دایره سرخ
عباس ملکی
«روزی نماز ظهر را در حرم مطهر امام رضا علیهالسلام خوانده بودم. از صحن که به سمت بست طبرسی پیچیدم، چند نفر از دوستانم را دیدم که با هم در پیادهرو میرفتند. جلو رفتم و سلام کردم و جویا شدم که این وقت ظهر با هم کجا میروید؟ یکی از آنها گفت که ما را فلان کس به ناهار دعوت کرده و ما داریم به سمت خانه آن شخص میرویم. اتفاقا آن شخص دوست من هم بود. در کنار آنها راه افتادم و گفتم برویم. آنها کمی مکث کردند و یکی از آنها به من گفت آقای حکیمی شاید مناسب نباشد شما تشریف بیاورید، آخر ایشان شما را که دعوت نکرده است. من هم گفتم ممکن است که او عقلش نرسیده باشد که من را دعوت کند، من که عقلم میرسد که باید بیایم و با هم رفتیم». این داستان را با لهجه مشهدی میگفت و تکرار میکرد. در همه عمرش کاری را کرد که فکر میکرد درست است و همیشه دیگرانی بودند که فکر میکردند بهتر است او در آن کار دخالت نکند. من تعدادی از آنها را اینجا بازگو میکنم:
اول. از ابتدای زندگیاش نظر به نوسازی روشهای انتقال معارف اسلامی داشت. کاری که دیگران فکر میکردند که فاصلهگرفتن از سنت تاریخی علمای شیعه است. در سالهای دهه 1350 در مؤسسه فرانکلین بهعنوان ویراستار مشغول به کار شد. انتشارات فرانکلین یک سازمان آمریکایی بود که اتحادیه ناشران نیویورک آن را به سفارش وزارت خارجه آمریکا با هدف ترجمه و ترویج ادبیات آن کشور در کشورهای درحالتوسعه تأسیس کرده بود. نمایندگی مؤسسه فرانکلین در تهران از این فراتر رفت و به مکانی برای آموزش ویرایش و روشهای مدرن کتابپردازی و نشر در ایران تبدیل شد. نویسندگان و دانشپژوهانی که با ادبیات اروپا و آمریکا آشنا بودند و اتفاقا چندین نفر هم با پیشینه مارکسیستی مانند نجف دریابندری و شاهرخ مسکوب جذب این سازمان شده بودند. حکیمی را دوستانش سرزنش میکردند که آخر چرا فرانکلین؟ جای تو در دارالتبلیغ اسلامی قم یا حداکثر کانون نشر حقایق دینی مشهد است. میگفت که من عقلم میرسد که امروز برای نشر فرهنگ اسلامی چه باید کرد. باید به آن جایی رفت که در میان جوانان پایگاه دارد.
مرحوم کریم کشاورز کتاب اسلام در ایران نوشته مورخ شهیر اتحاد شوروی ایلیا پاولوویچ پطروشفسکی را ترجمه کرده و قرار بود توسط فرانکلین چاپ شود. کتابی که ریشههای نفوذ اسلام را در فلات ایران از روش مارکسیستی و براساس تحلیل طبقاتی عرضه میکرد. حکیمی میدانست که این روش تحقیق گویای تعامل ایرانیان با اندیشه اسلامی نیست. آنقدر تلاش کرد تا مدیران فرانکلین موافقت کردند که حکیمی نظرات خویش را بهصورت «توضیحات» در پایان کتاب بیاورد. کاری در آن زمانه سخت و شاید در نگاه کسانی بیهوده بود، زیرا خودش میگفت توضیحات آن کتاب به اندازه چند کتاب تألیفی از من وقت گرفت.
دوم. او معتقد بود که شناخت و جهانبینی اسلامی در آیات قرآنی، احادیث ائمه و سیره زندگی آنان سرچشمه دارد و باید بین حقایق دینی که منشأ آن وحی است و دانشهایی که ساخته ذهن بشر است تفکیک قائل شد و این دو را با هم مخلوط نکرد. بههمیندلیل در کنار استادان سرآمد این مکتب فکری مانند آیتالله شیخ مجتبی قزوینی و آیتالله سیدجعفر سیدان در کار بحث و محاجه با دیگر نحلههای فکری بود. عنوان «مکتب تفکیک» در توصیف این نحله فکری را نخستینبار او به کار برد.
