|

آشوب داستایفسکی

«آن چیزهایی که بلاواسطه در محیط اطراف ماست تمامی واقعیت در کلیت آن نیست، چراکه بخش چشمگیری از این واقعیت در فرم گفتاری آتی است که هنوز بالقوه و ناگفته است». منظور داستایفسکی از واقعیتِ ناگفته در اینجا، همان ایده‌های نهفته‌ در عصر او است که هنوز کسی جز خودش نشنیده است؛ ایده‌هایی تازه که به‌ تعبیر باختین1 «نطفه‌های جهان‌بینی‌های آینده» بودند. داستایفسکی در تفسیر باختین، ایده‌هایش را به‌ شیوه دیگر متفکران خلق نمی‌کرد، بلکه انگاره‌هایی از ایده‌ها می‌آفرید که خودش در واقعیت می‌دید، می‌شنید‌ یا پیشگویی می‌کرد.

آشوب داستایفسکی
شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

شیما بهره‌مند: «آن چیزهایی که بلاواسطه در محیط اطراف ماست تمامی واقعیت در کلیت آن نیست، چراکه بخش چشمگیری از این واقعیت در فرم گفتاری آتی است که هنوز بالقوه و ناگفته است». منظور داستایفسکی از واقعیتِ ناگفته در اینجا، همان ایده‌های نهفته‌ در عصر او است که هنوز کسی جز خودش نشنیده است؛ ایده‌هایی تازه که به‌ تعبیر باختین1 «نطفه‌های جهان‌بینی‌های آینده» بودند. داستایفسکی در تفسیر باختین، ایده‌هایش را به‌ شیوه دیگر متفکران خلق نمی‌کرد، بلکه انگاره‌هایی از ایده‌ها می‌آفرید که خودش در واقعیت می‌دید، می‌شنید‌ یا پیشگویی می‌کرد.

 

«این ایده‌ها ایده‌هایی بودند که از قبل به‌منزله ایده-اشتیاق‌های درون زندگی می‌زیستند یا در حال ورود به زندگی بودند». داستایفسکی که در شنیدن عصر خود به‌مثابه عصر گفت‌وگوی سترگ از استعدادی بی‌بدیل برخوردار بود، هم ایده‌های جاری رسمی و غیررسمی را می‌شنید و هم صداهایی را که هنوز کم‌رمق بودند‌ و نیز ایده‌هایی را که هنوز به‌طور کامل آشکار نشده بودند. از دیدِ باختین، استعداد داستایفسکی «تنها کشف صداهای منفرد در گفت‌وگوی سترگ نبود، بلکه استعدادی داشت در کشف مناسبات گفت‌وگویی میان صداها، تعامل گفت‌وگویی آنها».

 

اینکه کتاب «نومحافظه‌کاری عصر پوتین»2 در تبارشناسی جریان‌ محافظه‌کاری کلاسیک روس، به داستایفسکی می‌رسد، شاید به دلیل خصلتِ منحصر این نویسنده روس باشد که در گفت‌وگوی عصر خود پژواک صدا-ایده‌های گذشته را می‌شنید. «صدا-ایده‌های گذشته نزدیک یعنی دهه‌های 30 و 40 و گذشته‌های دورتر». در عین حال که داستایفسکی می‌کوشید ایده‌های آینده را نیز پیشگویی کند. «گذشته و حال و آینده در آثار داستایفسکی در ساحت زمان حال با هم مواجه می‌شوند» و مهم‌تر اینکه «با یکدیگر مخالفت می‌ورزند». نشاندنِ داستایفسکی در یک ایدئولوژی یا سنت فکری هرچند ریشه‌دار مانند محافظه‌کاری روس، چندان آسان نیست.

