|

مارول و اقلیت‌ها پیامدهای یک بازاریابی

سینمای مارول، تجلی مناسبات جدید تولید در سینماست؛ قصه‌های عام‌پسند با خاصیت مصرفی و فست‌فودی برای همه. دقیقا همچون مناسبات بازار که هرچیزی (تأکید بر هرچیز مهم است) را به کالا تبدیل می‌کند و آن‌ را می‌فروشد، کمپانی مارول هم میل آدمی به قهرمان، به عدالت و به مقاومت در برابر وضعیت نامطلوب موجود را به داستان‌هایی تبدیل می‌کند که مخاطب می‌خواهد. در مارول مخاطب هرچه بخواهد سینما به او می‌دهد. مخاطب اگر انتظار دارد ضد قهرمان نابود شود، نابودش می‌کند، انتظار دارد سرانجام عشق فرجام شود، همین را برایش می‌سازد.

مارول و اقلیت‌ها پیامدهای یک بازاریابی

علی ورامینی: سینمای مارول، تجلی مناسبات جدید تولید در سینماست؛ قصه‌های عام‌پسند با خاصیت مصرفی و فست‌فودی برای همه. دقیقا همچون مناسبات بازار که هرچیزی (تأکید بر هرچیز مهم است) را به کالا تبدیل می‌کند و آن‌ را می‌فروشد، کمپانی مارول هم میل آدمی به قهرمان، به عدالت و به مقاومت در برابر وضعیت نامطلوب موجود را به داستان‌هایی تبدیل می‌کند که مخاطب می‌خواهد. در مارول مخاطب هرچه بخواهد سینما به او می‌دهد. مخاطب اگر انتظار دارد ضد قهرمان نابود شود، نابودش می‌کند، انتظار دارد سرانجام عشق فرجام شود، همین را برایش می‌سازد.

ورای این، در یکی از سریال‌های «نتفلیکس» امکانی بود که مخاطب می‌توانست از میان پنج پایان‌بندی سریال، یکی را انتخاب کند و هیچ بعید نیست که کمپانی‌هایی همچون مارول هم از این امکان به‌زودی استفاده و مخاطب را راضی‌تر کنند.

باری، کمپانی مارول چند سالی است سعی می‌کند قهرمان‌هایی هم جز کلیشه [مردِ سفیدپوست غربی] ارائه دهد تا دیگر گروه‌ها که اقلیت می‌خوانندشان را هم ببیند. «پلنگ سیاه» به کارگردانی «رایان کوگلر» از خیزهای این کمپانی برای دیدن یک سیاه‌پوست در قامت ابرقهرمان بود و آشنایی‌زدایی از قهرمان سفیدپوست. یا «بیوه سیاه» با بازی «اسکارلت جوهانسون» تلاشی برای این بود که زنان به‌عنوان بزرگ‌ترین اقلیت هم خودشان را در قامت قهرمان ببینند.

به نظر می‌رسد به استدلال نیاز نباشد که این خیزهای مارول برای بازنمایی اقلیت‌ها در قامت ابرقهرمان نه از سر نگاهی 

اخلاقی-انسانی است و نه حتی چیزی مثل مسئولیت اجتماعی و این‌دست مفاهیم ریاکارانه. در حقیقت ذات بازار می‌طلبد که همه مشتری‌ها دیده شوند. مشتری ثابت و البته محصول ثابت، چرخه تولید را بالاخره یک جا دچار اخلال می‌کند. هم مشتری باید که دائما اضافه شود و هم محصولات مستمر متنوع. از این بابت این اقدام مارول در نهایت بد هم به نظر نمی‌رسد و حتی منتقدانی آن‌ را پیامد مثبت یک کار بازاری می‌دانند.

یکی از آخرین آثار این کمپانی، سریال «شوالیه ماه» است که تلاشی برای تحت تأثیر قراردادن مخاطبان عربی/‌خاورمیانه‌ای مارول در قامت ابرقهرمانی است که نسبت به دیگر ابرقهرمان‌ها امکان همذات‌پنداری بیشتری برای آنها وجود دارد؛ چراکه خاستگاه اثر مصر است و اساطیر این کشور باستانی محور این سریال. شوالیه ماه از لحاظ ساخت یکی از آثار موفق مارول است. داستان حداقل تا قسمت یکی مانده به آخر چفت‌و‌بست دارد. تا آخر هم مخاطب را در تعلیق‌هایی می‌گذارد که بر جذابیت اثر افزون می‌کند. «ایزاک اسکار»، سوپراستار مورد اقبال این روزها هم بازی قابل قبولی دارد؛ خاصه که نقش خیلی ساده‌ای هم ندارد. موضوع ساخت این اثر نیست، بلکه مسئله این است که تلاش مارول برای دیدن اقلیت‌ها و بازنمایی آنها در آثار خود کاملا در سطح مانده است و می‌توان با استمداد از «شرق‌شناسی» «ادوارد سعید» آن را تلاش یک سوژه غربی در بازنمایی از غیرخودی دانست که پیش از هر مواجهه مستقیمی آن‌ را متعین کرده است.

به این معنا که سوژه غیرغربی قبل از هر چیز دیگری سوژه دست‌دوم است. در شوالیه شب، مردم خاورمیانه اساسا غایب‌اند. آنجا هم که هستند به‌صورت یک ماکت کلیشه‌ای، با عبا و دستار، شتر در دست و مشغول کشیدن بار غربیان هستند. مسائل مهم مربوط به خدایگان مصری را غربیان حل می‌کنند. اصلا دعوا میان غرب است، هم قهرمان هم ضدقهرمان. سوژه مصری فقط سیاهی‌لشکر است. یک جا هم که قرار است فردی کنشگر، هرچند منفی مصری باشد، کپی نعل به نعل یک آدم منفی غربی است که حضور کوتاه و بی‌اثری دارد؛ حضوری که هیچ انگاره‌ای از مردمان مصری حتی مردمان بد این خطه نمی‌دهد.

از همه جالب‌تر، خدایگان اسطوره‌ای مصر باستان به انگلیسی صحبت می‌کنند. این فقط یک سهل‌انگاری ساده از سوی سازندگان نیست. زبان یعنی پیوند با جهان بیرون از خود. اینجاست که می‌توان فهمید مارول در نهایت هم نمی‌خواهد که جهان غیرغربی مخاطب اصلی این روایت باشد. یا سوی دیگر آن، اگر می‌خواهی با این جهان، حتی با اسطوره‌های خودت ارتباط برقرار کنی، باید وارد زبان/‌جهان انگلیسی شوی.

اینکه مارول و در کل بدنه اصلی هالیوود خودآگاه چنین می‌کند یا یک وضعیت ناخودآگاه است، بحث مفصلی را طلب می‌کند، ولی کلی‌گویی درباره اقلیت‌ها، چه سیاه، چه غیرغربی، چه زنان و... و نزدیک‌نشدن به آنها، نه‌فقط بازتابی نزدیک به واقعی از هویت دیروز و مسائل امروز آنان نیست، بلکه شکاف‌ها را بیشتر می‌کند. شکاف میان سوژه اصلی و هر چیزی که خارج از آن سوژه اصلی باشد؛ چراکه این نوع بازنمایی دقیقا در ادامه همان ایده متن/حاشیه است.