سوم. 13 سال در دفتر نشر فرهنگ اسلامی با حکیمی از نزدیک محشور بودم. کتابهای حکیمی در گذشته توسط ناشران مختلفی منتشر میشد. اما همگی از لحاظ کتابسازی از یک روش و اسلوب خاص پیروی میکرد. کتابها روی جلدشان یک دایره سرخ در بالا و سمت چپ داشت و یک کادر با لبههای خمیده. حکیمی همانطورکه در نوشتن متن کتاب و محتوای آن سختگیر بود، در فرم، شکل، طراحی، فونت و اندازه و حتی قطع کتاب نیز دشوارپسند بود. او ابتدا کتابهایش از جمله مجموعه ارزشمند الحیاه را در مؤسسه اطلاعات حروفچینی میکرد و سپس برای چاپ به دفتر نشر میآورد. بهتدریج متوجه شد که کادر جوان دفتر نشر فرهنگ اسلامی با استفاده از روشهای الکترونیکی کار حروفچینی را بهتر انجام میدهند. تا 10 بار مطالب حروفچینیشده را غلطگیری میکرد و برخی اوقات مطلب و چینش آنها را زیباتر مینمود. مجید رهبانی در زمینه تولید کتاب در دفتر نشر به او کمک فراوانی کرد. در همین زمان مؤلفانی داشتیم که مدعی بودند کتاب به ویرایش، فهرستنویسی، کتابشناسی و ارجاع به مطالب دیگران نیاز ندارد.
چهارم. هر هفته روزهای چهارشنبه در دفتر نشر ناهار داشتیم. اینکه میگویم ناهار به این دلیل که جلسه هیئت نویسندگان دفتر نشر بود، اما ناهار خودش موضوعیت داشت. حکیمی از زمانی که من در خاطرم هست، جایی نمیرفت. در جلسات شرکت نمیکرد و کلا منزوی بود. اما جلسه ناهار چهارشنبههای دفتر نشر را با علاقه میآمد. مرحوم دکتر سیدجعفر شهیدی، مرحوم آیتالله سیدرضا برقعی، مرحوم آیتالله سیدهاشم رسولی، جناب حجتالاسلاموالمسلمین محمدجواد حجتیکرمانی، دکتر بیآزار شیرازی، دکتر محمدباقر حجتی، مرحوم ناصر ایرانی، جناب رضا رهگذر، آقای مجید رهبانی، آقای مصطفی کیا و من دیگر اعضای این جلسه بودیم. اذان که میگفتند دکتر شهیدی و بقیه نماز را میخواندند و ناهار شروع میشد. در حین آن، من کتابهایی را که به دفتر نشر برای چاپ پیشنهاد شده بود مطرح میکردم. برخی از افراد مایل بودند که متن را مطالعه دقیق کنند و با خودشان کتاب پیشنهادی را میبردند. دو نفر هم تمایل داشتند که در همان جلسه نظر خودشان را بگویند بهدلیل آنکه به گفته خودشان اگر با خود میبردند احتمالا فراموش میکردند که پاسخ دهند. دکتر شهیدی همانطورکه بقیه صحبت میکردند صفحات پوشه
را ورق میزد و نهایتا میگفت که این کتاب مناسب چاپ در دفتر نشر هست یا نه. حکیمی ابتدا درباره نویسنده و رشته تحصیلی و استادان نویسنده میپرسید. سپس به فهرست کتاب مراجعه میکرد و به پایانِ کتاب یعنی بخش کتابشناسی. بعد کتاب را تورقی میکرد و نظر میداد. چند بار به من گفت که این جلسه را دوست دارم. من به شوخی عرض میکردم که برای آنکه سرتان هوایی میخورد. میگفت: «البته، اما یکی آنکه دوستانم را میبینم و از بقیه دوستانم از آنها سؤال میکنم که از لحاظ روحی و روانی برای من مفید است. دوم اینکه در آخرین مراجعهام به بیمارستان پزشک دستور داد که هیچگونه گوشت قرمز، چربی و قند نخورم. وقتی که از مطب پزشک بیرون میآمدیم من گفتم: آقای دکتر (با همان لهجه مشهدی) شما هرچه گفتی من اجرا میکنم چون شرعا باید اجرا کنم. اما احیانا من را به جلسهای یا یک میهمانی خانوادگی دعوت میکنند و در جلوی میزبان، من اگر چیزی نخورم ممکن است به او بر بخورد. پزشک گفت حالا اگر جایی دعوت شدید اشکال ندارد بخورید. زمانی که من به جلسه دفتر نشر فکر میکنم، جسم من یادآوری میکند که میتوانی بدون اشکال شرعی یک چلوکباب بخوری. بههمیندلیل آمدن به این
جلسه همراه با خوشحالی تن و روان من است».
