برای دکتر هادی خانیکی
چشمه جوشان امید ما
برای اولین بار در دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی دیدمش نه اینکه اسمش را نشنیده باشم نه! اما رودررو و چهره به چهره. همان جا دیدمش همان روزها که شور جوانی و تغییر جهان از خواب و خوراک انداخته بودمان، همان روزها که در دفتر انجمن میرفتیم و میآمدیم و او از پنجره اتاق کوچکش که جهانی در آن جای داشت ما را نگاه میکرد؛ اتاقی که با تمام کوچکی همیشه همیشه درش به روی همه ما دانشجویانش باز بود. آن اتاق کوچک میزبان خیلی کسان بود؛
برای اولین بار در دانشکده علوم ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی دیدمش نه اینکه اسمش را نشنیده باشم نه! اما رودررو و چهره به چهره. همان جا دیدمش همان روزها که شور جوانی و تغییر جهان از خواب و خوراک انداخته بودمان، همان روزها که در دفتر انجمن میرفتیم و میآمدیم و او از پنجره اتاق کوچکش که جهانی در آن جای داشت ما را نگاه میکرد؛ اتاقی که با تمام کوچکی همیشه همیشه درش به روی همه ما دانشجویانش باز بود. آن اتاق کوچک میزبان خیلی کسان بود؛ از دانشجویانش گرفته تا دانشجویان میهمان و اهالی رسانه برای مصاحبه، گپوگفتی دوستانه یا علمی. تمامی ما را میشناخت به نام و حواسش به تمامی برنامههای ما بود. درِ کلاسش به روی همه باز بود و با اینکه حضور و غیاب نمیکرد اما کلاس همیشه شلوغ بود... از ارتباطات و توسعه میگفت، از دکتر تهرانیان که چطور دغدغه توسعه ایران را داشت و بعد نقلقولها و خاطرههایش خود میشد یک درس، یک آموزه. اکنون که سالها از آن روزها گذشته من اما او را رها نکردهام، در کارشناسی ارشد و دکترا استاد راهنمایم بوده و از همه مهمتر سنگ صبور و راهنمایم در زندگی؛ همه جا و همیشه گفتوگو و رواداری را از او آموختهام و یاد گرفتهام که انسان تکساحتی زندگی ملالانگیزی خواهد داشت و همین است که استادم جامعه مدنی، ارتباطات، رسانه، سیاست و حتی زندگی روزمره را چنان زیبا به هم گره زده است که به این همه مهارت و هوشمندی باید غبطه خورد. دغدغهمندی برای ایران را به چشم در روزگار و زندگیاش دیدهام و دیدهام که چطور هر زمانی که در اختیار داشته حتی اگر ساعتی و دقیقهای برای سخنگفتن از مسائل ایران و جامعه مدنی صرف کرده و حضور در میدان عمل را بر نشستن در برج عاج روشنفکری ترجیح داده است. رواداری چنان با وجودش عجین شده است که دشمن و بدخواه برایش معنا ندارد؛ حتی بدترین کلمات را با آرامترین و گشادهترین حالت پاسخ میدهد؛ بدبینی از وجودش رخت بسته و در یک کلام چشمه جوشان امید ماست. در روزهای سیاهی که از سر گذراندهایم مظهر امیدمان بوده و تکیهگاه ... و هر وقت که ناامید شدهایم گفته که قفل یعنی کلیدی هم هست. مهربانی همیشه جزء جداییناپذیرش بوده است؛ با همه مشکلات همیشه به او پناه بردهایم و پناهگاهمان شده است؛ بارها دیدهام که چطور پدرانه برای دانشجویانش دل سوزانده و سعی کرده گره از کار فروبستهشان بگشاید، اصلا کجا دیدهاید که استادی از شاگردش بخواهد لطفا کنکور دکترا بده، لطفا پروپوزالت را بنویس، لطفا انتخاب واحد کن، لطفا... لطفا... و همین لطفهای اوست که ما را همیشه شرمندهاش کرده است. حالا در روزهایی که ما (همه بچههایش) دلنگرانش هستیم حتی در بیماری هم میخواهد به ما امید بدهد. میخواهد دلمان را قرص کند، انگار که ما از او بیشتر به امید نیاز داریم و چه انگار درستی است؛ ما دلنگران اوییم و او نگران امید ما و حال ما. راست گفته است دکتر نمکدوست که: «حال هادی (دکتر خانیکی) که خوب باشد، احوالات همه ما خوب است حتی در این روزگار غمزده...». عمرش دراز و سایهاش مستدام باد استاد که حق پدری و معلمی را بر همه ما تمام کرده است... «غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد، که مونس دل و آرام جان و دفع غمی».