 

چه‌آنکه داستایفسکی در انگاره هر ایده‌ای، نه‌تنها خصلت‌های واقعی تاریخی موجود در الگوی نخستین آن ایده را افشا می‌کرد، بلکه دست به افشای ظرفیت‌های بالقوه آن می‌زد و طرفه آنکه، آنچه برای انگاره هنری اهمیت بیشتر دارد همین ظرفیت‌های بالقوه الگوها است. از نظر باختین، داستایفسکیِ هنرمند پیشگویی می‌کرد که ایده‌ها در سیر پیشروی خود چطور به فعلیت می‌رسند، در وضعیتی متفاوت چه کارکردی خواهند داشت، یا در سیر تکوین و دگرگونی چه مسیرهایی را در پیش خواهند گرفت.

 

داستایفسکی برای رسیدن به این مقصود «ایده را در محل تلاقی بینابینی و گفت‌وگوییِ آگاهی‌ها قرار می‌داد». درواقع کار داستایفسکی مانند متفکران معاصرش بازتاب یک تفکر مشخص نبود، بلکه او ایده‌ها و جهان‌بینی‌هایی را به دیدار یکدیگر فرامی‌خواند که در زندگی واقعی نسبت به هم بیگانه بودند، و در عین حال این ایده‌ها را وادار به مشاجره می‌کرد. مهدی سنایی نیز در کتاب «نومحافظه‌کاری عصر پوتین»، داستایفسکی را متفکری اگزیستانسیالیست-مذهبی می‌خواند که «دیالکتیک ویژه‌ای میان ایده و زندگی مطرح کرد، به‌گونه‌ای که ایده برای او دارای قدرت وجودی و انرژی بود و در نهایت، زندگی فرد تجسم و تحقق این ایده به‌شمار می‌رفت».

 

از این منظر، ناسیونالیسمِ داستایفسکی تجلی این عقیده است که روسیه به‌عنوان ابزار تاریخی برای تحقق انقلاب نهایی مسیحی عمل خواهد کرد. سنایی به تأثیر داستایفسکی نه‌تنها در ادبیات بلکه در فلسفه، روان‌شناسی و سیاست اشاره می‌کند و می‌نویسد داستایفسکی به انسانیتی جهان‌شمول پایبند بود و در آثارش به مسائل اجتماعی مهمی چون فقر، جنایت، بحران اخلاقی و مسائل مذهبی می‌پرداخت و مخاطبانش را به تحلیل معضلات اخلاقی پیچیده، معنا و ماهیت انسانی وادار می‌کرد. سنایی با ارجاع به یکی از مفسران مشهور آثار داستایفسکی، رمان‌های او را «صحنه نبرد میان شک و ایمان» می‌خواند و معتقد است گرایش داستایفسکی به مسیحیت و به‌ویژه مردم روس، به‌وضوح نمایانگر تقابل او با روشنفکران و جنگ او با تمامیت مدرنیته است و این ویژگی اندیشه محافظه‌کارانه‌اش را از دیگران متمایز می‌کند.

 

باختین طرفدار داستایفسکیِ هنرمند است، با این حال به داستایفسکیِ ژورنالیست اشاره می‌کند که مقالاتش را در نشریات روزگار خود منتشر می‌کرد و در این مقالات ایده‌های صریح فلسفی، دینی-فلسفی و اجتماعی-سیاسی خود را شرح می‌داد و این ایده‌ها را به‌عنوان عقاید مورد تأیید خود به‌شکلی نظام‌مند و تک‌گویه مطرح می‌کرد. ایده‌های داستایفسکی در این مقالات یا مکاتبات، انگاره‌هایی از ایده‌ها نیست، بلکه ایده‌ها در آنجا به‌شکل صریح تک‌گویه قطعی طرح شده‌اند. در رمان‌های او نیز ازقضا با «ایده‌های داستایفسکیایی» مواجهیم، منتها این تمامِ ماجرا نیست. چراکه ایده‌های داستایفسکیِ متفکر، به‌محض ورود به رمان‌های چندصدایی او، فرم خود را تغییر داده و به‌کلی به‌صورت انگاره‌های هنری ایده‌ها تغییر پیدا می‌کنند.