پنجم. حکیمی برای نویسندگی اصالت قائل بود. برخلاف اکثر سرآمدان اندیشه و ادبیات که کار کارمندی و اداری داشتند، او کاری بهجز نوشتن نداشت و قبول نمیکرد. ارتزاق او از همان حقالتألیف نوشتههایش بود. برخی از کتابهای دفتر نشر و از جمله کتابهای او را بدون اجازه چاپ و منتشر میکردند. از این موضوع عصبانی بود.
یکی از موارد را ما پیگیری کردیم. ناشر از حضرت امام استفتا کرده بود که اگر مطلبی در جامعه منتشر شده باشد، مالک آن مطلب کیست؟ امام پاسخ داده بودند که جامعه مالک آن مطلب است. ناشر از محکومیت تبرئه شد. حکیمی میگفت که یک بار که خدمت امام رسیدم، عرض کردم آقا شما ما را از نانخوردن انداختید. من تنها از طریق حقالتألیف ارتزاق میکنم و حالا آن را هم شما به جامعه بخشیدید. امام پاسخ دادند که منظور من بخش مالی این مجموعه نبود. من از لحاظ فکری گفتم که اندیشه متعلق به همه جامعه است. در آخر امام گفته بودند که من این موضوع را اصلاح میکنم. ششم. بزرگبودن عنصر عدالت در اندیشه حکیمی است. روند مسلط بر اندیشه او برابری انسانی و عدالت اجتماعی و انعکاس آن در آموزههای اسلامی است. او به فقر و جهالت نه میگفت و در این زمینه تلاش فراوان کرد تا از آیات و احادیث، قواعد و احکام متناسب با جامعه امروز را استخراج کند. در روند چاپ کتابهایش در دفتر نشر فرهنگ اسلامی، اصرار داشت که کتابها ارزان باشد. از طرف دیگر، اصرار داشت که کاغذ جلد و مقوای روی جلد و چاپ و مرکب و بقیه عوامل فنی همگی درجه یک باشد. این دو همخوانی نداشت. در چنین مواجههای همواره از حقالتألیف خود گذشت میکرد، گو اینکه به آن احتیاج داشت. هفتم. بهتدریج که کهولت بر او مستولی میشد، انزوا و گوشهگیری او بیشتر میشد. اما آشنایی حکیمی با تنی چند از همکاران من در دفتر نشر فرهنگ اسلامی از 1364 او را با محیط جدیدی آشنا کرد. جوانانی که پروانهوار در اطراف او بودند. برایش در حد امکان تسهیلات زندگی را آماده میکردند. هرچند او همیشه نسبت به رفاهیات معترض بود. در یک اتاق کوچک در آپارتمانی روبهروی حسینیه ارشاد زمان را به کاملکردن مجموعه بینظیر الحیاه و سپس به انتشار برخی از موضوعات خاص مربوط به رابطه اسلام و اجتماع مانند فقر، تکاثر، روش زندگی و... میپرداخت. آن جوانان برای او سنگ تمام گذاشتند. برای تغییر روحیه او، برنامههای سبک و سادهای در مسجد همت تجریش و بعدها در منازل میگذاشتند. در این مجالس که با شرط محدودبودن به کمتر از 10 نفر تشکیل میشد، دورهای خطبه حضرت زهرا سلامالله علیها و دورهای دیگر صحیفه سجادیه را تدریس کرد. برای این جلسات نیز استاد شرط داشت: «یَک چای، نه بیشتر». یعنی هیچ تشریفاتی اعم از پذیرایی و خوردنیها نباشد. در پایان باید دستمریزادی به دوستان مسجد همت تجریش بگویم: آقایان مصطفی، مجتبی و مرتضی کیا و علی و محسن اصغری خسته نباشید. شما رسم میهماننوازی را به خوبی ادا کردید. 36 سال این جسم نحیف و روان بلند و ذهن جوّال و سختگیر در اندیشهورزی و همچنین در امور روزمره و کمتر معاشرتی را نگاهداری کردید. یادش پایدار.
