در آن دیده میشود و درختی که واژگون شده است، چندان اطلاعات زیادی درباره شرایط نابهنجار زیستمحیطی به ما نمیدهند و بیشک این اطلاعات زمینهای است که مخاطب را فراسوی چیزی میبرد که عکسها نشان میدهند. ما میدانیم که چیزی که میبینیم در معرض خطر است و پروژه به شکل کلی از فاجعهای زیستمحیطی خبر میدهد.
عکاس مجموعه، ژوبین عبدیانی، پژوهشگر و دانشآموخته رشته عکاسی، کارهای خود را امتدادی از مکتب دوسلدورف میداند؛ مکتبی که اولین گامها را در راستای عزیمت از جهان مدرنیستی و واقعگرایانه عکاسی به سوی جهان پستمدرن برداشت و نقش مفهومی و معنایی تصویر عکاسانه را بر نقش صوری آن برگزید. مکتبی با رویکرد سرد و صریح، با خاکستریهای بسیار که از زیست صنعتی انسان سخن میگفت و نمایندگانش هیلا و برند بخر، متنهایی را تدوین میکردند که در آن هر عکس مانند مدخلی در کنار سایر عکسها به دایرهالمعارفی شکل میداد؛ اما عبدیانی برخلاف این سبک، جهانی را به تصویر میکشد که جاندار است و زیست طبیعیاش در معرض خطر است. همین دو موضوع بهتنهایی کافی است که صراحت و سردی عکسها از آن گرفته شود و احساسات مخاطب در آن دخیل شود. طبیعتی نیمهجان، با خاکستریهای ملایم رنگی و آسمانهای ابری، یادآور طبیعتی سرد، اما سرسخت است که دوام آورده و هنرمند نیز میخواهد بر توانایی آن برای بقا تأکید کند.
طبیعت و سرزمین مادری، زیستگاه کودکی و علقههایی که هنرمند را به این طبیعت متصل میکند و قابهایی از چوب گردوی بافت منطقه که حضور جغرافیایی را گسترش میدهد، همگی مانعی است برای آنکه آن تمایل ذاتی به نگاه سرد، صریح و مدخلگونه عکاسان دوسلدورفی را به تمامیت در این آثار ببینیم؛ رنگمایههای متوازن و ملایم که گاه برخلاف داعیه خشکشدن دریاچه، سرسبزی را به تصویر میکشد نیز تمنایی برای زیبایی را نمایش میدهد و گویی مصرانه در جستوجوی زیبایی و زندگی هستند. سه تصویر بزرگ از سنگهای منطقه پیرامون دریاچه، چه به لحاظ ابعاد و چه به لحاظ بزرگی سوژه درون قاب عکس، قدرت زیادی در مقایسه با دیگر کارها دارند. آنها هم به همان ترتیب آثار کوچکتر از ثبات و تقارن برخوردارند، اما تسخیر بخش عمده فضای تصویر با موضوع و خاکستریهای متفاوت و متنوع آنها و نمایی نزدیک از آنها، تا حدودی زبانی متمایز پیدا میکند، زبانی که به فرم تمایل بیشتری دارد، ماهیت سنگ به مرکز توجه تصویر تبدیل میشود و همچنان سرسختی و بقا، قدمت و اصالت را از آن جغرافیا برای مخاطب به ارمغان میآورد.
فرم، مفهوم، جغرافیا و مسائل محیطزیستی همگی در این نمایشگاه حرفی برای گفتن دارند که بخشی از آنها از طریق اطلاعات زمینهای به مخاطب منتقل میشود؛ اما قدرت با کدام است؟ از این منظر کارها به دو دسته تقسیم میشوند: یک بخش مناظری هستند در قابهای کوچکتر که از طریق اطلاعات زمینهای با مخاطب سخن میگویند و عکسهایش مانند کلمات بخشی از مجموعهای را ترسیم میکنند و بخش دیگر تصاویر سه سنگ، گاوی تهیشده و درختی افتاده هستند که به شکلی کاملا مجزا خود را به مخاطب ارائه میدهند و امکانات گستردهای برای تفسیر مخاطب را ایجاد میکنند. سنگها مانند بتهایی از خدایان پدیدار شدهاند، درختی فروافتاده، توده نیزارها خشکیده، دریاچهای عمقش و جانش را از دست داده است (و البته ویدئوی نمایشگاه هم بر همین آخرین بارقههای حیات اشاره دارد)؛ لحظاتی خاموش و نفسگیر که انگار به دنبال شنیدن صدای نفسهای دوباره این کالبد است. آیا گاوی مرده که در قاب دیگری در میانه درهای به تصویر درآمده است و کالبدی که بازمانده کالبدی دیگر را در بر گرفته، قربانیان خدایان نیستند؟
اما در جهانی که الههاش انسانی است مجهز به خردی ابزاری، به درگاه چه کسی باید قربانی کرد؟ داستانهای اسطورهای و الهههایشان، عموما داستانهایی درباره تبیین جهان هستی، آفرینش آن و آفرینش انسان-قهرمانی بودند که سفر دشوار حیات را بر زمین درمینوردید و پیروز میشد و انسان نوین با خردی که جهان را در معاملات علتومعلولی خود تبیین میکرد، هر روز بیشتر از گذشته از خدایان فاصله گرفت و جهان را در فردیت خود تعریف کرد. همه داستانهای جهان در خدمت او درآمدند و اسطورهها ابزاری برای شناخت دنیای یک انسان منفرد شدند که جز به امیال و سائقهها، روان رنجورش یا لذتش نمیاندیشید. خردابزاری، در دستان انسان قرار گرفت و آن را جز برای بهرهبرداری از زمین و زمان نخواست.
عبدیانی در بخشهایی از نمایشگاه شروع به روایت میکند، داستانی از شکوه و قدمت سرزمین مادری و داستان اسطوره انسان نوینی که داستان نابودی خود را میسراید، نگاه سرد و صریح به نگاهی تراژیک نزدیک میشود که در سوگ اسطورههای گذشته به زانو درآمده است. شاید به همین دلیل است که قاب عکس سنگها در ارتفاعی نصب شدهاند که تنها میتوان در برابر آنها زانو زد و به تماشایشان نشست. الههها همیشه همین را خواستهاند، به زانو درآمدن را. کارهای ژوبین عبدیانی را میتوان اینگونه دید: تلاشهای یک سوژه دانایی که خسته از خردی ابزاری همچنان به دنبال داستانی متفاوت میگردد. او برخاسته از دل زندگی مدرن شهری به پناهگاههای ویرانش برمیگردد و شاهدی است بر چهره بدفرجام انسانی که نه بازگشتی به اسطورهها دارد و نه امیدی به داستان آفرینش. تصاویر او سرد، صریح و اندوهناک است و آرزو میکند که از دل خائوسی که انسان خود ساخته، بتواند داستانی خلق کند و جان را به این کالبد نیمهجان بازگرداند.
* برگرفته از برگهای که در نمایشگاه در دسترس مخاطبان قرار داشت.