 

«این ایده‌ها در وحدتی ناگسستنی با انگاره‌های شخصیت‌ها ادغام می‌شوند و از انزوا و پایان‌یافتگی تک‌گویه‌شان رهایی می‌یابند، سراپا گفت‌وگویی می‌شوند و در ترازی دقیقا مساوی با سایر ایده‌ها-انگاره‌ها (ایده راسکلنیکف، ایوان کارامازوف و سایرین)، به گفت‌وگوی سترگ رمان پای می‌نهند». از این‌رو باختین معتقد است تحمیل نقش پایان‌بخش ایده‌های مؤلف‌بنیاد رمانی تک‌گویه به این ایده‌ها نارواست و همه این ایده‌ها به یک اندازه در گفت‌وگوی سترگ مشارکت دارند. اگر هم از طرف داستایفسکیِ ژورنالیست میزانی جانبداری نسبت به ایده‌ای مشاهده شود، این تعلق‌خاطر در سطحی است که توانایی انهدام منطق هنری قدرتمند رمان چندصدایی را ندارد. از این منظر، داستایفسکیِ هنرمند همواره بر داستایفسکیِ ژورنالیست فائق می‌آید.

 

فراتر از این، باختین باور دارد ‌ ایده‌هایی که داستایفسکی به‌شکلی تک‌گویه و خارج از بافت هنری اثرش در مقالات و مکاتبات و مکالمات بیان می‌کرد، تنها الگوهایی نخستین برای شماری از ایده‌-انگاره‌ها در رمان‌هایش بودند. پس آنچه اهمیت دارد بررسی نقش ایده‌ها در جهان چندصداییِ داستایفسکی است نه بررسی جوهر تک‌گویه‌شان. باختین از ایدئولوژی داستایفسکی نیز خوانش خاص خود را دارد و معتقد است ایدئولوژیِ فرم‌دهنده داستایفسکی فاقد آن دو عنصری است که هر ایدئولوژی بر آن استوار است: اندیشه مجزا و جهان واحدی از ابژه‌ها که به نظامی از ایده‌ها شکل می‌دهند.

 

ایدئولوژی داستایفسکی نه اندیشه مجزا را به رسمیت می‌شناسد و نه وحدت دستگاهی را. به‌ تعبیر باختین، برای داستایفسکی، واحد بنیادینِ تقسیم‌ناشدنی، نه فکر مجزای محدود و نه گزاره و تأکید، بلکه دیدگاه و موضع تمام‌عیار شخصیت است. به این معنا که «برای او معنای ارجاعی و مصداقی به‌شکلی تفکیک‌ناپذیر با موضع شخصیت درآمیخته است». درواقع داستایفسکی در قالب افکار نمی‌اندیشد، بلکه در قالب دیدگاه‌ها و آگاهی‌ها و صداهای مختلف فکر می‌کند. او حتی در مقالات جدلی‌اش نیز این شیوه را در پیش می‌گیرد و به‌جای آنکه در فکر جا انداختن ایده‌ای باشد، صداها را سازمان می‌دهد و جهت‌گیری‌های معناشناختی را به‌هم پیوند می‌زند.

 

سنایی در «نومحافظه‌کاری عصر پوتین» به تناقضات فکری و جهان‌بینی و خصلت جدلی آثار داستایفسکی اشاره می‌کند که با شرایط سیاسی-اجتماعی روزگار او چندان بی‌ربط نبود. روزگاری که به‌قولِ لوناچارسکی سرشت تعارض‌آمیزی داشت؛ عصر سرمایه‌داری نوخاسته روس که با تعارضات شخصیت اجتماعی داستایفسکی و نوسان او میان سوسیالیسم ماتریالیستی انقلابی و جهان‌بینی محافظه‌کارانه دینی همراه بود. نوسانی که هرگز به راه‌حل قطعی نرسید، چراکه «تکه‌تکه‌شدن شخصیت او همان چیزی است که داستایفسکی را به‌لحاظ ذهنی آماده آن می‌کرد تا بازتاب‌دهنده رنجور و بی‌بروبرگرد آشوب عصر خود باشد».

 

1. «مسائل بوطیقای داستایفسکی»، میخاییل باختین، ترجمه نصراله مرادیانی، نشر بیدگل

2. «نومحافظه‌کاری عصر پوتین»، مهدی سنایی، نشر نگاه معاصر