«روزی نماز ظهر را در حرم مطهر امام رضا علیهالسلام خوانده بودم. از صحن که به سمت بست طبرسی پیچیدم، چند نفر از دوستانم را دیدم که با هم در پیادهرو میرفتند. جلو رفتم و سلام کردم و جویا شدم که این وقت ظهر با هم کجا میروید؟ یکی از آنها گفت که ما را فلان کس به ناهار دعوت کرده و ما داریم به سمت خانه آن شخص میرویم. اتفاقا آن شخص دوست من هم بود. در کنار آنها راه افتادم و گفتم برویم. آنها کمی مکث کردند و یکی از آنها به من گفت آقای حکیمی شاید مناسب نباشد شما تشریف بیاورید، آخر ایشان شما را که دعوت نکرده است. من هم گفتم ممکن است که او عقلش نرسیده باشد که من را دعوت کند، من که عقلم میرسد که باید بیایم و با هم رفتیم». این داستان را با لهجه مشهدی میگفت و تکرار میکرد. در همه عمرش کاری را کرد که فکر میکرد درست است و همیشه دیگرانی بودند که فکر میکردند بهتر است او در آن کار دخالت نکند. من تعدادی از آنها را اینجا بازگو میکنم:
اول. از ابتدای زندگیاش نظر به نوسازی روشهای انتقال معارف اسلامی داشت. کاری که دیگران فکر میکردند که فاصلهگرفتن از سنت تاریخی علمای شیعه است. در سالهای دهه 1350 در مؤسسه فرانکلین بهعنوان ویراستار مشغول به کار شد. انتشارات فرانکلین یک سازمان آمریکایی بود که اتحادیه ناشران نیویورک آن را به سفارش وزارت خارجه آمریکا با هدف ترجمه و ترویج ادبیات آن کشور در کشورهای درحالتوسعه تأسیس کرده بود. نمایندگی مؤسسه فرانکلین در تهران از این فراتر رفت و به مکانی برای آموزش ویرایش و روشهای مدرن کتابپردازی و نشر در ایران تبدیل شد. نویسندگان و دانشپژوهانی که با ادبیات اروپا و آمریکا آشنا بودند و اتفاقا چندین نفر هم با پیشینه مارکسیستی مانند نجف دریابندری و شاهرخ مسکوب جذب این سازمان شده بودند. حکیمی را دوستانش سرزنش میکردند که آخر چرا فرانکلین؟ جای تو در دارالتبلیغ اسلامی قم یا حداکثر کانون نشر حقایق دینی مشهد است. میگفت که من عقلم میرسد که امروز برای نشر فرهنگ اسلامی چه باید کرد. باید به آن جایی رفت که در میان جوانان پایگاه دارد.
مرحوم کریم کشاورز کتاب اسلام در ایران نوشته مورخ شهیر اتحاد شوروی ایلیا پاولوویچ پطروشفسکی را ترجمه کرده و قرار بود توسط فرانکلین چاپ شود. کتابی که ریشههای نفوذ اسلام را در فلات ایران از روش مارکسیستی و براساس تحلیل طبقاتی عرضه میکرد. حکیمی میدانست که این روش تحقیق گویای تعامل ایرانیان با اندیشه اسلامی نیست. آنقدر تلاش کرد تا مدیران فرانکلین موافقت کردند که حکیمی نظرات خویش را بهصورت «توضیحات» در پایان کتاب بیاورد. کاری در آن زمانه سخت و شاید در نگاه کسانی بیهوده بود، زیرا خودش میگفت توضیحات آن کتاب به اندازه چند کتاب تألیفی از من وقت گرفت.
دوم. او معتقد بود که شناخت و جهانبینی اسلامی در آیات قرآنی، احادیث ائمه و سیره زندگی آنان سرچشمه دارد و باید بین حقایق دینی که منشأ آن وحی است و دانشهایی که ساخته ذهن بشر است تفکیک قائل شد و این دو را با هم مخلوط نکرد. بههمیندلیل در کنار استادان سرآمد این مکتب فکری مانند آیتالله شیخ مجتبی قزوینی و آیتالله سیدجعفر سیدان در کار بحث و محاجه با دیگر نحلههای فکری بود. عنوان «مکتب تفکیک» در توصیف این نحله فکری را نخستینبار او به کار برد.
