زوال آرمانها
«فرجام نیچه» عنوان مجموعهداستانی است از هارتموت لانگه که چند سال پیش با ترجمه محمود حدادی به فارسی منتشر شده بود و اخیرا چاپ تازهای از آن در نشر افق به چاپ رسیده است. لانگه از نویسندگان معاصر آلمانی است که از چند حیث او را با توماس مان مقایسه کردهاند.


شرق: «فرجام نیچه» عنوان مجموعهداستانی است از هارتموت لانگه که چند سال پیش با ترجمه محمود حدادی به فارسی منتشر شده بود و اخیرا چاپ تازهای از آن در نشر افق به چاپ رسیده است. لانگه از نویسندگان معاصر آلمانی است که از چند حیث او را با توماس مان مقایسه کردهاند. حدادی در توضیحات ابتداییاش نوشته مسئلهای که مشغله یک عمر زندگی هنری توماس مان بود، از بنمایههای کانونی و محوری داستانهای لانگه نیز هست. لانگه، از شاگردان برتولت برشت و به این ترتیب تقریبا همدوره رماننویسانی همچون گونتر گراس، هاینریش بل و کریستا وولف است. لانگه از همان دوران همکاری با استادش، نویسندهای حرفهای به شمار میرفت؛ بهخصوص در عرصه نوول، ارج و اعتبار زیادی داشته است. بااینحال، شهرتی کمتر از دیگر نویسندگان همعصرش داشته است.
لانگه در سال 1937 در شهر برلین متولد شد. خانوادهاش در سالهای جنگ جهانی دوم بهناچار از برلین کوچ کردند، اما بعد از پایان جنگ به بخش شرقی آن بازگشتند که حکومتی با گرایشی سوسیالیستی در آنجا حاکم بود. لانگه با نگرشی متأثر از اندیشههای هگل و مارکس به شاگردی برشت درآمد و به نمایشنامهنویسی پرداخت. اما بعدتر و پس از آشنایی با آثار ایزاک دویچر و بهویژه نوشتههای ضداستالینی او، نسب به بلوک شرق دچار تردید شد و در سال 1965 به آلمان غربی رفت.
پنج داستانی که در کتاب «فرجام نیچه» گرد آمدهاند، روایتهایی از واقعیت تاریخاند و بر این اساس میتوان آنها را داستانهایی تاریخی به شمار آورد. هر یک از این داستانها به ماجراهای زندگی شخصیتهایی مربوط است که در جهان اندیشه، ادبیات و سیاست آلمان شهرت و جایگاهی ویژه دارند.
ویژگی دیگری که این پنج داستان را به هم مرتبط میکند، پسزمینه مشترک آنهاست: نافرجامی انسانهایی که میل به تغییر جهان و برقراری نظمی نوین برای جامعه بشری دارند، اما اراده و آگاهی آنها ابزار تباهی محتومشان میشود. چهرههایی که در این داستانها به زندگی آنها پرداخته شده، عبارتاند از: نیچه، فیلسوف مشهور نیمه دوم قرن نوزدهم آلمان، هاینریش فون کلایست، نویسنده چیرهدست و شجاع همعصر گوته که با همه نبوغ یگانه و شوق توفانی خلاقیتش اعتنایی از همروزگاران خود ندید، در معرفی شایسته آثارش ناکام ماند و سرانجام در گمنامی دست به خودکشی زد. نفر سوم، یوزف گوبلز، چهره بدنام تاریخ آلمان است. او وقتی نتوانست در کانونهای هنر متعالی و انساندوستانه دوران خود جایگاهی به دست آورد، به دستگاه تبلیغات دولت نازیها پیوست و دستیار هیتلر شد. آلفرد زایدل چهره بعدی است؛ او اندیشمندی آرمانخواه و چپگرا بود که در جهان پر از بیداد روزگارش، عاقبتی همچون نیچه یافت و دو دهه بعد از او کارش به جنون و خودکشی کشید. داستان پنجم اما شخصیت خاصی ندارد و شخصیت اصلی این داستان، انسان است در مواجهه با پدیده جنایت جنگی. زنی غیرنظامی در میانه زندگی روزمره خویش به دست افسری نازی کشته شده. تا اینجای کار چیز عجیبی نمیبینیم. این صحنه در روزهای جنگ عادی و پرتکرار است، اما ارتباط میان زن مقتول و قاتل نکته تکاندهنده این داستان است.