سوم. 13 سال در دفتر نشر فرهنگ اسلامی با حکیمی از نزدیک محشور بودم. کتابهای حکیمی در گذشته توسط ناشران مختلفی منتشر میشد. اما همگی از لحاظ کتابسازی از یک روش و اسلوب خاص پیروی میکرد. کتابها روی جلدشان یک دایره سرخ در بالا و سمت چپ داشت و یک کادر با لبههای خمیده. حکیمی همانطورکه در نوشتن متن کتاب و محتوای آن سختگیر بود، در فرم، شکل، طراحی، فونت و اندازه و حتی قطع کتاب نیز دشوارپسند بود. او ابتدا کتابهایش از جمله مجموعه ارزشمند الحیاه را در مؤسسه اطلاعات حروفچینی میکرد و سپس برای چاپ به دفتر نشر میآورد. بهتدریج متوجه شد که کادر جوان دفتر نشر فرهنگ اسلامی با استفاده از روشهای الکترونیکی کار حروفچینی را بهتر انجام میدهند. تا 10 بار مطالب حروفچینیشده را غلطگیری میکرد و برخی اوقات مطلب و چینش آنها را زیباتر مینمود. مجید رهبانی در زمینه تولید کتاب در دفتر نشر به او کمک فراوانی کرد. در همین زمان مؤلفانی داشتیم که مدعی بودند کتاب به ویرایش، فهرستنویسی، کتابشناسی و ارجاع به مطالب دیگران نیاز ندارد.
چهارم. هر هفته روزهای چهارشنبه در دفتر نشر ناهار داشتیم. اینکه میگویم ناهار به این دلیل که جلسه هیئت نویسندگان دفتر نشر بود، اما ناهار خودش موضوعیت داشت. حکیمی از زمانی که من در خاطرم هست، جایی نمیرفت. در جلسات شرکت نمیکرد و کلا منزوی بود. اما جلسه ناهار چهارشنبههای دفتر نشر را با علاقه میآمد. مرحوم دکتر سیدجعفر شهیدی، مرحوم آیتالله سیدرضا برقعی، مرحوم آیتالله سیدهاشم رسولی، جناب حجتالاسلاموالمسلمین محمدجواد حجتیکرمانی، دکتر بیآزار شیرازی، دکتر محمدباقر حجتی، مرحوم ناصر ایرانی، جناب رضا رهگذر، آقای مجید رهبانی، آقای مصطفی کیا و من دیگر اعضای این جلسه بودیم. اذان که میگفتند دکتر شهیدی و بقیه نماز را میخواندند و ناهار شروع میشد. در حین آن، من کتابهایی را که به دفتر نشر برای چاپ پیشنهاد شده بود مطرح میکردم. برخی از افراد مایل بودند که متن را مطالعه دقیق کنند و با خودشان کتاب پیشنهادی را میبردند. دو نفر هم تمایل داشتند که در همان جلسه نظر خودشان را بگویند بهدلیل آنکه به گفته خودشان اگر با خود میبردند احتمالا فراموش میکردند که پاسخ دهند. دکتر شهیدی همانطورکه بقیه صحبت میکردند صفحات پوشه
را ورق میزد و نهایتا میگفت که این کتاب مناسب چاپ در دفتر نشر هست یا نه. حکیمی ابتدا درباره نویسنده و رشته تحصیلی و استادان نویسنده میپرسید. سپس به فهرست کتاب مراجعه میکرد و به پایانِ کتاب یعنی بخش کتابشناسی. بعد کتاب را تورقی میکرد و نظر میداد. چند بار به من گفت که این جلسه را دوست دارم. من به شوخی عرض میکردم که برای آنکه سرتان هوایی میخورد. میگفت: «البته، اما یکی آنکه دوستانم را میبینم و از بقیه دوستانم از آنها سؤال میکنم که از لحاظ روحی و روانی برای من مفید است. دوم اینکه در آخرین مراجعهام به بیمارستان پزشک دستور داد که هیچگونه گوشت قرمز، چربی و قند نخورم. وقتی که از مطب پزشک بیرون میآمدیم من گفتم: آقای دکتر (با همان لهجه مشهدی) شما هرچه گفتی من اجرا میکنم چون شرعا باید اجرا کنم. اما احیانا من را به جلسهای یا یک میهمانی خانوادگی دعوت میکنند و در جلوی میزبان، من اگر چیزی نخورم ممکن است به او بر بخورد. پزشک گفت حالا اگر جایی دعوت شدید اشکال ندارد بخورید. زمانی که من به جلسه دفتر نشر فکر میکنم، جسم من یادآوری میکند که میتوانی بدون اشکال شرعی یک چلوکباب بخوری. بههمیندلیل آمدن به این
جلسه همراه با خوشحالی تن و روان من است».
پنجم. حکیمی برای نویسندگی اصالت قائل بود. برخلاف اکثر سرآمدان اندیشه و ادبیات که کار کارمندی و اداری داشتند، او کاری بهجز نوشتن نداشت و قبول نمیکرد. ارتزاق او از همان حقالتألیف نوشتههایش بود. برخی از کتابهای دفتر نشر و از جمله کتابهای او را بدون اجازه چاپ و منتشر میکردند. از این موضوع عصبانی بود.
یکی از موارد را ما پیگیری کردیم. ناشر از حضرت امام استفتا کرده بود که اگر مطلبی در جامعه منتشر شده باشد، مالک آن مطلب کیست؟ امام پاسخ داده بودند که جامعه مالک آن مطلب است. ناشر از محکومیت تبرئه شد. حکیمی میگفت که یک بار که خدمت امام رسیدم، عرض کردم آقا شما ما را از نانخوردن انداختید. من تنها از طریق حقالتألیف ارتزاق میکنم و حالا آن را هم شما به جامعه بخشیدید. امام پاسخ دادند که منظور من بخش مالی این مجموعه نبود. من از لحاظ فکری گفتم که اندیشه متعلق به همه جامعه است. در آخر امام گفته بودند که من این موضوع را اصلاح میکنم. ششم. بزرگبودن عنصر عدالت در اندیشه حکیمی است. روند مسلط بر اندیشه او برابری انسانی و عدالت اجتماعی و انعکاس آن در آموزههای اسلامی است. او به فقر و جهالت نه میگفت و در این زمینه تلاش فراوان کرد تا از آیات و احادیث، قواعد و احکام متناسب با جامعه امروز را استخراج کند. در روند چاپ کتابهایش در دفتر نشر فرهنگ اسلامی، اصرار داشت که کتابها ارزان باشد. از طرف دیگر، اصرار داشت که کاغذ جلد و مقوای روی جلد و چاپ و مرکب و بقیه عوامل فنی همگی درجه یک باشد. این دو همخوانی نداشت. در چنین مواجههای همواره از حقالتألیف خود گذشت میکرد، گو اینکه به آن احتیاج داشت. هفتم. بهتدریج که کهولت بر او مستولی میشد، انزوا و گوشهگیری او بیشتر میشد. اما آشنایی حکیمی با تنی چند از همکاران من در دفتر نشر فرهنگ اسلامی از 1364 او را با محیط جدیدی آشنا کرد. جوانانی که پروانهوار در اطراف او بودند. برایش در حد امکان تسهیلات زندگی را آماده میکردند. هرچند او همیشه نسبت به رفاهیات معترض بود. در یک اتاق کوچک در آپارتمانی روبهروی حسینیه ارشاد زمان را به کاملکردن مجموعه بینظیر الحیاه و سپس به انتشار برخی از موضوعات خاص مربوط به رابطه اسلام و اجتماع مانند فقر، تکاثر، روش زندگی و... میپرداخت. آن جوانان برای او سنگ تمام گذاشتند. برای تغییر روحیه او، برنامههای سبک و سادهای در مسجد همت تجریش و بعدها در منازل میگذاشتند. در این مجالس که با شرط محدودبودن به کمتر از 10 نفر تشکیل میشد، دورهای خطبه حضرت زهرا سلامالله علیها و دورهای دیگر صحیفه سجادیه را تدریس کرد. برای این جلسات نیز استاد شرط داشت: «یَک چای، نه بیشتر». یعنی هیچ تشریفاتی اعم از پذیرایی و خوردنیها نباشد. در پایان باید دستمریزادی به دوستان مسجد همت تجریش بگویم: آقایان مصطفی، مجتبی و مرتضی کیا و علی و محسن اصغری خسته نباشید. شما رسم میهماننوازی را به خوبی ادا کردید. 36 سال این جسم نحیف و روان بلند و ذهن جوّال و سختگیر در اندیشهورزی و همچنین در امور روزمره و کمتر معاشرتی را نگاهداری کردید. یادش پایدار.