لانگه در داستانهایش به مضامینی همچون انسان و انسانیت، تبعید، نومیدی، ظلم و فاشیسم توجه کرده است و اینها مضامینی است که مورد توجه بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان آلمانی قرن بیستم بوده است. حدادی در توضیحاتش به این نکته اشاره کرده که لانگه از برخی جهات به تئودور آدورنو، فیلسوف همعصرش، شبیه است. او معتقد است خردِ آرمانگرای عصر روشنگری در دنیای اقتصادزده امروز از نگرش آرمانجویانه خود خالی و بدل به ابزاری در دست سرمایه و بازار شده است و چنین است که هارتموت لانگه در بازتاب هنری روزگار خود، به نقد فرهنگ از نگاه بدبینانه توماس مان نزدیک میشود. گرچه در موضوع بیگانگی میان هنر و زندگی، لانگه برداشتی از زبان فاخر توماس مان داشته است، اما در پرداخت فضای داستان بیش از همه از کافکا پیروی میکند.
یکی از پرسشهای حیاتی در مورد داستانهای «فرجام نیچه» این است که آیا دیگرانی که از دور شاهد رنجهای قربانیان جنگ بودهاند، ولی این رنجها را بر پوست خود نچشیدهاند، حق بازنمایی آن را دارند؟ لانگه این مشکل را به شکلی عرفانی حل میکند؛ او به دیارِ جاودانِ مرگ قدم میگذارد. صلحی جاویدان در عالمِ زندگان در کار نیست. از منظر جاودانگی مرگ، قیلوقال زندگان و کنشهای حریصانه آنها چه چشماندازی دارد؟ جنایت و مکافات در چنین جهانی چه مفهومی دارد؟ حدادی در بخشی از توضیحاتش نوشته: «وقتی نوولهای لانگه را میخوانیم، بیش از همه نوعی مرگاندیشی در آنها حضور دارد، بهعلاوه پریشانی انسانهایی گرفتار مناسباتی معمایی و وهمآلود در دنیایی که عقل آدمی را به بازی میگیرد و با توطئه و ترفند تلاشهای معرفتجویانه او را عقیم میگذارد. بیشتر شخصیتهای لانگه انسانهایی برخوردار از دانش فرهنگستانیاند و از اینرو خواننده از آنها انتشار بصیرتی خاص دارد، با این همه اینان را در روزمره زندگی خالی از آرمانی که زندگی روزگار آنها است، پیوسته دچار احساس گمشدگی در دالانی هزارتو مییابد».
حدادی همچنین به فروپاشی حکومت هیتلر هم اشاره کرده و میگوید شکست فاشیسم در پایان جنگ دوم جهانی برای بسیاری نویسندگان آوارهشده آلمان چیزی در حد انقلاب بود و انتظاراتی نیز در حد انقلاب و براندازی همه خطاها و بیعدالتیهای ملی گذشته را در جانهای آزاده آنها بیدار کرد. بااینحال چندان نکشید که این ادیبان از نو سرخورده شدند؛ چراکه آلمان از فاشیسم رهایی یافته، خیلی زود دوباره به راه احیای ارتش افتاد، در جنگ سرد شرکت کرد و سران نازی و جنایتکاران جنگی را نهتنها محاکمه نکرد بلکه به خدمت گرفت و در بسیاری موارد حتی از پی دلجویی از قربانیان فاشیسم هم برنیامد و نادیدهانگارانه گذشته فاجعهآفرین خود را به فراموشی سپرد. چنین بود که توماس مان بار دیگر و این بار در پایان راه زندگی خود، با نوشتن رمان «دکتر فاوست» شکاف میان جامعه و هنرمند، میان آرمانهای بشری و واقعیت بیآرمان زندگی را از نو مطرح کرد. این مسائلی است که به نوعی مورد توجه لانگه هم بود و او در داستانهایش به شیوه خود آنها را طرح کرد. لانگه البته نویسندهای حاشیهنشین بود و این هم یکی از دلایل شهرت کمتر او در قیاس با نویسندگان همروزگارش به شمار میرود.